Monday, July 31, 2006


اوضاع سیاسی و وظایف ما

تقی روزبهTaghi_roozbeh@yahoo.com

بی تردید بحران هسته ای یکی ازچالش های مهمی است که جمهوری اسلامی با آن مواجه است. این چالش گرچه بدلیل پی آمدهای ناشی ازناکامی دکترین یک جانبه گری حاکم برکاخ سفید،به تدریج ازگزینه تهاجم نظامی به عنوان شق محتمل و اصلی دورترمی شود وبه رویکردی با خصلت فشارهای سیاسی –دیپلماتیک-اقتصادی واحیانا ضربات نظامی محدود تبدیل می شود،اما بهمان اندازه خصلت فرسایشی ودرازمدت تر را پیدامی کندکه دارای پی آمدهای مهمی است.
وقتی ازبحران هسته ای سخن می گوئیم،منظورمان جدال دوقطبی است که دریک سویش رژیم اسلامی قراردارد که هدف خود را ورود به باشگاه کشورهای هسته ای وبرسمیت شناخته شدن به مثابه یک قدرت منطقه ای اعلام می کند. وبهمین منظوراصرارزیادی به داشتن خود کفائی درچرخه کامل تولید انرژی هسته ای ودست یابی به غنی سازی اورانیوم دارد.طرف دیگر بحران را مخالفت گسترده قدرت های بزرگ بویژه دولت آمریکا با جمهوری اسلامیِ مسلح به سلاح هسته ای بعنوان یک خطر جدی برای منافع استراتژیک خود درجهان وبویژه درمنطقه حساس خاورمیانه تشکیل می دهد. جدال فوق درمتن تشدید رقابت و تغییر توازن قوای جهانی ی صورت می گیردکه بدون درنظرگرفتن آن نمی توان به یک ارزیابی مشخصی ازچکونگی سیر وتکوین این بحران دست یافت.دراینجا نگاه کوتاهی داریم به پاره ای ازمؤلفه های حاکم براین بحران:
1-نخستین ویژگی، بحرانی است که دکترین یکجانبه گری و جنگ پیشگیرانه نومحافظه کاران حاکم برکاخ سفید را دربرگرفته است. بحرانی که باتلاق جنگ عراق وتشدید وخامت اوضاع درافغانستان و رسوائی شکنجه درزندان ها،بویژه زندان گوانتانامو،گسترش بنیاد گرائی ودامنه عملیات تروریستی و افزایش نارضایتی نسبت به این سیاست درمنطقه و جهان ودرخود آمریکا ازبارزترین مظاهرآن هستند. روندهای فوق خبراز افول اقتدارو توان هژمونیک ایالات متحده دربلوک کشورهای سرمایه داری وبعنوان یگانه ابرقدرت وارباب حاکم برجهان می دهد. یکی ازپی آمدهای این بحران مواجه شدن با دشواری های بزرگی است که دربرابرپروژه خاورمیانه بزرگ، قدعلم کرده است. اکنون روشن شده است که این لقمه ای نیست که دولت آمریکا بتواند به تنهائی آن را درگلوی خود فروبرد.
2-ازدیگر مختصات این بحران برجسته شدن هرچه بیشتر خصلت بین المللی آن است. که درنتیجه آن عملا بحران هسته ای ایران به بخش مهمی از کانون انباشت تضادهای جهانی درمنطقه وجهان ولاجرم عرصه رقابت قدرت ها و قطب های حاکم ویادرحال عروج بین المللی تبدیل شده است. براین اساس قدرت مداخله دولت آمریکا درنقاط حساس جهان تاحد معینی مشروط به جلب توافق و همکاری با بازیگران تازه ای می گردد که ازگرد راه فرامی رسند. چنین وضعیتی منجربه آن می گردد که دولت آمریکا نتواند آن گونه که می خواهد پرونده هسته ای ایران را درمسیر دلخواه خود قراردهد و درزمان بندی مقررآن را به فرجام خود برساند. بدیهی است که درپرتوفعل و انفعالات فوق رژیم اسلامی فرصتی برای نفس کشیدن پیداکرده وتوانسته است دریکسال گذشته علیرغم فشارهای بین المللی گام های تازه ای را برای پایان دادن به تعلیق فعالیت هسته ای که زمانی بروی تحمیل شده بود بردارد وبا شروع به غنی سازی- فعلا درمقیاس محدود- بهمراه تولید و آزمایش موشک های میان بردو دوربرد، ازموضع مناسب تری درمقایسه با گذشته به چانه زنی بپردازد.
3- ویژگی مهم دیگر بحران هسته ای خصلت فراافکنی آن ازهردو سوی قطب بحران است.ازیک سو جمهوری اسلامی درپشت اقتدارهسته ای هدف تحکیم موقعیت،تأمین فرجه ای برای بقاء وابزاری برای تسهیل سرکوب جنبش های اجتماعی و جامعه مدنی را جستجومی کند وازسوی دیگردولت آمریکا با اتخاذ سیاست های آشکارا دوگانه دربرابر تسلیحات هسته ای و مبارزه نظامی و قهرآمیزعلیه پدیده ای که خود آنرا تروریسم صرف می نامد،مبارزه ای که هیچ ِخردی آن را کارسازنمی داند، درواقع هدف های دیگری هم چون تحکیم و تثبیت هژمونی ومنافع ابرقدرتی خود را دنبال می کند. درنتیجه آن، آن چه که بنام بحران هسته ای نامیده می شود، درواقع تنها نوک کوه یخ بحران را نشان می دهد و بفرض حل ومنتفی شدن آن، هدف های استراتژیکی دیگری که درانطباق با سیاست های مربوط به خاورمیانه بزرگ وجهانی سازی و نظم مورد نظرآمریکادر منطقه وجهان است،باهدف تغییر رژیم یا تغییر رادیکال سیاست های حاکم بررژیم درعرصه های گوناگون-هم چون الگوی لیبی- مطرح خواهند شد. بهمین دلیل است که خامنه ای بیش ازیکبار دربرابرسران نظام هشدارداده است که عقب نشینی فرجامی جزنابودی ندارد.ازاین رو دنبال کردن الگوی کره شمالی همواره برای رژیم وسوسه انگیزبوده است.درهرحال تحت تأثیرچنین عواملی است که کشمکش طرفین حول بحران هسته ای جریان پیداکرده و دچارزیروبم های گوناگون می شود. بعنوان مثال،چنان که شاهدیم،ایجاد اجماع جهانی وهم صدائی درمیان کشورهای دارای حق وتو وگره زدن پرونده هسته ای ایران با فصل هفتم منشور سازمان ملل با دشواری های روزافزونی مواجه شده و رویکرد به دیپلماسی و فشارهای باصطلاح ازنوع نرم افزاری دربرابرفشارهای"سخت افزاری" زمینه بروز پیشتری پیدامی کند. ودرسایه همین تحولات است که تاحدی بروسعت دامنه مانور جمهوری اسلامی افزوده شده و دولت آمریکامجبورگردیده است هدف های خود را تقطیع کرده و به برداشتن گام های کوچک تربرای جلب اجماع جهانی ودل بستن به قوس بلندتری برای رسیدن به اهداف خود تن دهد. چنان که می دانیم آخرین پی آمد چنین روندی منجر به توقفِ،گرچه موقت، فعالیت های مربوط به صدورقطعنامه درشورای امنیت وارائه بسته پیشنهادی اروپا به رژیم ایران گردید. هدف این پیشنهاد مسدودساختن مسیر خود کفائی درغنی سازی اورانیوم، به همراه ارائه یک سری مشوق ها و امتیازاتی است که درصورت پذیرفته شدن ازسوی رژیم مسیرپیشروی تازه ای را درقبال این بحران قرار می دهد ودرصورت عدم پذیرش،تاحد معینی راه را برای دست یابی به نوعی اجماع جهانی حول هدف های معین و محدودی علیه حکومت اسلامی فراهم می کند.البته رژیم هم به سبک خود درواکنش به آن با دادن پاسخ های دوپهلو ویا فیلسوفانه ای چون ماعادت داریم اول فکرکنیم بعدحرف بزنیم، به رقص شتری دربرابربسته پیشنهادی اروپا وآمریکا پرداخته است.یکی دیگر ازنتایج فراافکنی بحران هسته ای آن است که با کانونی شدن وقرارگرفتن آن درجایگاه غیرطبیعی و مبالغه آمیز، عملا عرصه های دیگری ازعملکرد رژیم بویژه مبارزه برای دمکراسی و علیه نقض حقوق بشر، بیش ازپیش تحت الشعاع آن قرارمی گیرد. وهمین مسأله باعث آن شده که هردو قطب بحران علیرغم ادعاها ومنازعات خود عملا مواضع یکدیگررا تقویت کرده و فضای مناسبی برای بازتولید سیاست های ارتجاعی طرف دیگرفراهم سازند. بعنوان مثال، دولت آمریکا باکانونی کردن بحران حول چالش هسته ای زمینه مناسبی را برای جمهوری اسلامی فراهم ساخته است که با تحریک حس ناسیونالیستی و تحت عنوان مقابله با تهدید هاو تجاوزخارجی باسهولت بیشتری جنبش های دمکراتیک و مطالباتی مردم را سرکوب نماید ویا بادادن شعارهای فاشیستی و بعضا نژاد پرستانه وادعای مبارزه با نقشه آمریکا ومداخلات امپریالیستی بر نفوذ خود درمنطقه و درمیان بنیادگرایان بیافزاید.ازآنسوهم رژیم اسلامی با سیاست های هسته ای و پاره ای سیاست های تحریک آمیزوماجراجویانه خود،دست آویزهای لازم را دراختیار نومحافظه کاران آمریکا،برای کانونی کردن صف آرائی جهانی حول مبارزه علیه" تروریسم" وبسیج افکارعمومی مردم جهان و ایجاد اجماع جهانی برای توجیه سیاست های امپریالیستی وجنگ افروزانه خود قرارمی دهد.ازهمین رو برمدافعین واقعی دمکراسی و مدافعان جهانی دیگراست که ازدوقطبی شدن روند بحران حول چالش هسته ای ممانعت به عمل آورند وتلاش کنند که آن را درجایگاه واقعی خود قرارداده و برعلیه فرافکنی های هردوطرف مقابله کنند.
درهرصورت مؤلفه های فوق با توجه به هدف های اصلی هردوطرف صرفنظراز فرازوفرودهای مقطعی، به طورنسبی به بحران خصلتی کمابیش پایدار می دهد که برای یک دور مبارزه علیه خطرات جنگ و تحریم ومبارزه برای صلح و علیه دست یابی به سلاح هسته ای و نیزدفاع ازسیاست خلع سلاح هسته ای درمنطقه و جهان ازجمله ملزومات آن است.
پاشنه آشیل رژیم دربحران هسته ای
لازم به ذکراست که افزایش نسبی امکان مانور رژیم بدلیل ناکامی در راهبرد یک جانبه گری را نباید به حساب افزایش ثبات وکاهش شکنندگی وآسیب پذیری رژیم واریزکرد. چرا که افزایش قدرت مانوررژیم اولا ناشی ازبحران درسیاست های حاکم بردول غربی است وضعف یک طرف به تنهائی نمی تواندالزاما اثبات کننده نقطه قوت طرف دیگرانگاشته شود. اثبات بهبود مؤلفه های عمده اقتدار رژیم اسلامی اگرکه وجودمی داشت باید خود را در فاکتورهائی چون کاهش تنش درونی رژیم، جلب حمایت مردم و گسترش عمقی روابط اقتصادی و سیاسی با قدرت های بزرگ نشان می داد. که البته تاکنون هیچ کدام ازآن ها درمورد رژیم به وقوع نه پیوسته است. و ثانیا این فرجه هم باتوجه به تداوم عملکرد عناصر پایدارتر بحران خصلت کوتاه مدت داشته و درقوس بلند به ضد خود تبدیل می شود. دراین جانگاهی داریم به پاره ازعوامل مهمی که موجب افزایش آسیب پذیری رژیم درفرجه زمانی میان مدت و بلندمدت می گردد:
الف-قبل ازهرچیز نباید فراموش کرد که هدف دست یابی به اقتدار و حبل المتین سلاح هسته ای درکنه خود چیزی جز روانه شدن به سوی سراب هسته ای نبوده و نیست. نخست، بدان دلیل که نفس تلاش برای دست یابی به این"اکسیرحیات"درمقابل چشمان جهانی،آن چنان حساسیت و کارشکنی روزافزونی ازسوی قدرت های بزرگ را برانگیخته و برمی انگیزاند که عملا دامنه فشارهای نقدی که این تلاش متوجه رژیم می کند، برمزایای نسیه مترتب بر آن پیشی می گیرد که حکم آش نخورده، دهان سوخته را پیدا می کند.اعمال این فشارها، اعم از دیپلماسی وتحریم اقتصادی ویا نظامی،بهمراه انواع انگولگ های دیگر،امنیت رژیم را بیش ازپیش بزیر ضرب می برد. دوم آن که درجهان کنونی سلاح های هسته ای نمی توانند الزاما به تنهائی منبع اصلی قدرت تلقی شوند.داشتن سلاح هسته ای-چنانکه دردردهه گذشته شاهدش بودیم- نمی تواند مانع فروپاشی قدرت های دارنده آن شود. برعکس با سیبل کردن وآماج قراردادن کشوری با دشواری ها وناموزونی های بسیار گوناگون،ازجمله بادامن زدن به میلیتاریزم و شتاب دادن به این ناموزونی ها بردامنه شکندگی وآسیب پذیری این گونه کشورها می افزاید. نباید فراموش کرد که درتجربه قرن گذشته، چگونه بلوک غرب با تحمیل انواع فشارها و هزینه های رقابت نظامی که فراترازظرفیت اقتصادی بلوک شوروی سابق بود، اقتصاد آن ها را-البته درکنارعملکردعوامل دیگری که خارج ازحوصله این بحث است- ازدرون پوکاند ونهایتا با چنان وضعی آن ها را فروپاشاند.فرجام رانده شدن حکومت اسلامی به این گرداب،دیروزود دارد، اما سوخت وسوزندارد.
ب-درعین حال رژیم نتوانسته است ازِقبل شعاراقتدارهسته ای به گسترش پایگاه نفوذتوده ای خود بپردازد. ومقایسه آن با ملی شدن صنعت نفت بیشتربه یک ریشخند شبیه است تاواقعیت.دادن شعارهای ضداسرائیل وغیره نیزبیش ازآن که برد ومصرف داخلی داشته باشد، مصرف خارجی برای جلب افکارعمومی مردم منطقه و افراط گرایان را داشته است.
می دانیم که روی کارآمدن دولت احمدی نژاد دراساس خود پاسخی بود به چالش هائی که موجودیت رژیم، هم دروجه بین المللی وهم دروجه داخلی رامورد تهدید قرارداده بود. سرکوب جنبش ها و جامعه مدنی، پایان دادن به تعلیق غنی سازی اورانیوم بهمراه برخی شعارهای شبه پوپولیستی باصطلاح عدالت خواهانه و مبارزه بافساد اجتماعی و آوردن پول نفت بر سرسفره مردم ، رئوس برنامه احمدی نژاد را تشکیل می داد.اما نگاهی به کارنامه یکسال گذشته او نشان می دهد که کفگیرشعار عدالت خواهی او به ته دیگ خورده وجزاین هم نمی توانست باشد.چرا که اساسا سیاست میلیتاریزاسیون درتضاد با شعارعدالت وبهبودوضع معیشتی مردم قرارداشت. اکنون آن ها حتا رسما وعده رنگین ترکردن سفره خالی مردم را پس گرفته و وزیرکشورعلنا ازضرورت ریاضت چندین ساله سخن به میان آورد. تقِ طرح های توخالی و عوامفریبانه ای چون افزایش دستمزد کارگران موقتی هم درآمده است. اکنون برای بسیاری ازمردم روشن شده که رابطه مستقیمی بین جاه طلبی های هسته ای رژیم،دامن زدن به میلیتاریزم وتصویب بودجه های سایه جنگی و فسادبی پایان حکومت با کوچکترشدن سفره مردم وجود دارد.شعار"انرژی هسته ای را رها کن،فکری به حال ما کن" حاکی ازدرک همین رابطه درنزد مردم است.
معنای اصلی این تحولات آن است که دیگررژیم قادر نیست هم چون دوره اوائل انقلاب و دوره تسخیرسفارت و یا جنگ با عراق مردم را بزیر پرچم خود بکشد.درمقایسه با دوره بحران سفارت و جنگ باعراق وبرخلاف آن زمان، اکنون این رژیم است که به نوعی به مردم توهم دارد. و بدیهی است که اگررژیم بخواهد هم چنان بی توجه به توهم خود برتنورتنش های بین المللی بدمد، تاوان سنگینی را بخاطرآن خواهد پرداخت.
ج-رشد نارضایتی و حرکت های اعتراضی ازیکسو و تشدید فشارهای بین المللی ازسوی دیگر،عملا رژیم را دربرابرمعضل بزرگ گشوده شدن جبهه های گوناگون وهمزمان قرارداده است. بی شک جنگیدن همزمان درچندین جبهه برخلاف قواعد بدیهی واولیه معطوف به جنگ پیروزمند است ومی تواند درتداوم خود به فروپاشی هرچه بیشتر منجرشود.ازهمین رو رژیم نیز درتبعیت ازقاعده جنگی فوق ناگزیرخواهد بود که سرانجام یکی ازاین جبهه ها را بعنوان جبهه اصلی دربرابرخود قراردهد. والبته نباید فراموش کنیم که درتحلیل نهائی این جبهه داخلی یعنی مقابله با خواست دمکراسی ومبارزعلیه استبداد و سایرمطالبات"فزون خواهانه مردم" است،که جبهه اصلی را تشکیل داده و سایرتنش ها بسود آن تعدیل خواهد شد.اکنون نیز رژیم درتلاش است تا بتواند ازطریق کنترل وجه بین المللی بحران هسته ای تمرکزخود را برروی جبهه داخلی متمرکزکند و درهمین رابطه به دنبال سازشی با دنیای غرب است که تضمین موجودیت و نادیده گرفتن سرکوب داخلی ازجمله آن محسوب آن شود.بازی همزمان بادوکارت -مذاکره وتهدید- هم ارسال نامه ازسوی احمدی نژاد به بوش وهم تهدید به بستن تنگه هرمز-همین هدف را تعقیب می کند.
اگرتشدید تضادهای درونی راعلیرغم تمامی تلاش هائی که برای یکدست سازی حکومت صورت گرفته و می گیرد درنظربگیریم، بویژه حول سیاست های هسته ای، خواهیم دید که دراین عرصه نیزنمی توان سخنی ازانسجام بیشتر رژیم به میان آورد.علاوه برآن اکنون دامنه این جدال حول بدست گرفتن کنترل هرچه بیشتر نهادهائی چون شوراهای اسلامی و مجلس خبرگان میان رقباء و تسری آن به حوزه های اقتصادی و بازتوزیع درآمدهای نفتی هم کشیده شده است. بطوری که صف آرائی درونی رژیم درحمایت و یا مقابله با مواضع دولتی که مورد حمایت خامنه ای هم قراردارد، هرروزپررنگ ترشده و طیف های رنگارنگی از مخالفین دولت احمدی نژاد بگرد رفسنجانی جمع می شوند.
اگربه نقاط آسیب پذیرفوق دست کم گرفتن قدرت ویرانگری دولت آمریکا وآسیب پذیری شدیداقتصادی رژیم را هم بیافزائیم آنگاه به میزان "نیرومندی" پایه های وجودی رژیم،پی خواهیم برد.
چه می توان کرد؟
درچنین شرایطی بی شک فقدان یک آلترناتیودموکراتیک وواقعی دربرابررژیم مهم ترین عامل تداوم حیات رژیم را تشکیل می دهد. اما نه آلترتانیو واقعی را با اراده این یا آن گروه و این یا آن قدرت می توان بوجود آورد و نه علم کردن هر"آلترناتیوی" به معنای رهائی ازاستبداد و جایگزینی آن با نطامی واقعا دمکراتیک است.
سؤالِ "چه می توان کرد؟"همیشه دربرابرهرکسی که قلبش برای دمکراسی و خوشبختی مردم می طپد،پرسه می زند.براین باورم که اگرخود تحلیل اوضاع نتواند شالوده لازم برای پاسخ به این سؤال را فراهم کند، تحلیلی سترون وناقص است. بنابراین فی الواقع باید قبل ازهرچیز به خود جنبش و گذرگاهی که ازآن عبورمی کند و مختصاتش خیره شد. اکنون البته خیلی ها متوجه نقش و اهمیت جنبش شده و یامی شوند وبدنبال تسلط برآن به مثابه ابزاری درخدمت هدف های خود هستند.آما آن ها جنبش را نه با مطالبات واقعی خود بلکه بقصد سوارشدن برامواج آن وبقصد سترون کردن آن می طلبند. نگاهی به این جنبش نشان می دهد که درچهارچوب شکست اصلاح طلبی و انتقال محورهای جنبش ازتکیه بربالائی ها به سمت ایستادن بر روی پایه های خود،با مختصات جدید و نوینی روبروئیم.اگرچه این جنبش هنوزدرمرحله آغازین خویش است وتکوین آن درشرایط بس دشواری صورت می گیرد.مطابق این روایت ازتکوین جنبش، ما بارویش جوانه های نوینی سروکارداریم که خود را دردووجه حرکت عمقی یعنی هویت یابی اجتماعی ازیکسو وتقویت پیوند های افقی و همبستگی بین این جنبش ها درراستای هدف های کلان و مشترکشان ازسوی دیگر نشان می دهد. شکل گیری چنین پدیده ای را دراعتراضات یکسال گذشته درمیان جنبش های دانشجوئی و کارگری و زنان و روشنفکران وبه درجاتی کمتر درمیان جنبش های ملی شاهد بودیم. گرچه همانطورکه اشاره شد این روند هنوزدرگام های نخستین خود قرار دارد،اما به منصه ظهوررسیدن آن بی شک مبین وجود زمینه مناسب برای به میدان آمدن یک جنبش ضداستبدادی استواربرمطالبات خود ویژه و تشکل های مستقل آن ها ازیک سو و پیوند خوردن آن ها با یکدیگر وحول مطالبات مشترک وکلان ازسوی دیگراست که درپیوند متقابل و تنگاتنگی با مطالبات مشخص قرارداردو نه دربیگانکی ویا درتقابل با آن ها. هم چون گره خوردن تارها وپودهائی که استحکام یک پارچه راتأمین می کنند.
چنین روندی به معنای طلیعه گفتمانی جدید و متفاوت درمبارزات دموکراتیک و ضد استبدادی است که می توان آن را تحت عنوان گفتمان آزادی وبرابری نامید.این گفتمان بطورمشخص دارای مؤلفه های چندی است که مهم ترین اشان عبارتنداز:
مبارزه علیه استبداد وبرای آزادی ازمبارزه برای مطالبات کلان اقتصادی و اجتماعیِ برابری طلبانه و علیه سیاست های نئولییرالیستی اقتصادی حاکم براین دولت های استبدادی جدانیست.درتحلیل نهائی تا آن جا که به گفتمان ها برمی گردد شکاف افکندن بین آزادی و برابری ومانورحول آن ها رازماندگاری رژیم تالحظه کنونی راتوضیح می دهد. و اسیر شدن درتاروپود این گفتمان توسط اپوزیسیون راز درماندگی آن را.اما مردم مزدوحقوق بگیرو زحمتکشان تهیدست،درواقعیت عینی، درراستای مبارزه برای مطالبات خود ودرمسیرتصادم آن ها با غول استبداداست که درگیرمبارزه با کلیت استبداد ازیکسو و بامطامع دولت های امپریالیستی ازسوی دیگر می گردند و درچنین بستری است که جویبارهای پراکنده ومنفرد اعتراضات درمسیرپیشروی خود با یکدیگر تلاقی می کنندو شط بنیان کن سرنگونی رابوجود می آوردند. شطی که درآن مبارزه برای مطالبات خودویژه،بامبارزه علیه استبداد سیاسی و مبارزه علیه سیاست های خانه خراب کن نئولیبرالیستی بهم گره می خورند.و باین ترتیب گفتمانی شکل می گیرد که بطورماهوی دربرابر گفتمان های رنگارنگی که مدعی مبارزه علیه استبداد هستند قرارمی گیرد، که وجه اشتراکشان تفکیک این مطالبات کلان ازیکدیگر، اولویت بندی های مصنوعی باهدف مسکوت گذاشتن پاره ای ازآن ها دربرابرپاره ای دیگر و حواله دادن تحقق آن ها به آینده های دوردست است. وحال آن که در گفتمان رهائی بخش آزادی و برابری،مطالبات کلان اقتصادی و سیاسی ونیز مطالبات خود ویژه اقشارولایه های گوناگون اجتماعی که تحت ستم های گوناگون اقتصادی،سیاسی،جنسی و ملی قراردارند،همگی سطوح گوناگون یک روند پلورالیستی ودرعین حال واحد را تشکیل می دهند که به موازات هم و درترکیب با هم جریان دارند. دومین ویژگی این گفتمان باور به توانمندی بالقوه این جنبش درراستای خود حکومتی و خود رهانی است. این جنبش نیازی به قیم ورهبری بیرون ازخود وبیگانه ازخود وبه نخبگان به عنوان"سر"-یعنی الگوهای اقتباس شده از جامعه طبقاتی و باهدف بوروکراتیزه کردن جنبش- ندارد. این جنبش ظرفیت های لازم برای سامان دادن به مطالبات خویش را درخود نهفته دارد. بنابراین ازاین نظرنیز این گفتمان درتمایز کیفی با گفتمان نحله های رنگارنگ دیگری قرارمی گیرد که درسودای تعبیه قیم جدیدی برای به کنترل درآوردن جنبش هستند. آن ها گرچه با اشکال مشخصی ازانقیاد واستبداد مخالفند،اما نه با اصل انقیاد. وبهمین دلیل دربهترین حالت، انقیادی جایگزین انقیاد دیگرمی شود. ودراین میان بطریق اولی آن ها که به قدرت های امپریالیستی دخیل بسته اند وهمه آنانی که دربساط قدرت های بزرگ بازی می کنند، دربرابر گفتمان آزادی وبرابری قراردارند.
سومین خصلت این گفتمان نوین آن است که بومی نمی اندیشد و جنبش خود را بخشی ازجنبش های جهانی بشمارمی آورد که بدون تقویت روحیه همبستگی با این جنبش ها و نهادهای مترقی جهانی وبدون پیوند با مبارزه ای که علیه نظم مستقربرجهان وبرای برپائی جهانی دیگرجاری است راه بجائی نمی برد.
اکنون که به طورفشرده به مختصات سه گانه این جنبش و مرحله جنینی رشد آن اشاره کردیم، می توانیم باسهولت و قاطعیت بیشتری حول وظایف اپوزیسیونی که خود را متعلق به این گفتمان می داند درنگ کنیم:
بی شک وظیفه اصلی این اپوزیسیون تقویت چنین فراشدی است. وبرای این کارمی تواند و ضرورت دارد که تمامی امکانات وتوانمندی های خود را درمسیرتقویت آن بکارگیرد.حتی یک فردهم می تواند باندازه خود سهمی درتقویت این فرایند داشته باشد تاچه برسد به نیروهای متشکل ترو سازمان یافته تر. ولی این نیزواقعیتی است که بدلیل دورماندن طولانی این نیروها ازنفس گرم جنبش و جوانه های جنبش، متأسفانه نیروهای اپوزیسیون برای حضورمؤثرتردراین روند، نیازمند نوسازی و کنارزدن کلیشه های مرسوم و مرزبندی های فرقه ای است. اپوزیسیون تنها باقراردادن خود براین بسترقادربه بازآموزی و بازسازی خود وکسب توان اثرگذاری سازنده خواهد شد. مسیر معکوس، راه بجائی نخواهدبرد. ودراین راستا خطوط اصلی وظایف این اپوزیسیون رامی توانیم بشرح زیرمورد اشاره قراردهیم:
ا-اولین وظیفه این اپوزیسیون تبلیغ و ترویج و تقویت گفتمان اصلی این جنبش یعنی پیوندهای گریزناپذیر آزادی وبرابری اجتماعی به عنوان یک گفتمان رهائی بخش است.
2-دومین وظیفه آن است که با شناسائی ودرنظرگرفتن گسست های عمده موجود درروند بالندگی جنبش درهردو عرصه حرکت عمقی و افقی درحد توان خود به آن شتاب بیشتری بخشد.و پاروهای خود را درجهت سرعت گرفتن این قایق بکارگیردو نه برعکس.این گسست ها را می توان بطورخلاصه درسه مقوله مبارزه با پراکندگی جنبش ها ازیکدیگر،گسست فعالین و پیشروان با بدنه جنبش ها و پایگاه اجتماعی خود و بالاخره گسست بین جنبش های داخلی و جنبش های مترقی جهانی دانست. یکی ازوظایف این عرصه اخیر را باید تقویت صدای سوم "نه به استبداد وجمهوری اسلامی" و "نه به امپریالیسم و جنگ" دراین جنبش ها دانست. اپوزیسیون می تواند باتمرکزبرروی ترمیم این گسست های سه گانه که می توان بنوبه خود برای عملیاتی کردن این هدف ها، آن ها را درمؤلفه های پرشماروریزتری تقطیع کرد، به این جنبش یاری های واقعی برساند ودرهمان راستا ضمن برسمیت شناختن اختلافات خود به همکاری وهم آهنگی به پردازد. دروهله نخست مهم آنست که هرحرکت وگامی ولوکوچک و ناچیز، خود را بطور مشخص درپیوند با مسیربالندگی و خودیابی جنبش و کمک به برطرف ساختن گسست های عینی وواقعی آن تعریف کند.
3-وبالأخره سومین وظیفه اپوزیسیون را مقابله با گفتمان جریان های ضد رهائی بخشی و دریک کلام افشاء ومنزوی کردن گفتمان هائی تشکیل می دهد که جوهروفصل مشترک همه آن ها،جداکردن آزادی و برابری ومبارزه سیاسی و طبقاتی-مطالباتی ازیکدیگر،کنترل جنبش های اجتماعی ازطریق تسلط نخبگان وبوروکراتیزه کردن آن، ودخیل بستن به قدرت های خارجی است.
تنها درچنین بستری وازطریق ترکیب روشنائی با نیروی اعماق،وتبدیل شدن به بخشی ازجنبش اعماق است که می توان به ظهورو تقویت یک جنبش سرنگونی که مبارزه علیه استبدادحاکم رابا مبارزه همزمان برای یک جایگزین براستی دموکراتیک گره می زند،یاری رساند.توده های زحمتکش درمبارزات واقعی خود،خویشتن را پرورش داده ومی آفرینند. وماهم با شرکت دراین مبارزه می توانیم بسهم خود به بازسازی جنبش و خودمان-یعنی عبوردردناک ازیک سکت ایدئوژیک به جریانی باهویت طبقاتی-اجتماعی مشخص یاری رسانیم.دراین بستراست که می توان درارتقاء حنبش گامی واقعی برداشت.هرکس باهرقلم و قدمی ولوبظاهرکم اهمیت می تواند دراین مسیربه فعالیت بپردازد. اگرشمارهرچه بیشتری ازما پاروهای خود رادراین راستا به حرکت درآوریم،قطعا نتیجه حاصل همه امان را امیدوارترو سرزنده ترخواهد کرد.
2006-07-15-85.04.24

http://www.didgah.net/mainVidginameh.ph

Saturday, July 08, 2006

تقویت جنبش های اجتماعی یا کنترل آن ها؟ کدامیک؟

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
درجستجوی سربرای جنبش
امروزه درپی فعال ترشدن جنبش دانشجوئی، کارگری وزنان و جنبش ملیت های تحت ستم کمترکسی است که به انکار آن ها به پردازد. چنان که حتا رضاپهلوی هم به لاف زنی پرداخته و درپیام خود ازنقش تعیین کننده کارگران وضرورت پیونددانشجویان و کارگران سخن به میان می آورد!. حتا نومحافظه کاران آمریکا نیزپی به اهمیت این جنبش ها برده ودرشرایطی که بیش ازپیش ازاعمال قهرمستقیم ناتوان می شوند،بهمان میزان درسودای سوارشدن براین جنبش هاویافتن سازوکارهائی برای بخدمت گرفتن آن هستند.آن ها البته جنبش را نه باهمان وضعیتی که دارد و بامطالبات واقعی اش-مثلا مخالفت با خصوصی سازی و استثمار-می خواهند،بلکه درجستجوی جنبشی سترون و باصطلاح هدایت شده هستند.ازاین رو بانحاء مختلف مشغول انداختن پوست خربزه به زیرپای این یاآن نخبه وجیه المله ودارای اعتبار بعنوان اسب تروا برای گشودن قلعه جنبش بروی خود هستند. زمانی یکی ازاین پوست خربزه ها را به زیرپای عباس امیرانتظام انداختند.اما اودرآن زمان هوشیارانه اعلام کرد که جنبش نیازی به رهبری ندارد واگرروزی هم هم لازم داشته باشد خود جنبش بوجودش خواهد آورد. هم چنین آن دسته ازفعالین سیاسی که تادیروزمبارزه خود و نخبه گان را معادل و شاخص اصلی مبارزه مردم با رژیم بشمارمی آوردند،اکنون با مشاهده وضعیت جدید خود را بامسأله تازه ای بنام ضرورت وچگونگی کنترل این جنبش ها مواجه می بینند.درنزد آن ها جنبش بی سر امری نامتعارف، خطرناک و موجودی ناقص الخلقه محسوب می شود.بهمین دلیل شاهد تلاش های مضاعف آنان درراستای کسب فرادستی برجنبش و کنترل و جهت دادن به آن از سوی این گونه نخبه گان غافلگیرشده هستیم.دراین مورد،یک باور فراگیرو جاافتاده،درمیان همه نحله های گوناگون اعم ازلیبرال-چپ ها و لییرال- دمکرات ها ویا لیبرال های تمام عیار،چه آن هائی که مستقل بوده و به حرکت های درون زا باوردارند وچه آن هائی که بادخیل بستن به کرامات قدرت ها بزرگ به محرک های برون زا باوردارند، وجود دارد که یه یاری آنان می شتابد. وجود پس زمینه های عینی درجامعه وانطباق گفتمان مبتنی برضرورت رهبری با عقل "سلیم و مشهود"،بدان بردنیرومندی می بخشد. جملگی نحله های رنگارنگ متعلق به این گفتمان، خلا بزرگ کنونی را فقدان سربرای این جنبش می دانند.متأسفانه درهمراهی بااین گفتمان وبدون آن که الزاما به آن ملحق شده باشند،حتی ازسوی برخی نیروهای مدعی چپ-صرفنظرازرنگ وبوی متفاوت آن ها-اشتراک نظر دیده می شود.که نشان ازبیگانگی آن ها با مضمون رهائی بخش جنبش اصیل سوسیالیستی وعدم پالایش خود ازآثارالگو و تجربه شکست خورده یک صدسال گذشته دارد. بی شک وقتی تئوری مبتنی بر"بداهت رهبری" جاافتاد،آنگاه نوبت تلاش برای یافتن وساختن و تراشیدن این رهبری بعنوان مضمون اصلی فعالیت همه این جریانات فرامی رسد. فعالیتی که بنابه ماهیت خود دربرابر وظیفه توانمندکردن جنبش ها قرارمی گیرد.نمی توان انکارکرد که درمیان معتقدان به تئوری رهبری، نحله ها وگرایشات گوناگونی وجود دارندکه نحوه فرموله کردن آن ها ازاین مقوله با یکدیگر بسی متقاوت است.ودراین میان البته تئوری ولایت فقیه درقالب صغیرانگاشتن مردم ونیازفطری آن ها به متولی گری واندیشه چوپان و رمه جایگاه خاص خود را دارد.اما نباید فراموش کرد که همه این تئوری ها باین زمختی فرموله نمی شوند بلکه دراشکال ومقولات مدرن ترو تلطیف شده تری بیان می گردند که درآن به جنبش به مثابه ابزاراجرائی برای اراده نخبگان نگریسته می شود که هم چون پیکری نیازمندسراست. وقتی شالوده این گفتمان پی ریزی شد دیگرچندان مهم نیست که ابزارمزبوررا یک نهاد ملی بنامیم،یا حزب ویا آن را حول چندشخصیت مقبول سازماندهی کنیم .اما صرفنطرازاین تمایزات، آبشخورواحدی همه این گونه نگرش ها و این گونه تلاش هاا-ازبرلین وبروکسل و لندن وواشنگتن گرفته تا تلاش های درون مرزی وظاهرا درون زای کسانی چون گنجی ها را-به یک دیگرمرتبط می سازد.این آبشخور مشترک همانا باور به این پیشفرض است که گویا توده های رنج و زحمت قادر به رهائی خود،ایجا خود حکومتی وبرپائی حاکمیت مستقیم خود نیستند،مگربه وساطت طبقه نخبگان وگماشتن آن ها به مثابه سربرپیکرخود.ازانگاره کهنِ شکاف بین بدنه و سردراین بینش میراث داری می شود وچنان که مشهوداست درآن نخبه،که موقعیت خود ویژه اش را مدیون تقسیم کاراجتماعی مبتنی برتقسیم وشکاف طبقاتی است، توانائی و موقعیت خویش را نه درجهت تقویت آگاهی توده رنج و کار برنیروی مغفول نگهداشته خود وغلبه برشکاف تاریخی سروپیکر،امت و امام و یا رهبری ورهبری شونده ولاجرم تضعیف مستمرموقعیت تعریف شده خود درنظام طبقاتی، بلکه درجهت نهادی کردن این شکاف وبه عنوان تعبیه مغزبرای این پیکره فاقد شعوربکارمی گیرد.این بینش وظیفه روشنفکران و آگاهان جامعه را نه تقویت فرهنگ خود رهائی و خود گردانی جنبش ها بلکه تسلط براین جنبش ها و جهت دادن به آن تعریف می کند.بدیهی است که آن ها دست خالی نبوده ودر پیش برد هدف خود ازسرقفلی و رانت مؤثری برخوردارند که همانا موقعیت و اعتباراجتماعی اشان به مثابه روشنفکرازیک جانب وپشتیبانی همه جانبه ازسوی بهره مندان شکاف های طبقاتی درسطح ملی و بین المللی ازجانب دیگر است.
ازاین روبرنیروهای چپ و مدافعان دمکراسی فراگیر و مشارکتی لازم است که دربرابر چنین گفتمانی، نه درسطح معلول ها و مقابله سطحی با مظاهرآن، بلکه درتمایزریشه ای وپایه ای بااصول جا افتاده این گفتمان وارد میدان شوند. چرا که مبارزه برای سوسیالیسم وایجاد بسترلازم برای متحقق کردن اصل خودرهائی و خود حکومتی، که درآن آزادی فرد شرط آزادی جامعه محسوب می شود، جزبا متمایزساختن کیفی این گفتمان با گفتمان های رایج و مغایربا اندیشه های حقیقتا رهائی بخش ناممکن است.
حتا یک لحظه هم نباید فراموش کرد که هدف اصلی این نخبگان نه تقویت مطالبات و تشکل های مستقل و خود بنیاد و ظرفیت های انقلابی نهفته دراین جنبش ها بلکه دقیقا کنترل این جنبش ها وفروکاستن آن ها به مطالبات معین است،تامبادا ازمحدوده های مقرروموردنظرآنان هاعبورکند.این کنترل دراشکال گوناگونی صورت می گیرد که دراین جا به برخی از وجوه آن اشاره می کنم. درانکارپیوستگی مطالبات ونادیده گرفتن برخی ازمهم ترین مطالبات واقعا موجود مردم زحمتکش و مزدوحقوق بگیر.مثلا درجامعه مشخص خودمان آشکارا دوخواست بنیادی مبارزه علیه استبداد و علیه تبعیض طبقاتی، مبارزه برای نان و آزادی وجود دارد که بطورتوامان جاری شده وبطورتنگاتنگ باهم گره خورده است.دردنیای واقعی هیج کس نمی تواند بطور خود سرانه آن ها را ازهم تفکیک کرده و برای هرکدام موجودیت مستقل بیاید.ازاین رو مبازه ضداستبدادی ازمبارزه طبقاتی و مبارزه برای عدالت و علیه شکاف های طبقاتی جدانیست. جنبش ها دربستر مطالبات خود ویژه اشان با غول استبداد دست وپنجه نرم می کنند وشط خروشان مبارزه سراسری علیه استبداد بادامن گرفتن این گونه مبارزات و پیوستن آنها به یکدیگر راه می افتد.اما عموما نخبه گان ما باانتزاع این دوواقعیت به هم پیوسته وجداکردن آن ها ازیکدگیروتلاش برای تحمیل انتزاع ذهنی خود برواقعیت ها،که البته درکنه خویش چیزی جز بیان آمال ومنافع طبقات معینی درجامعه مانیست، اولا مبارزه برای نان و برابری اجتماعی را ازمبارزه سیاسی ومبارزه برای دمکراسی جدا می کنند وثانیا آن را به آینده های دوردست و نسیه حواله می دهند.وباین ترتیب جنبش را به دنبال نخود سیاه می فرستند وازطریق سترون کردن آن به تسخیرخود درمی آورند.عنصردیگراین گفتمان برای سوارشدن براسب سرکش جنبش، مخالفت پیگیرآن ها با انقلاب و مبارزات انقلابی به بهانه مقابله با خشونت است.تلاشی که حکایت ازترس مشهود آنان ازبحرکت درآمدن مردم دارد. اقدام دیگرآن ها برای کنترل جنبش تلاش آن هاست در نمادسازی برای جنبش ازطریق علم کردن عناصرو شخصیت هائی که گویا معادل و سخنگوی جنبش هستند.آن ها خود خوانده برای جنبش نماد می آفرینند و ازطریق این همذات سازی تلاش دارند تا با نمادهای مصنوع خود که بهیج وجه نماد های برخاسته ازاعماق نیستند،جنبش را اسیرتاروپود مصنوعات خود بکنند. وقتی شخصیت ها ارجنبش تفکیک و معادل آن شدند، آنگاه امکان خریدن ویالیزاندن آن ها نباید کارچندان شاقی باشد.
بی گمان هدف این نوشته نفی وبی ارج کردن تلاش های هیچ کس باهرگرایشی برای مبارزه جهت رهائی زندانیان سیاسی ویا مبارزه برای دمکراسی وحقوق بشر نیست. برعکس با استقبال و ارج نهادن برهرقلم و قدمی که دراین راه برداشته شود،هدف خود را نقد وافشاء اهداف و گفتمان های ضدرهائی بخشی می داند که رسما و آشکارا مبارزه برای آزادی زندانیان را ابزاری برای تعبیه دستگاه "شعور"برای پیکره فاقد "شعور" جنبش عنوان می کند.یعنی علیه آن گفتمانی که شالوده اش برتقسیم جامعه به صغیروکبیرو نخبه و توده ورهبرورهبری شونده ومثله کردن مطالبات جنبش است. چنین گفتمانی درجهت توانمند ترکردن هرچه بیشتر جنبش و مبارزه ریشه ای علیه استبداد و فلاکت نیست بلکه درجهت مثله کردن و تضعیف آن است. این گفتمان ازحرکت بالنده و خود انگیخته توده های مردم که بی اعتنا به هشدارهای انان پیش می رود،نگران شده ودرصدد یافتن جوالی برای درکیسه کردن جنبش است.هم چنین این نوشته بهیچ وجه منکراهمیت بزرگ عناصرآگاه و تلاش ها ومبارزات ارزنده فعالین و پیشروان جنبش ونقش آن ها در روشنائی بخشیدن وبه حرکت درآوردن ارابه جنبش نیست. برعکس برآن است که این عناصر تازمانی که به گسست های موجودخود با جنبش های اجتماعی نائل نگردند و تبدیل به عناصر آگاه جنبش های اجتماعی وکوشندگان وسخنگویان طبیعی آن نشوند، نخواهند توانست درجهت توانمندترکردن این جنبش وتقویت پتانسیل خودرهانی و خود گردانی آن قرارگیرند.ازاین رو تقویت جنبش های مستقل وخود بنیاد،مستلزم تبلیغ و ترویج گفتمانی است متمایزازگفتمان های متعلق به نظام های طبقاتی و آن چه که این روزها عده ای معرکه گردان تلاش می کنند روایت گر آن باشند.مسأله باین شکل که جنبش سرندارد،به تلاشی جزایجاد ابزاری برای کنترل جنبش نمی انجامد. همانگونه که طرح این سؤال که چه کنیم که جنبش برناتوانی های خود غلبه کرده و خود بتواند به تحقق مطالبات و اهداف عالیه خویش نائل گردد، راه وسم دیگری ازفعالیت را درپیش پای ما می گذارد.
06.07.08-85.04.17
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Friday, June 23, 2006

ضرورت مبارزه علیه رسوبات ناسیونالیستی
Taghi_roozbeh@yahoo.com.تقی روزبه

درجامعه چندملیتی ما مبارزه همه جانبه علیه رسوبات سنگین ناسیونالیستی ازپیش شرط های مهم دست یابی به دمکراسی وبرابری محسوب می شود.
یکی ازدست آوردهای اعتراضات ملت های تحت ستم درکشورما آنست که به همه شهروندان این جامعه خاطرنشان ساخته است،که حضوروسلطه سنگین ناسیونالیسم یک ملت برترکه بقیمت زیرفشارقراردادن سایرملیت ها صورت می گیرد قابل دوام نیست. دامنه گسترده این اعتراضات هم چنین نشان می دهد که بدون مبارزه روزمره و دایمی علیه این رسوبات ناسیونالیستی درهمه عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ازجمله عرصه فرهنگی،دست یابی به دموکراسی- که پیوند تنگاتنگی با برابری همه ملیت ها دارد- دست یافتنی نیست.
بی شک درپی وارد آمدن شوک ناشی ازخیزش مردم آذربایجان رژیم نیز ناگزیر است تغییراتی دررفتار خود ایجاد کند.اما این تغییررفتارهرچه که باشد باتوجه به سرشت شناخته شده جمهوری اسلامی که حفظ قدرت وموقعیت همواره نخستین هدف آن را تشکیل می دهد،چیزی جزترکیبی ازعوامفریبی و اقدامات نمایشی ازیکسو وگسترش سرکوب درعرصه های گوناگون از دیگرسو نخواهد بود.یعنی همان چیزی که هم اکنون نیز شاهدش هستیم:ازیک سو دریک سری حرکات نمایشی همه کاسه و کوزه ها را برسرچندکاریکاتوریست تحت امرخود می شکند ویا درمجلس فرمایشی خودتصویب قانونی برای ممنوعیت توهین به قوم ها را تدارک می بیند،وازسوی دیگر درمناطق ملی وناآرام عملا حالت فوق العاده برقرارکرده و به بگیر وبند فعالین ترک زبان وروزنامه نگاران می پردازد.بااین وجود ازآن جا که رژیم ولایت فقیه تافته ای است برآمده از مذهب(وفقه) وناسیونالیسم،جزبا تقویت تاروپوداین تافته،فقه وناسیونالیسم،وخلاصه کردن هویت جامعه چندملیتی جامعه درمعجونی بنام هویت دینی-ملی(فارس)،قادربه ادامه حیات خودنیست. سه نمونه زیربرای نشان دادن خطرناسیونالیسم و رسوبات سنگین آن گویاست:
نمونه اول درساختارحاکمیت: دیدار وسخنان اخیراحمدی نژاد با اعضاء فرهنگستان زبان و ادب فارسی-آن هم پس ازوقوع اعتراضات گسترده آذری زبان های آذربایجان بسیارگویا است.براساس آن چه که درروزنامه ها و خبرگزاری های رژیم ازجمله خبرگزاری کارآمده است،اودر دیدارخود این فرهنگستان را بعنوان نهادی معرفی می کند که نبض هویت ما درآنجا زده می شودووظیفه آن نیزصیانت ازاین هویت ما ست.اووظیفه فرهنگستان زبان و ادب فارسی را این گونه تعریف می کند: معادلات فارسی را از دل فرهنگ اصيل اين ملت بيرون می ‌‏كشد،اما بايد با پيش‌‏بينی آينده و معرفی ظرفيت‌‏ها به نسل‌‏ها عقب‌‏ماندگی‌‏هائی را كه تاكنون به ما تحميل شده است، جبران كند.ودراوج یاوه گوئی های شونیستی خود ادعامی می کند که روح جمعی ایرانیان درزبان فارسی متجلی شده ودستورالعملش به فرهنگستان این است که "بايد در جهتی حركت كند تا به نقطه‌‏ای برسيم تا تعصب فارسی به افتخار عمومی تبديل شود"!*1
اگراین سؤال را دربرابرخود قراردهیم که انجام این دیدارواین سخنان دراین مقطع حساس،چه ضرورتی داشته و با کدام عقل سلیم جوردرمی آید، پاسخی جزاذعان به جایگاه ناسیونالیسم ونقش سودمند آن دربافت رژیم برای بقاء خود نخواهیم یافت.آری کمندی است که با افکندن آن بگردن صید شوندگان می توان آن ها را باسهولت بیشتری درخدمت اهداف خود بکارگرفت.
نمونه دوم- اخیرا بخش فارسی رادیو فرانسه گفتگوئی را با آقای جعفرپناهی یکی ازکار گردانان و فیلم سازان مطرح درعرصه سینما به عمل آورد که مکثی برآن درنشان دادن عمق رسوبات ناسیونالیستی گویاست. این گفتگو حول سوژه فیلم آفساید وبه مناسبت به نمایش درآمدن آن درفنلاند و نمایش عنقریب آن درفرانسه صورت گرفت.ازخلال این گفتگو برای شنونده ای که هنوزاین فیلم را ندیده است معلوم می شود که کارگردان دربخشی ازفیلم آفساید که آن را مانیفست رهائی زنان هم می داند، ازسرود چوایران نباشد تن من مباد سود جسته است.او درحکمت بکارگرفتن این سرود والبته در دفاع ازآن،که بنظرمی رسد باتوجه به فضای کنونی جامعه مسأله برانگیز شده ومورد پرسش قرارگرفته است،با افتخارمی گوید این سرود سرودی با عِرق ملی است وربطی به دولت ندارد، وتنها سرودی است که هیچ کلمه بیگانه و غیرفارسی درآن وجود ندارد!.مگرنه آن که یک سرود خالص فارسی می تواند نشانی ازجامعه آرمانی خالص باشد؟!
البته اگراوهویت زن ایرانی را در زن فارس وزبان فارسی خلاصه نمی کرد و برای زنان عرب وبلوچ و کرد و ترک زبان و... نیز ارزش وهویتی همسان زن فارسی قائل می شد،هرگزلازم نمی دید که فیلم آفساید را با سرودی که بقول او تنها سرودی است که ازخلوص فارسی بهره می گیرد وهیچ ربطی هم به جنبش زنان ندارد مزین سازد.
اما بهره گیری رژیم ازرسوبات ناسیونالیستی و هنرمندان حامل آن باین جا ختم نمی شود. بیهوده نیست که خامنه ای اخیرا برای بهره گیری ازعِرق باصطلاح ملی این گونه هنرمندان،عِرقی که با روایت واهداف واپسگرایانه رژیم کوک وتعریف می شود، دیداری با16 تن ازکارگردانان سینما ازجمله مجید مجیدی،تهمینه میلانی،ابراهیم حاتمی کیا و اصلانی و... به عمل می آوردتابتواند ازوجود آنان برای ایجاد آن چه که خود سینما وهنرملی می نامند،سودجوید.و یا چنان که درانتخابات نمایشی دوره نهم ریاست جمهوری شاهدش بودیم خیلِ گسترده ای ازاین گونه هنرمندان بجای همراهی با جنبش تحریم،خود را درکنارعالی جناب سرخ پوش رفسنجانی یافتند.وبازهم بیهوده نیست که آقای جعفرپناهی درهمین مصاحبه خود ازاین منظربه اقدام عوامفریبانه احمدی نژاد درمورد ورود زنان به استادیوم ها انتقاد می کند،که روحانیون را وادارکرد که حرف نهائی خود را سرراست تر بزنند وباین ترتیب با دادن فتوای حرمت مشاهده ساق پای مردان درزمین بازی توسط زنان،امکان عقب نشینی گام به گام رژیم کلامسدودگردید.نتیجه آن که اقدام او فیلم آفساید ومدعی"مانیفست رهائی زن" راهم دررسیدن به هدف خود باناکامی مواجه کرد!
نمونه سوم بیانیه 777 نفره عده ای ازروشنفکران وفعالین سیاسی واجتماعی وفرهنگی درمورد حوادث آذربایجان بود.اگرچه این بیانیه دراعتراض به سرکوب مردم آذربایجان صورت گرفت وازاین جهت اساسا با موارد پیش گفته شده متفاوت است و درحد خود نیز گامی بجلو محسوب می شود.بااین همه تنظیم و امضاء کننده گان این بیانیه فراموش نکرده اند که بهمراه حمایت خود ازمطالبات برحق مردم آذربایجان وانتقاد نسبت به اعمال تبعیضات قومی و ملی،آن را مشروط به اصل تمامیت ارضی کنند.می دانیم که شمشیر"تمامیت ارضی"کشورمقوله دیرآشنائی است که مردم ستمدیده خلق های ایران به خوبی با معنا و مفهوم واقعی آن آشنایند.آن ها همواره با اتهام به خطرانداختن تمامیت کشور،متحمل انواع و اقسام فشارها وسرکوب ها شده اند. و هم اکنون درتبلیغات رژیم هم به همین عنوان وبعنوان عامل دشمن معرفی وسرکوب می شوند. مسأله فقط این نیست که آن ها عموما درواقعیت امرتجزیه طلب نبوده و تنها خواهان حقوق اولیه خویش به عنوان بخشی ازمردم تحت ستم مضاعف درکشورخودبوده اند، وحکومت های مستبد پهلوی و جمهوری اسلامی هم مطالبات اولیه آن ها را با توسل به اصل تمامیت ارضی و اتهام تجزیه طلبی سرکوب کرده می کنند، بلکه فراترازآن مخالفت با این گونه گفتمان اساسا بدان دلیل است که همبستگی مبتنی براراده آزاد و داوطلبانه همه ملیت ها وهمه قوم ها وهمه مردم تنها روشی است که با موازین دموکراسی و ارزش های والای انسانی انطباق داشته و قابل دفاع است.ایجاد ملت واحد ویک دست ازطریق حاکمیت سرنیزه وپاکسازی های قومی وملی،اگرهم شدنی باشد،متعلق به عصربربریت و دوره پیشاتاریخ انسان است،که باوجود آن که هنوزهم ازطریق فرهنگ و مناسبات خود دربرابرانسان عصرکنونی جان سختی می کند،اما باید هرچه زوتربه جایگاهی که سزاوارآن است رانده شود.
واگر خلاصه کنیم یک باردیگرباید گفت،استقراریک جامعه آزاد و واقعا همبسته بدون یک خانه تکانی عظیم ولایروبی جامعه ازناسیونالیسم ورسوبات سنگین آن ناممکن است.هم دربرابرحاکمیت که موجودیت خود را ازِقبل دامن زدن به آن تداوم می بخشد و هم با فرهنگ و باورهای ریشه دوانده دراعماق جبهه مبارزان آزادی و برابری
06.06.23-85.04.02
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

*1- رویکرد دولت احمدی نژاد به بهره برداری ازناسیونالیسم را می شد درنام گذاری تیم ارسالی به جام جهانی فوتبال باعنوان"ستارگان پارسی" نیزبخوبی مشاهده کرد.البته اتلاق این عنوان به تیمی که خود انعکاسی ازتنوع ملی وزبانی بشمارمی رفت،درفضای برانگیختگی پس ازاعتراضات مردم آذربایجان بقدرکافی هم مضحک و هم نابخردانه بود.وبهمین دلیل مجبورشد که به سرعت عقب نشینی کند.اما این عقب نشینی موردی به معنای آن نبود که پروژه ایجاد"تعصب فارسی" کنارگذاشته شود.پروژه ای که با درنظرگرفتن هویت مذهبی رژیم،می توان پی برد که تاچه حد به مثابه ابزاری برای تحکیم موقعیت متزلزل خود بکارگرفته می شود

Saturday, June 03, 2006

درکجا ایستاده ایم؟

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

شکست اصلاح طلبی درعین حال به معنای شروع یک دوره انتقالی بغرنج وفرساینده برای جنبش های اعتراضی بود که خیلی ها ازسرفقدان بصیرت وندیدن دورنمای آن بدان مهر انفعال می زدند.آن چه که انفعال خوانده می شد، مسیرانتقالی پرپیچ وخم و نفس گیرلایه های گوناگون اجتماعی برای ایجادتشکل ها و نهادهای مستقل به جای نهادهای مشاء و یا وابسته به رژیم واصلاح طلبان بود. ودرست بهمین دلیل تنها گذاشتن اصلاح طلبان دولتی وعبور ازآن ها که درنقش سپرحفاظتی برای رژیم عمل می کردند،گام مهمی دراین سمت گیری بود.تحریم نمایشنامه انتخاباتی رژیم را باید دومین گام عظیم درراه پیمائی فوق بحساب آورد.ازاین پس زمینه مساعد برای برداشتن گام های مشخص تر درعرصه های گوناگون هموارترگردید.جنبش کارگری بویژه درقالب حرکت حماسی کارگران شرکت واحد پژواکی جهانی یافت وعلیرغم همه قلدری های رژیم،درکشاکشی آکنده ازدردورنج واخراج وزندان وپیش روی و پس روی، پرچم تشکل مستقل خود را درمیان معرکه نبرد برافراشت.این نبرد هم چنان ادامه دارد.جنبش دانشجوئی مستقل نیزدرجهت قرارگرفتن درجایگاه طبیعی خود،یعنی دفاع ازدمکراسی و ضدیت با استبداد و تنظیم ضربان خود با نبض مطالبات وجنبش های مردم اعماق،در راستای هویت یابی وبرافراشتن نهادهای مستقل خود،درگیرودارنبردسرنوشت سازی است.جنبش روشنفکران و زنان نیز بدرجاتی همین مسیرخودیابی را طی می کنند.واکنون حرکت مردم آذربایجان ایران،مردمی که حتا ازحق آموزش به زبان مادری خود محرومندرا، باید جلوه دیگری ازاین روند هویت یابی به حساب آورد.بدین سان تلاش برای عرض اندام مستقلانه وبیرون ازتاروپودهای یک رژیم تمامیت گرا که هرگونه حرکت مستقل رادرحکم شلیک به موجودیت خود می داند،جانمایه حرکت مردم را تشکیل می دهد.همان طور که روح و حقیقت تلاش های بی وقفه رژیم رانیزبسط نهاد نمانیدگی ولی فقیه وفراگیرکردن اصل نظارت استصوابی برتمامی سطوح واجزاء جامعه تشکیل می دهد.درشرایطی که قاطبه مردم پی به ماهیت مافوق ارتجاعی ولایت فقیه ونظام حاکم برده وبیقرار ونافرمانند،ولایت فقیه برای بقاء خود راهی جزتکثیرنسوج بدخیم خویش درتاروپود جامعه وتهاجم به بافت های جامعه مدنی نمی بیند.وچنین است که بقاء مردم درگروحذف رژیم و بقاء رژیم درگرو راندن مجددمردم بهدرون شیشه ولایت وساختن امت مطیع و مقلد است.
اما مردم دراین نبرد نفس گیرخود که زیرفشارسنگین رژیم ودر شرایط خطیربحران بین المللی صورت می گیرد،گرچه هنوز به نقطه مطلوبِ به عقب راندن سراسری رژیم نرسیده اند،اما براستی گام های مهمی برداشته اند.مشخصه اصلی این راه پیمائی را یک حرکت مرکب و دووجهی تشکیل می دهد،که حکم قطب نما برای کوشندگان راه آزادی وبرابری رادارد.هم دروجه عمقی وهم دروجه عرضی که بطورهم زمان پیش می روند.حرکت عمقی بیانگرهویت یابی اجتماعی این رویکرد است که قبل ازهرچیزمی توان آن را درچهارمؤلفه شفاف کردن مطالبات،برپاکردن تشکل ها وسامانه های مستقل وپیوند فعالین و پیشروان با پایگان اجتماعی خود ونیزپیوند با جنبش ها و نهادهای کارگری و مترقی بین المللی،توسط هرکدام از بخش ها ولایه های گوناگون این جنبش ها مشاهده کرد.نباید فراموش کنیم که این هویت یابی اجتماعی مهم ترین سنگ بنا های جنبش های نوین را تشکیل می دهد که تلاش برای شکل دادن به یک سیمای مشخص طبقاتی-مطالباتی و نقش آفرینی هرچه بیشتر نیروهای پایه اجتماعی،ازمهم ترین ویژگی های آن است.بدیهی است که این سنگ پایه ها،هرچه بیشترازویژه گی های فوق برخوردار باشند،شالوده وتاروپود نیرومندتری برای برپائی جنبش های اجتماعی و آن چه که"جنبش جبنش ها"می نامیم فراهم می سازد.برآمدنوین جنبش های توده ای با چنین ره توشه های پرارزشی همراه است.مبارزه کارگران شرکت واحد ازجهات زیادی نمونه درخشانی ازاین جهت گیری درهمه وجوه خود محسوب می شود.مشخصه اصلی حرکت عرضی گره خوردن این جنبش ها با یکدیگروبسط آن ها درعرصه سراسری است.چنان که دراین دوره شاهد جوانه زدن آن دراشکال گوناگون نظیرحمایت جنبش دانشجوئی و یاروشنفکری ازحرکات اعتراضی کارگران بوده ایم.معنای پیوندعرضی این جنبش ها ومطالبات آن ها بایکدیگرنه فقط دست یابی به خواست های مشترک رهائی بخش وهمکاسه کردن نبردهای پراکنده درراستای یک نبرد بزرگ وسراسری با دشمن مشترک است،بلکه درعین حال به معنای پلورالیستی بودن این مطالبات وضرورت وجود جنبش هاو تشکل های مستقل درهرحوزه،حول مطالبات اخص خودرکنارخواست های مشترک است.تنها چنین ترکیب پلورالیستی تضمین کننده تحقق مطالبات مشترک به موازات مطالبات اخص هرکدام ازاین جنبش هاست.بنابراین درچنین روندی نمی توان به بهانه عمده کردن خواست مشترک وسراسری، ازجنبش های دیگر-مثلا جنبش زنان و یا اقلیت های ملی-خواست که مطالبات خود ویژه را تا اطلاع ثانوی منجمد نگهدارند.همان گونه که به بهانه مطالبات اخص نیز نمی توان مطالبات فراگیررا منجمد کرد وبه فراموشی سپرد.برعکس رابطه مشروط و متقابل این دووجه است که موجب شکوفائی کل جنبش می گردد.تنها برچنین بستری است که اعمال دمکراسی ازپائین،خودگردانی به معنای واقعی وامکان رفع تبعیضات قومی-ملی-مذهبی وجنسی وبالأخره طی مسیررهائی سیاسی واقتصادی همه جانبه فراهم می گردد.
بی شک به میدان آمدن جنبش مردم ترک زبان ایران علیرغم خودویژگی هایش،جدا ازروند هویت یابی اجتماعی –مطالباتی فوق نیست.
دراین جا نگاه کوتاهی داریم به جایگاه و اهمیت این برآمد و هم چنین نقاط آسیب پذیرجنبش مردم آذربایجان:
الف-قبل ازهرچیزنباید فراموش کرد که درجامعه کثیرالمله ایران ملت ها ویا قوم های غیرفارس تحت فشار وستم مضاعفی قراردارند که مختص آن هاست و عموما برای افراد ملت غالب و یا جذب شده درملت غالب چندان مشهود وملموس نیست وازقضایکی ازدست آوردهای جنبش های تحت ستم ملی،انتقال این آگاهی به درون ناسیونالیسم غالب و بیرون کشیدن آن ها ازبی تفاوتی ومستی مرسوم درمیان"ملت برتر"است.مردم آذربایجان و بیش ازهمه کارگران وزحمتکشان ترک زبان ایران این ستم را درشکل عدم امکان آموزش بزبان مادری وانواع تبعیضات آشکارفرهنگی وسیاسی واقتصادی باگوشت و پوست خود لمس می کنند.ازاین رو برهمه مدافعان دمکراسی و حامیان سوسیالیسم که برای جهانی بدون تبعیض نژادی و قومی و ملی وجنسی وبرای برابری انسان وحق تعیین سرنوشت برابربرای همه ملت ها مبارزه می کنند،حمایت قاطع ازمطالبات بحق مردم تحت ستم ملی و برای کسب حق تعیین سرنوشت ضرورتی بی چون و چرا بشمار می رود. وبی شک دراین رابطه یکی ازافتخارات نیروهای چپ آن بوده که به موازات تبلیغ و ترویج ودفاع از اصل همبستگی داوطلبانه همه ملیت ها وهمه اقوام برپایه حقوق برابر،برای مقابله با هرنوع ناسیونالیسم-فرقی نمی کند ناسیونالیسم ملت غالب باشد یا ناسیونالیسم ملت مغلوب-اصل مزبور را بااصل مکمل دیگری همراه کرده اند:حمایت ازحق تعیین سرنوشت خلق ها تاسرحد جدائی.حق تعیین سرنوشت وحق برابر برای همه ملت ها،ملهم ازیک اندیشه پایه ای است که درآن آزادی همه جانبه فرد شرط تکامل آزاد جامعه بشمارمی آید.بهمین ترتیب جامعه جهانی آزاد و هم بسته و مبتنی برانترناسیونالیسم نیزبدون پذیرش حقوق برابرهمه ملیت ها وتقویت هم بستگی آن ها و لاجرم پژمرده شدن مرزهای جغرافیائی، سیاسی و اقتصادی و نژادی وملی و... ناممکن است.
چپ ها ونیروهای واقعا دمکرات،سالیان سال این موضع خود را درمورد خلق کرد وحمایت فعال ازمطالبات آنان نشان داده اند و اکنون بدیهی است وقت آن رسیده که این رویکرد برنامه ای خود را به روشن ترین وجهی درمورد جنبش آذری زبانان و دیگرجنبش های ملی نظیربلوچ و اعراب و... به نمایش بگذارند.علاوه براین،برنیروها و تشکل ها و ایرانیان ترقی خواه فارس زبان بویژه درجنبش کارگری و دانشجوئی و روشنفکری و زنان و...است که ضمن حمایت فعال ازخواست های بحق جنبش مردم آذربایجان مخالفت قاطع خود را باناسیونالیسم حاکم که جامعه و سرزمین چندین ملیتی ایران را معادل هویت وسلطه فرهنگی و اقتصادی یک ملت ویک زبان می داند،ابراز کنند.هرگزنباید فراموش کنیم که درایران چند ملیتی بدون حمایت فعال ازحقوق ملیت های دیگرهیچ سخنی درادعای حمایت ازدمکراسی برزبان راند.هم چنین نباید فراموش کرد که رهائی واقعی بدون رهائی از ناسیونالیسم ناممکن است و رژیم های استبدادی پهلوی و اسلامی گرچه هیچ وقت نماینده واقعی مردم ایران و ازجمله ملت فارس نبوده اند،اما بخشی ازتوان سرکوب گری خود را ازگرایشات ناسیونالیستی موجود درمیان ملت فارس وتحت عنوان حفظ تمامیت ارضی وتحمیل زبان فارسی به عنوان تنها زبان ملی گرفته اند و باتوسل به آن نه فقط دردیگرمناطق ملی به سرکوب مبادرت کرده اند بلکه حتا خود فارس زبانان راهم به زیرمهمیزتبعیض واستبداد و فلاکت برده اند.
ب-دومین واقعیت مهم آن است که جمهوری اسلامی درهیأت یک حکومت تمامیت گرا،درعین حال معجونی است ازناسیونالیسم وآموزه های فقهی-مذهبی. و همواره درتلاشی بی وقفه برای بوجود آوردن"امت واحد"ازطریق ذوب همه ملیت ها دریکدیگروساختن انسان"طرازنوین مکتبی".جمهوری اسلامی این معجون را باحفظ تبعیض ملی دوران شاه وترکیب آن با تبعیض مذهبی مختص به خود بوجود آورده است.وبدین وسیله با افزودن تبعیض مذهبی برشکاف خلق های ایران،بویژه درمناطق سنی نشین افزوده است. با این همه عوارض دردناک و تبعیض آلودناشی ازترکیب این معجون دوگانه چنان گسترده است که علاوه برخلق های سنی مذهب،آذری های عموماشیعه مذهب رانیزدربرابر خود قرارداده است.وفراترازاین شاهدیم که مخالفت فعال باخود را درمیان اکثریت فارس زبانان نیز بوجود آورده است. واین می رساندکه رژیم نماینده وسخن گوی هیچ ملت برگزیده ای نیست. ونباید همه مردم را درکنارجمهوری اسلامی وحامی شونیسم آن قلمدادکرد.بی شک وجود عینی چنین صف آرائی نافی وجودگرایشات شونیستی درمیان صفوف ملت فارس نیست و حتا می توان مدعی شد درمیان برخی ازمخالفین آن این شونیسم قوی ترازخود رژیم است.اما این واقعیت را نباید به سطح عموم تسری داد.درهرحال اگر قاطبه مردم فارس موافق شونیسم جمهوری اسلامی بودند بعید بود که چنین صف گسترده ای علیه جمهوری اسلامی شکل بگیرد،مگرآن که تصورکنیم که مردم شونیست ترازخود رژیم هستند ورژیم بدلیل کمبود شور شونیستی مورد خشم مردم قرارگرفته است!.بااین همه درمخالفت با افراط گرایانی که به هم ذات پنداری مردم فارس زبان با رژیم باوردارند،نباید بدام تفریط گرائی دیگری افتاد که ازاساس منکروجود تبعیضات ملی،گرایشات ورسوبات فرهنگ ناسیونالیستی درمیان ملت فارس هستند.گرایشاتی که توسط حکومت های استبدادی به انواع و اشکال گوناگون دامن زده شده وپاسداری می گردد.وبهمین دلیل هم مبارزه فرهنگی وسیاسی گسترده علیه همه مظاهرورسوبات آن ازیکسووتأکیدبرشکل یابی مستقل ملل تحت تبعیض برای مبارزه جهت رفع آن وتأکید برساختار غیرمتمرکزوفدرالیستی قدرت مرکزی و درراستای توزیع قدرت درنهادهای متعلق به مردم ازاهمیت زیادی برخورداراست.درهرصورت رژیم به مقتضای ماهیت وجودی خود آمیزه ای است ازتبعیض ملی ومذهبی که درمتن یک استبداد فراگیروتمامیت گرایانه عمل می کند وهمه این ها با یک سیاست اقتصادی بشدت بهره کشانه و فلاکت آوردرهم آمیخته است.درپرتو چنین ماهیتی است که رژیم هیچ موجودیت مستقلی رابرای هیچ انسان وقوم وملتی برسمیت نمی شناسد.ازاین روعلاوه بر تبعیضی که برملل غیرفارس روامی دارد،انواع تبعیض هاوآپارتایدها درحوزه های سیاسی، مذهبی و جنسی واقتصادی را به درجاتی درحق همه شهروندان کشوربه نمایش می گذارد. بنابراین درکنارستم ملی شاهد انواع دیگری از تبعیض ها وستم هائی هستیم که بر همه شهروندان کشورازجمله کارگران وزنان و دانشجویان و جوانان و بهائیان و سنی ها وحتا دراویش شیعه مذهب اعمال می گردد.باین دلیل هرانسان وشهروندی مستقل ازآن که به کدام بخش ازجامعه چندملیتی ایران تعلق داشته باشد، دربرابررژیم حاکم خود را موردتجاوز وتبعیض می بیند. وقتی یک چنین تبعیض فراگیر و گسترده ای همه شهروندان را می آزارد ودرهم می فشرد،بدیهی است برجسته کردن مصنوعی ویک جانبه بخشی ازهمه این تبعیض ها ومسکوت گذاشتن بقیه آن ها وبدترازآن قرار دادن آن دربرابریک دیگر نمی تواند کارگشاباشد.حاصل تسلط چنین سیاستی برجنبش های ضد تبعیض تنها می تواند موجب تشتت درهمبستگی آن ها بایکدیگروتضعیف مبارزه ضد استبدادی شده و لاجرم مواضع رژیم را تقویت کند. وباین ترتیب چنین رویکردی ازهدف اصلی خود که مبارزه علیه ستم ملی است نیزدورمی گردد. ودرست بهمین دلیل است که می گوئیم کارگران و مردم زحمتکش آذربایجان فقط مواجه باستم ملی نیستند،بلکه علاوه برآن،همزمان زیرفشارهای سنگین و طاقت فرسای ناشی ازسرکوب های سیاسی و اقتصادی وجنسی و مذهبی نیز قراردارند.ازاین رو درشرایطی که همه شهروندان کشورباچنین تبعیض های فراگیری دست بگیربانند، تمرکز صرف ویک جانبه حول یک وجه ازتبعیض به تنهائی راه گشا نخواهد بود.ممکن است حتی درشرایطی بتوان برای مدتی بخشی ازمردم راباشعارهای ناسیونالیستی فریفت.اما،مردمی که درواقعیت امر با انواع تبعیضات گسترده تروازجمله ستم اقتصادی مواجهند بزودی علیه فریفتگی وتوهمات خود وعلیه این نوع فراافکنی خواهند شورید.راه رهائی ازاین تبعیضات تنها درترکیب مطالبات ودرپیوند وهم بستگی با دیگر ملیت ها حول مطالبات مشترک بهمراه مبارزه علیه ستم وتبعیض خودویژه درهرعرصه ای است.این تصور باطلی است-حداقل درشرایط بی حقوقی کامل- اگرگمان شود که ملت فارس،درکشوری که ملل واقوام گوناگون آن صدها و بعضا هزاران سال قدمت همزیستی بایکدیگررا داشته اند به یکباره به دشمنان قسم خورده یکدیگرتبدیل شده اند وتصورشودکه مثلا ملت فارس بطوریک پارچه درکنارحکومت های مرکزی قرارداشته وازسرکوب خلق های دیگر دفاع می کند. برعکس واقعیت این است که اکثرمردم فارس زبان خود با حاکمیت موجود وکلیت سیاست های آن درگیرند و در جمهوری اسلامی نمی توان آن ها را پشتیبان رژیم درسرکوب ملل غیرفارس بشمار آورد.اگرچه این واقعیت به معنای انکارونادیده گرفتن وجود گرایشات شونیستی و فرهنگ ملت برتردرمیان آن ها که بوسیله رژیم های خودکامه دامن زده می شود وحتابهره برداری می شودنیست.اما تعمیم وآنتاگونیستی کردن آن تا سرحد یکی دانستن رژیم جمهوری اسلامی و مردم فارس زبان،وجمهوری اسلامی و مجلس شورای اسلامی را نماینده آن انگاشتن نادرست است.چنین انگاره ای می تواند به نیرومند ترشدن صفوف جنبش های ضد تبعیض وازجمله تبعیض ملی آسیب جدی وارد کند.چه بسا اگربادقت بیشتری بنگریم معلوم شود که کارگران وزنان وجوانان آذربایجان با کارگران وزحمتکشان وزنان فارس و کرد و بلوچ وعرب وجه اشتراک بیشتری داشته باشند تا مثلا با بورژوازی ممتازه و سوداگرترک که درطی چندین دهه گذشته پیوندهای نزدیک و تنگاتنگی با طبقه حاکم و بورژوازی فارس داشته و دارد. وبا همین قیاس میزان تضادش با بخش مهی ازروحانیت ترک زبانی که پیوندهای تنگاتنگی با جامعه روحانیت و رژیم حاکم دارد بیشترباشد.واقعیت آنست که دولت جمهوری اسلامی علیرغم خود ویژگی ها وبدوش کسیدن قبای مأموریت آسمانی مثل هر دولت سرمایه داری،پایش برروی زمین وبرحمایت طبقات معین وازجمله بخش هائی ازطبقه اقتصادی مسلط درجوامع تحت ستم قرار دارد.والبته این واقعیت درمورد جامعه آذربایجان که دارای پیوندهای درهم تنیده ترشده ای با جامعه فارس زبان درمقایسه با سایرملیت های های تحت ستم دارد،ملموس تراست.
مسأله اصلی دراینجا آنست که دریابیم ستم ملی با همه اهمیتش وواقعی بودنش وضرورت مبارزه قاطع علیه آن،فقط بخشی ازستمی است که برمردم آذربایجان روا می شود ورفع این ستم نیزبه نوبه خود تنها یکی ازمؤلفه های دمکراسی و یکی ازمطالبات مردم آذربایجان را تشکیل می دهد.ازاین رو پتانسیل جنبش مردم ترک زبان رانه می توان دریک خواست خلاصه کردو نه با چنین فروکاستنی مردم آذربایجان می توانند به دمکراسی و مطالبات خود نائل گردند.مردم آذربایجان مثل مردم همه نقاط ایران باید همزمان حول همه مطالبات بنیادین خودمتشکل شوند وبرای دست یابی به آن ها دراتحاد با دیگرشهروندن ایران دربرابررژیمی که اکثریت قاطع شهروندان راسرکوب می کند و با اتکاء به یک دولت قدر قدرت و متکی بررانت نفتی به کسی حساب پس نمی دهد، قرارگیرند.زنان آذربایجان اگر هم زمان با مبارزه علیه ستم ملی برای مقابله با تبعیض جنسی متحد نشوندو برای آن مبارزه نکنندو کارگران ترک علاوه برمبارزه علیه تبعیض ملی اگرعلیه کارفرمایان وسیاست های فلاکت آور اقتصادی رژیم مبارزه نکنند،ودراین راه با کارگران غیرآذری صف متحد خویش را برنیافراشند،هرگز نخواهند توانست با اتکاء صرف به مبارزه ملی به مطالبات خود دست یابند. دراین رابطه بویژه باید علیه دوگرایش نادرستی که موجب گسست درتعمیق هویت یابی اجتماعی جنبش آذری زبان هامی شود مقابله کرد.نخست با آن گرایشی که گرچه جنبش ترک زبانان را درچهارچوب ایران فدرالی می جوید،اما مطالبات جنبش را فقط درحوزه استیفای حقوق ملی وبرای یک ساختار غیرمتمرکزمرکزی می بیند وبراین باوراست که اگرملیت های ایران سهم لازم را درساختارقدرت بدست بیاورند به رستگاری دنیا وآخرت خواهند رسید.این گرایش حامل این توهم است که عدم حضور درساختارقدرت منشأ اصلی انواع دیگرتبعیض هاست و اگر این معضل حل شود،قدرت خودی شده و سایرتبعیضات هم برطرف می گردد.مشکل اصلی این گرایش دوچیزاست:اولا مؤلفه های دمکراسی را تا سرحد عدم تمرکز ساختار قدرت مرکزی وفدرالیسم که بی شک یکی ازشروط لازم دمکراسی است، تقلیل می دهد. ثانیا ومهم ترازآن،مطالبات انباشته شده،بالفعل وچندوجهی مردم را به یک خواست فرومی کاهد ولاجرم بااین فرافکنی خود به وادی شبه ناسیونالیستی می غلطد.وباین ترتیب چه خود بداندو چه نداند،دربهترین حالت، دارد تنها حضورمؤثرتربورژوازی مناطق ملی درقدرت سیاسی را تئوریزه می کند.اما کارگران وزحمتکشان ترک بدون مبارزه همزمان علیه ستم ملی و سایرمؤلفه های اصلی مبانی دمکراسی وبدون مبارزه علیه ستم طبقاتی و متشکل کردن خود حول چنین مطالباتی هرگزنخواهد توانست ازشرتبعیضات گوناگونی که او را این چنین درچنبره خود گرفته و به خشم و عصیان واداشته است رها سازد.اما گرایش دوم گرایش ناسیونالیستی افراطی جدائی طلبانه ای است که ازطریق دامن زدن به تخاصم ونفرت بین خلق های ایران،بخصوص ترک ها وفارس ها ویا ترک ها و کردها خواهان ادغام با ترک های آنسوی مرزاست.این گرایش نیز چه خود بداند و چه نداند(که البته کارگردانان آن بخوبی می دانند)،دارد خود را با سیاست های نومحافظه کاران امپریالیسم آمریکا درمنطقه و تغییرجغرافیای سیاسی آن انطباق می دهد.
ازاین رو داشتن حساسیت نسبت به نقاط آسیب پذیرفوق و افشاء و خنثا کردن مداخلات امپریالیستی ازجمله ملزومات تعمیق جنبش اجتماعی-مطالباتی مردم آذربایجان بشماررفته وتضمین کننده موفقیت آن بشمار می رود.
ج-بدیهی است که طرفداران برابری اجتماعی وبرابرحقوقی همه ملیت ها،حاکمیت ناسیونالیسم برجنبش را به معنای حاکمیت ایدئولوژی بورژوائی برجنبش برای تأمین سلطه خود برزحمتکشان وخفه کردن مطالبات طبقاتی و تشکل یابی مستقل زحمتکشان وه منزله سم مهلکی می دانند که قبل ازهرچیز نابودی همبستگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان وصفوف مستقل آن ها را هدف قرارداده است.بهمین دلیل آن ها ضمن دفاع قاطع ازحق تعیین سرنوشت برای همه ازجمله مردم تحت ستم ملی، وبدون آن که در دام ناسیونالیسم چه ناسیونالیسم غالب وچه مغلوب بغلطند،ازموضع انترناسیونالیستی وهمبستگی طبقاتی وحرکت بسوی یک جامعه انسانی خودگردان به این مسأله نزدیک می شوند.آن ها ضمن مرزبندی قاطع با شونیسم ملت غالب،مبارزه با آن را نه ازطریق علم کردن ویادامن زدن به ناسیونالیسم دیگر،بلکه ازطریق تقویت یک جنبش اجتماعی مبتنی برمطالبات بحق ملی وطبقاتی ودرهمبستگی با سایرمردم ایران وحتی مردم جهان ومنطقه به پیش می برند.ازاین رو آن ها تیزکردن حربه ناسیونالیسم ملت تحت ستم دربرابرناسیونالیسم حاکم را بشدت مردود می شمرند.درنزد آنان مبارزه با ناسیونالیسم حاکم ازموضوع ناسیونالیستی ودامن زدن به آن با روندِساختن جهانی دیگرو مبتنی برآزادی وبرابری میان همه انسان ها درتضاد است.جهانی فارغ ازتمایزات جنسی،قومی ونژادی که باجهان سرشار ازبربریت وجهانی که درآن"انسان گرگ انسان" است، وبحق باید آن راپیش تاریخ بشرنامیدهیچ قرابتی ندارد.ناسیونالیسم مترقی وجود خارجی ندارد وهرنوع ناسیونالیسم را که به تراشید،ایده ملت برترو"ملت خالص من" را درآن خواهید یافت. وبهمین دلیل توسل به هرنوع آن یک رویکرد ارتجاعی محسوب می شود.پرورش این ایدئولوژی درجامعه مشخص خودمان بدلایل مضاعف ومشخصی چون یافت نشدن یک جامعه خالص نژادی ودرجه پراکندگی وتداخل جوامع هرکدام ازاین ملیت ها دریکدیگر،بصورت گریز ناپذیربه معنای پراکندن دامنه دشمنی و نفرت و متضمن خطرپاک سازی های قومی و نژادی است.ازهمین رومقابله سیاسی ونظری باگرایشاتی که بجای تبلیغ همبستگی ملیت های گوناگون،بذرکین ودشمنی می کارند ومشغول تیزکردن ناسیونالیسم قومی برای مقابله با ناسیونالیسم حاکم هستند دارای اهمیت است.

:خلاصه کنیم
مدافعان آزادی،برابری و رهائی اجتماعی؛
زحق برابرهمه ملیت ها دفاع کرده و علیه هرگونه تبعیض ملی مبارزه می کنند. و دراین راه قبل ازهرچیزناسیونالیسم برتر را به چالش می طلبند.اما بزعم آن ها مبارزه علیه ملت برتر با متوسل شدن به ناسیونالیسم ملت تحت ستم و تحریک حس ناسیونالیستی آن ها مردود و واپس گرایانه بوده ونمی تواند موجب تغییراساسی دروضعیت واقعی مردم بسوی رهائی وساختن جامعه ای عاری ازتبعیض ها باشد.این دربهترین حالت می تواند بجای یک ارباب وفرمانروا ویاکارگزار غیرخودی- مثلا یک فارس زبان- یک ارباب خودی-مثلا یک ترک زبان- را به نشاند.اما چنین رویکردی درجامعه مشخص ما پی آمدهای آن بسی ناگوارتری دارد و می تواند زمنیه سازجنگ های داخلی وتصفیه و پاک سازی های قومی گردد
مردم تحت ستم همه جانبه آذربایجان تنها ازطریق ترکیب مبارزه علیه ستم ملی باسایر مطالبات سیاسی –اجتماعی-اقتصادی ازیکسو و تقویت هم بستگی باسایر مردم ایران وباهمه ملیت های دیگر دربرابر نظام بهره کش و واپس گرای جمهوری اسلامی ازسوی دیگر می تواند به آزادی و رهائی دست یابد. بدون این که ناچارگردد قیم جدیدی را بربالای سرخود بگمارد.
مبارزه برای تقویت جنبش های اجتماعیِ دموکراتیک و مطالباتی واتحاد داوطلبانه خلق های ایران درعین حال مستلزم منزوی ساختن و مبارزه سیاسی علیه گرایش های واپس گرایانه ومتکی به قدرت های امپریالیستی است که با دامن زدن به ناسیونالیسم به پراکندن نفرت وکین بین خلق ها وجامعه چند ملیتی ایران می پردازند. چنین گرایشاتی ازیکسو می توانند موجب تقویت مواضع رژیم برای منحرف ساختن جنبش های دمکراتیک-مطالباتیِ وضد تبعیض،ولاجرم سرکوب آن ها شود و ازسوی دیگرباایجاد شکاف های مصنوعی وغیرشفاف کردن مطالبات و صف آرائی های عمومی، دولت های امپریالیستی را که بدقت تحولات کشوررا رصد می کنند،به مداخله هرچه بیشتر برای سوارشدن برموج اعتراضات،مدیریت وجهت دادن به آن ترغیب کند.


06.06.03 -85.03.13 www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Friday, May 19, 2006

دیوارکشی دربحبوحه تب جهانی سازی به چه معناست؟ Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
درخبرها آمده بود که سنای آمریکا موافقت خود را با لایحه ساخت دیوار سه لایه ای به طول 600 کیلومتردرمرزمیان آمریکا و مکزیک اعلام داشته است.باین ترتیب عملا طبقه حاکمه آمریکا حمایت خود راازلایحه جمهوری خواهان برای دیوارکشی بین دوکشورابرازکرده است.دیواری که قراراست نقش مکمل حفاظتی درکناردیوارهای نامرئی دیگر،نظیر وضع مقررات سختگیرانه مهاجرت رابه عهده بگیرد.هم زمان با این تصمیم،بوش برای نشان دادن درجه جدی بودن خود دربرپائی این دیوار،پیشاپیش دستوراعزام 6 هزارسربازگاردملی به مناطق مرزی برای جلوگیری ازورودمهاجران غیرقانونی را صادرکردودیدارازنوارمرزی آمریکا-مکزیک را نیزدر برنامه خود گنجاند.اقدام به برپاکردن این دیواردرحالی که دولت ومردم مکزیک آن را توهین به خود ونشانی ازتبعیض و نوعی آپارتاید تلقی می نمایند و نسبت به چنین سیاستی ابرازانزجارمی کنند،ودرشرایطی که این اقدام با مخالفت فعال مکزیکی ها وسایر مهاجران مقیم آمریکا مواجه شده و ایالات متحده آمریکا خود را"تنها ابرقدرت جهان"و مظهردمکراسی می داند ودرهمان حال با تمام قوابرسیاست آزاد سازی اقتصادی وجهانی سازی مبتنی برحذف مرزهای اقتصادملی و برچیدن تعرفه های گمرکی و حرکت آزاد کالا و سرمایه پافشاری می کند،به چه معناست؟ درباره فلسفه دیوارباستانی ومعروف چین با هدف حفاظت ازمرزهای کشوردربرابرتهاجم "بیگانگان" آشنائیم.درمورد"ضرورت"-دیوار معروف برلین هم که دردوران جنگ سرد نماد جدائی وصف آرائی دو اردوگاه شرق وغرب بشمار می آمد،وفراموش نکرده ایم که دولت های غربی آن را دیوارآهنین می خواندند که قلمروجهان آزاد ازکناره آن شروع می شود،به قدرکافی توجیه شده هستیم.حتا معنا وضرورت دیواربلند و بظاهرامنیتی دولت اسرائیل که حفاظت از"موجودیت" وامتیازات نژادی و اقتصادی این کشور وسرکوب ملت فلسطین را دنبال می کند،برکسی پوشیده نیست.اماایجاد دیوار600 کیلومتری بین دوکشورهمسایه را که نه فقط در شرایط جنگی بسرنمی برند بلکه مکزیک بعنوان کشوردوست وهمسایه،یکی ازشرکای نزدیک آمریکا درقاره آمریکامحسوب می شود وسال هاست که باهدف شکل دادن به نوعی اتحادیه اقتصادی- منطقه ای دارای روابط نزدیک اقتصادی با ایالات متحده هست،چگونه باید توجیه کرد؟ دراین جانگاهی داریم به دلایل ومعنای بر پاکردن این دیوار
الف-قبل ازهرچیزتوسل به دیواروحائل فیزیکی نشان می دهد که نظام سرمایه داری برخلاف ادعاهای خود مبنی برحاکمیت مطلق بازار و قواعد اقتصاد آزاد، فقط به مکانیزم های اقتصادی متکی نیست. بلکه استفاده ازمکانیزم های فرااقتصادی نظیردولت،زوروتهدید،جنگ وانواع دیوارکشی های بتونی و غیربتونی و... بخشی ازهویت وجودی آن را تشکیل می دهد.فراافکنی ازاقتصاد به عرصه های غیراقتصادی وازجمله خشونت بخشی ازمکانیزم های گریزازبحران ساختاری نظام سرمایه داری بطوراعم و تأمین هژمونی بلامنازع ابرقدرت آمریکا بطوراخص راتشکیل می دهد. دردوره جنگ سرد، بلوک سرمایه داری غرب این مهم را درقالب برپاکردن جنگ سردورقابت با بلوک شرق پیش می برد. پس ازآن ناگهان تروریسم وبنیادگرائی را که به وفور درجنگ سرد علیه بلوک رقیب مورد استفاده قرار می گرفت،به عنوان دشمنی که درحال جنگ با آن است کشف کرد. والبته شاهدبوده ایم که علیرغم ادعای جنگ عملا موجب تقویت و گستردگی آن گردید.با این همه گویا برافروختن بحران های تازه و ازجمله چندین جنگ هنوزهم پاسخ گوی اشتهای سیری ناپذیرآن نیست ودرکنارآن نه فقط شاهد تدارک جنگ های تازه ای هستیم، بلکه شاهد بگوش رسیدن زمزمه هائی هستیم که مطابق آن دولت آمریکا رقبای تازه نفسی را که مخالف برقراری سلطه بلامنازع او برجهان و منابع جهان هستند،به شروع جنگ سرد تازه ای تهدید می کند. بااین وجودبرقراری دیوار"چین"بین دوکشور دوست وبه یک تعبیرهم پیمان،نشان می دهد که دامنه رقابت و بهره گیری ازمکانیزم های غیراقتصادی دراردوی سرمایه ودرسرشت آن، دوست و دشمن نمی شناسند. واگرهرآینه دشمن موردنظرهم یافت نشود، سرمایه داری خود آن را تولید خواهدکرد.
ب- بهره گیری ازمکانیزم های غیراقتصادی درعین حال بخوبی نشان می دهد که جهانی سازی به معنای زایل شدن شکاف ها و همگن گشتن ملل و کاسته شدن ازامتیازات وبرتری های انحصاری جهان متروپل ومرکزنسبت به جهان پیرامون نیست. برعکس به معنای نوعی ازجهانی سازی است که منافع ویژه مرکز را پاسداری کرده و فاصله اش را باجهانِ به حاشیه رانده شده بیشتر وبیشتر می کند. بهمین دلیل دراین گونه جهانی سازی گرچه باید دیوارهای ملی دربرابر تحرک سرمایه و منافع شرکت های فراملیتی،بشدیدترین وجهی درهم کوبیده شود،اما درهمان حال برای ممانعت ازتحرک و جابجائی نیروهای کار(وازجمله مسدودکردن امکان مهاجرت) قیدو بند های متعددی باید بکارگرفته شود. باین ترتیب ما آشکارا با نوعی جهانی سازی امپریالیستی که جنگ عراق نمونه برجسته ای ازآن بود وتهدید به جنگ بادولت جمهوری اسلامی تداوم آن محسوب می شود، بعنوان بخشی ازسازوکار نظام سرمایه داری برای تسهیل انباشت مطلوب سرمایه وخروج ازبحران های ساختاری مواجهیم
ج-یکی ازویژه گی های سرمایه داری درفازنئولیبرالیستی،حذف خدمات دولت رفاه است که به معنای قرارگرفتن هرچه بیشتردستگاه دولت درچنگال شرکت های فراملیتی واقتداربلامنازع آن هاست که تشدید استثماروتولید فقرحتا برای شهروندان خود کشورهای متروپل یکی ازنتایج قطعی آن است. گسترش چنین روندی عملاموجب شکل گیری وبازتولید جهان سوم دردل خود این کشورهاشده است. که شورش های اخیرفرانسه و نیز گسترش تظاهرات جهان سومی های درون ایالات متحده،ازجلوه های بارزآن است.همه این ها درحالی است که نقش واهمیت این بخش ازجمعیت به حاشیه رانده شده درتولید و آبادانی کشورهای متروپل قابل انکارنیست. چنان که درماه مه امسال در آمریکا،جهان سومی های درون آن،با توسل به ابتکارجالبی برآن شدند تا با دست کشیدن ازکاروبا شعار یک روز بدون کارمهاجران،یک باردیگرنقش وجایگاه فراموش شده خود درتولید و خدمات جامعه آمریکا را برخ همه گان بکشند.بی شک درچنین شرایطی برپائی دیواربین دوکشورهمسایه،به معنای برافراشتن دیواری دربرابرمیلیون هامهاجرمقیم کشورآمریکا ودرحکم تشدید فشاربه آن ها نیزمحسوب می شود.دولت آمریکا و کمپانی های"جهان وطن آن"،تمایل دارند که ازاین مهاجرین بومی فقط برای گوشت دم توپ درجنگ ها ودرکارهای سخت،کثیف و دون پایه وموقت ومحروم ازهرگونه حمایت قانونی سود جویند ودرهمان حال بابستن مرزها ومسدودکردن ترددآزادمیان دوکشور،ازگسترش دامنه"جهان سوم" درمحدوده جغرافیائی خود ممانعت به عمل آورند.اما همان طور که مطرح شد،منبع جهان سومی شدن فقط ازخارج نیست بلکه بارویکرد نئولییرالیستی درداخل خود کشورهای متروپل نیزارتباط تنگاتنگی دارد.روندی که با تولید استانداردهای دوگانه وتقویت احساسات نژاد پرستانه علیه مهاجران وکلیه جهان سومی های درون جهان اول،برخشم حاشیه شوندگان می افزاید. بحران ساختاری سرمایه داری
سرمایه داری درمسیر جهانی شدن و بسط سلطه ونفوذ بلامنازع خود درهمه نقاط جهان،درابعاد گسترده و میلیاردی انسان ها را ازشرایط تولیدبومی وازتصاحب ثروت ها و امکانات بومی خود جدامی کند بدون آن که قادرباشد آن ها را درساختارهای تازه ای بکارگمارد.درنتیجه چنین شکافی جهان با مازاد عظیم جمعیت-به موازات ظرفیت مازاد عظیم تولید- مواجه می گردد که باتأسی به نظریه مالتوسی تعادل جمعیت،آن ها را درچنگال بیماری،قطحی و جنگ و....بحال خودشان رها می کنند.بی شک شکل گیری بحران های بزرگی چون پدیده مهاجرت،بنیادگرائی، افزایش ناموزونی درتوسعه وپیشرفت نقاط گوناگون جهان وگسترش دامنه"جهان سوم"و بسط آن به داخل خود کشورهای متروپل وبهم خوردن تعادل زیست محیطی جهان ازجمله آفت ها وپی آمدهای گسترش ناموزون سرمایه داری و بحران ساختاری آن محسوب می شود. ازآن جا که "سرمایه داری موزون" وجود خارجی ندارد و اگر بخواهد چنین باشد دیگرسرمایه داری نخواهد بود،توسل به دیوار، تشدید قوانین مهاجرت وممانعت ازتحرک وجابجائی نیروی کار،برافروختن زبانه های جنگ های جدید واعلام جنگ به بنیادگرائی وتوسل به انواع جنگ های سرد،ازجمله راه کارهای فراافکنانه سرمایه داری برای فائق آمدن به پی آمدهای این بحران ساختاری است.تسخیرجهان-جهانی سازی بشیوه امپریالیستی- منشأاصلی این بحران ها بشمارمی رود.سرمایه داری باجهانی سازی وجهانی شدن خود-که درآن جهانی سازی بادیوارکشی های مرعی و نامرعی به دور کشورهای مرکزوگسترش قلمرو دنیای"به حاشیه رانده شدگان"همراه است- بیش ازپیش تضادهای ساختاری خود را جهانی می کند ودرمعرض دید همگان قرار می دهد. روند فوق نشان می دهد که نظام سرمایه داری برای حفظ امتیازات خود وبرای گریزازبحران های خود ساخته، تمایل فراوانی به استفاده ازابزار زورواجبار و بکارگیری مکانیسم های فرااقتصادی دارد. که اگر بحال خود رها شود،برای تأمین و حفظ منافع وسود حداکثربسوی دیوارکشی وبستن مرزهای های خود،جنگ افروزی وحاکم کردن فقرو بربریت برسیاره ما رهسپاراست. فروپاشی بلوک شرق ودست اندازی به قلمروهای جدید تنها غنیمت پایان "جنگ سرد" نبود. بلکه به همراه آن "دولت های رفاه" درخود کشورهای متروپل نیز دستخوش تاراج گردیدند.
درچنین شرایطی ضرورت یک جنبش گسترده وجهانی نه فقط برای مهار حاری روبه صعود سرمایه بلکه فراترازآن برای ایجاد جهانی دیگرجهت زیست پذیرکردن کره زمین ودفاع ازمنزلت انسان دارای اهمیت روزافزون است.بدون فشارسنگین چنین جنبش هائی،نظام سرمایه داری جهان را با خطررجعت به عصر بربریت مواجه می کند. 06.05.19-85.02.29
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Tuesday, May 09, 2006

!باهمه توان خود برای طنین افکندن صدای سوم ،نه به جمهور اسلامی و نه به جنگ امپریالیستی،بکوشیم
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
تشدید شتابان بحران هسته ای وجدی ترشدن خطرتحریم و تهدیدهای نظامی وعواقب دردناک این سیاست های ارتجاعی و ضدبشری ازهردوسوی قطب مولد بحران و جنگ،بروضعیت کارگران و زحمتکشان وجوانان و زنان وکودکان که درصورت انجام تحریم وتهاجم نظامی قربانیان اصلی آن بشمارمی روند،برکسی پوشیده نیست. چه بصورت ویرانی صنایع کلیدی وزیرساخت های تولیدی وارتباطی وخدمات شهری، وچه دربسط بیکاری وتورم،وچه بصورت بروزگرسنگی و انواع مصائب اجتماعی ناشی ازجنگ وگوشت دم توپ شدن ویا تشدید سرکوب و اختناق وتقویت روحیه درندگی. اگربه این خطرها، خطرازهم گسیختگی کشور و جامعه ایران راهم اضافه کنیم خواهیم دید که خود اوضاع کنونی بقدرکافی درام است ونیازی به مبالغه ودراماتیزه کردن آن نیست.اکنون دیگراین تنها شبح جنگ نیست که هم چون میهمان ناخوانده وسمج وارد می شود وهم چون بختگی اهریمنی برگریبانمان چنگ می اندازد.بلکه بیشترازآن اگرگوش فرادهیم،حتی صدای گام ها و نغمه های شومش را نیز خواهیم شنید.مساله برسرپیش گوئی یک حادثه درآینده نامعلوم نیست.بلکه سخن درباره آن چیزی است که هم اکنون درپیرامونمان درحال تدارک شدن و صورت گرفتن است.سوژه اصلی جنگ مائیم-تک تک ما ایرانیان- بدون آن که خودمان نقشی درآن داشته باشیم.البته داشتن انتظارازدشمنان مردم،برای درنظرگرفتن خواست مردم انتظاری عبث است.ولی عمق تراژدی آنست که گویا خود نیز نقشی برای خویشتن قائل نیستیم وخویشتن را بدست امواج حوادث سپرده ایم.دراین جا سخن درمورد ارزیابی مشخص ازیک حالت مفروض ازمجموعه حالات ورویدادهای مربوط به فرایند وضعیت جنگی نیست.مانند این که دقیقا شمارش معکوس جنگ سرد کی و چگونه شروع می شود ودرچه لحظه ای به جنگ گرم تبدیل می گردد؟. سخن ازفرارسیدن دوره و وضعیتی است که آبستن همه این حالات ودربرگیرنده همه آنهاست .تأکید اصلی بر مختصات یک وضعیت عمومی جنگی است، مستقل ازافت وخیزهای مقعطی وزیروبم های آن. می خواهیم خصلت عمومی تاکتیک های یک دوره را تعین بخشیم وآن را راهنمای عمل آگاهانه و اجتماعی خودمان قراردهیم.اکنون دولت آمریکا طبق سندهای راهبردامنیتی خودوبا استناد به سیررویدادهائی که شاهدش هستیم،رژیم ایران را بزرگترین چالش سیاست خارجی و خطرناک ترین کشورجهان برای امنیت وموجودیت خود اعلام کرده است.وحکومت اسلامی هم برای گریزازسرنوشت محتوم وبی آیندگی خود برآن شده که ازطریق سلاح هسته ای برای خود فرجه چانه زنی و بقاء پیداکند.
اگربراستی خطررا جدی ارزیابی می کنیم وبرآنیم که وضع کنونی و ستیز رژیم و قدرت های خارجی به مثابه دونیروی ویگرانگردست بدست هم داده وامیدهای جامعه ما را برای بقاء و زنده ماندن وخوشبختی بباد می دهند واگرتنها راه چاره راعبوراز این سیکل معیوب ومرگ آفرین می دانیم، واگر سرنوشت همه امان بااین بحران و پی آمدهای آن واین که چه گونه ازآن بیرون خواهیم آمد گره خورده است،واگرقائل به تقدیرونقش آفرینی یک جانبه نیروهای حامی بربریت نیستیم و برای نیروهای ضد بربریت ومدافع روشنائی هم نقشی قائل هستیم،واگرسیر تاریخ را تقدیر ازپیش تعیین شده توسط خدایان آسمانی و زمینی نمی دانیم،بلکه آن را محصول عمل اجتماعی استثمارشدگان ولگدمال شدگان هم می دانیم،پس نمی توانیم درکنارگود منتظرتعیین سرنوشتمان توسط نیروهای مدافع بربریت باشیم. اکنون زمان تلاش برای تغییردادن این معادله دوقطبی فرارسیده است.
خط راهنمای ما این است که بی تردید با محسوس شدن هرچه بیشتر خطروعواقب محاصره اقتصادی ومداخله نظامی، زمینه عینی بروز یک جنبش صلح فراهم ترمی شود. اما هرچقدراین جنبش بتواند اززمان وقوع فاجعه سبقت بگیرد، بهمان اندازه قادر است که ازوقوع آن جلوگیری کند. آن ها که خطرفرودفاجعه رامی بینند دربرانگیختن حساسیت عمومی مردم ایران و جهان ومقابله با آن مسؤلیت بیشتری دارند.
اما پاسخ به بحران قبل ازهرچیز یک پاسخ عملی برای به میدان آمدن وبرپاکردن یک جنبش متعلق به صدای سوم است.
ولی متاسفانه ابعاد هوشیاری وبطریق اولی واکنش بازدارنده درجامعه امان بهیچ وجه باعمق خطرو فاجعه درشرف وقوع خوانانی ندارد. پس اولین وظیفه ما جنگیدن علیه رخوت و بی تفاوتی، ومرعوب شدگی وتقدیرگرائی دربرابرعظمت فاجعه است.باید مقام لحظه و موقعیت خطیر را دریابیم.
اگرچنین کردیم و قدرت جسارت خود را بالابردیم وبرای خودمان وظیفه ای ونقشی برای مقابله با سقوط فاجعه قائل شدیم، آنگاه دراولین گام باید بتوانیم یک باردیگر وضعیت کنونی و راه مقابله باآن را بصورت روشن برای خودمان فرموله کنیم. بدیهی است که با کانونی شدن بحران وخطرجنگ مهم ترین شعارما صلح و مقابله با جنگ ومحاصره و قحطی وتخصیص درآمدهای کشوربه بودجه های جنگی و بطورکلی نفی هرسیاستی است که درخدمت جنگ وسرکوب قرارمی گیرد.درچنین شرایطی شعارنه جنگ و صلح هم اکنون قاطع ترین پاسخ ما به طرفین دعوا و به وضعیت نیمه جنگی وجنگی درحال فراهم شدن است. نیروی تحقق دهنده و حامل این شعارهم یک جنبش صلح است هم درپهنه داخلی وهم بین المللی.
باتوجه به آرایش ونقش ارتجاعی هردوسوی بحران،جنبش صلح باقرارگرفتن دربرابرهردو قطب ارتجاع داخلی و بین المللی دارای خصلت رهائی بخش وپتانسیل رادیکالیزه شدن است.ازاین روست که شاهدیم،بخش مهمی ازنیروهای لیبرال و اصلاح طلب، ویا سلطنت طلبان ونیروهای دلبسته به قدرت های بزرگ، درروند قطبی شدن اوضاع حول بحران هسته ای وخطروقوع جنگ،دوپاره شده اند.بخشی خود را آماده می کنند که به بهانه دفاع از"اقتدارو کیان میهن" بزیرچرچم جمهوری اسلامی بخزند.مثل نهضت آزادی و اصلاح طلبان داخل. وکثیری از آن ها هم تمایل دارندکه بزیرپرچم قدرت های بزرگ و حمایت ازسیاست تحریم وجنگ بخزند.مثل سلطنت طلبان و مجاهدین وبرخی نیروها وگرایشات متعلق به اقلیت های ملی و... آن ها به "ظرفیت های دمکراتیک" دولت های غربی دخیل بسته اند وازماهیت ضدامپریالیستی این جنبش نگرانند.از این روبه میدان آمدن جنبش صلح با دوویژگی ضداستبدادی وضدامپریالیستی درعین حال پاسخ درخوری است به آن هائی که به بازی دربساط دشمنان مردم ایران مشغولند و بااین رویکرد خود آب به آسیاب جنگ افروزی هردو قطب بحران می ریزند.
چرا شعارصلح یک شعارکلیدی و راه گشا درلحظه کنونی است.
-زیرا که هم زمان هم علیه رژیم مستبد وزمینه سازی های آن برای جنگ وعلیه سیاست های ها فلاکت آفرین آن است وهم علیه امپریالیسم و سوداهای جنگ افروزانه اش.علیه سیاستی که برآن است ازطریق بحران سازی های جدید مفری برای برون رفت ازبحران های موجود بجوید. برای پس براستی یک شعاررهائی بخش است .
- شعارصلح وعلیه جنگ ارتجاعی دربردارنده بیشترین منافع واقعی کارگران و زحمتکشان و اکثریت قاطع مردم ایران است.مردمی که جنگ جیب های نیمه خالی آن ها را تهی ترمی کند،به گوشت دم توپ تبدیلشان می نماید،برقوام استبداد می افزاید و سلطه امپریالیستی را تحکیم می بخشد. اکنون نان و شغل وبالاترازهمه خود زندگی با امرصلح و گلاویزشدن با عفریت جنگ و مرگ گره خورده است.ازسوی دیگر با شروع پایان دوران برزخی،و بگردش درآمدن گردونه های جنگ وویرانگری،زمان خوش نشینی و انشاءاله گربه است-که خود یکی ازمنابع لختی و سرگردانی بشمارمی رود-فرارسیده است.شاید بزودی آب سرد برروی همه شهروندان ایران وجهان پاشیده شود،که برودت آن خواب را ازچشمان همه امان خواهد ربود.اکنون زمان بیرون آمدن ازاین رخوت بابهتراست بگوئیم خواب سنگین زمستانی است.پس تأکید بربرپائی این جنبش فقط بیان یک ضرورت اجتناب ناپذیربرای صیانت اززندگی و مبارزه علیه مرگ و فلاکت نیست.بلکه علاوه برآن شرایط عینی مناسبی برای متولد شدن و عرض اندام کردن آن وجود دارد.مردم ایران اعم ازکارگران و زنان و دانشجویان بجزفقروتباهی وخشونت هیچ نصیبی ازجنگ ندارند.صلح بیان صدای زندگی است دربرابربانگ شوم مرگ وفروریختن آواربربریت.هم اکنون نقدا بطورمشخص صدای مخالفت با جنگ افروزی درمیان دانشجویان،بخش مهمی ازروشنفکران وکارگران وزنان شنیده می شود.چنان که درمراسم وتظاهرات اول ماه مه نه فقط بصورت مشخص درآکسیون های مستقل کارگری مطرح گردید،بلکه حتی درراه پیمائی بزرگی که "خانه کارگر" تلاش داشت کنترل آن رابدست گیرد نیز مطرح شد.شعار"انرژی را رهاکن،فکری بحال ما کن"،شعاری بود که کارگران دربرابرشعارهای دستوری"خانه کارگر"دردفاع از"انرژی هسته ای حق مسلم ماست"،سردادند. پس ما می توانیم-اگر که شایستگی این کار را داشته باشیم- بااستفاده از امکانات وشرایطی که درآن قرارداریم، صدای این بخش را رساترکنیم و پژواک وسیع تری بدان بدهیم و این همهمه ها و صداهای درهم وپچ پچ وار را به فریاد رسا تبدیل کنیم.که دراین صورت بی گمان برمتبلورشدن صحنه سیاسی و پیدایش قطب سوم تأثیرخواهیم گذاشت.یعنی به آن چه که غیبتش درشرایط کنونی به نیروهای مدافع بربریت بیشترین جسارت را برای اقدامات جنون آمیزخویش می دهد.
شعارصلح و برپائی یک جنبش صلح مهم است چون شعاری است نه فقط برای تبدیل کردن وضعیت جنگی-یک جنگ ارتجاعی ازهردوسو-به صلح،بلکه درهمان حال تاکتیکی است برای فراهم کردن بستروپیش شرط های لازم ومناسب برای تعیین تکلیف نهائی با جمهوری اسلامی به مثابه یکی ازدوقطب شر.شعار صلح ومقابله با جنگ یک شعار بسیط و مجرد نیست.چرا که با نان و آزادی و سرنگونی استبداد گره خورده و ظرفیت فراوانی برای فرارفتن دارد.باین دلیل محمل و بستر مناسبی برای پیشروی بسوی سایرمطالبات بنیادین مردم خواهد بود. به یک معنا با به میدان آمدن صدای سوم وجنبش صلح، بسترمناسبی برای تبدیل بحران وجنگ خارجی به نبردی گسترده علیه تاریک اندیشان خودکامه و بهره کش فراهم خواهد شد.درعین حال این شعار سیاست کشورهای امپریالیستی را به چالش کشیده و با نظم امپریالیستی حاکم برجهان به مقابله برمی خیزدو همزمان با جنبش های بین المللی پیوند تنگاتنگی را برقرارمی سازد.
-شعاردفاع ازصلح باخصلت پیشگیرانه ازجنگِ محتمل وسایراقدامات تنبیهی علیه مردم ایران، مهم است چون باید قبل ازجنگ به پیشگیری آن مبادرت ورزید و تا آن جا که ممکن است ازوقوع فاجعه ممانعت به عمل آورد.بی شک شکل گیری یک جنبش صلح پس ازوقوع جنگ نیز اهمیت خود را دارد.اما آن موقع دیگر نه پیشگیری ازجنگ که توقف این بربریت وکاستن ازدامنه ویرانگری درمدنظرخواهد بود.
نگوئیم که هیچ کاری ازدست امان برنمی آید. که این همان تجلی مرعوب شدن و کرختی و بدترازآن ناخواسته تن دادن به آن چیزی است که ارتجاع داخلی و بین المللی سعی دارندکه با پراکندن سمومات آن اپوزیسیون مترقی و دمکرات را زمین گیرکرده ودچارانفعال کنند.مااگرکه متعلق به زندگی و اردوی کارورنج هستیم باید که صدای زندگی سردهیم و برصدای رخوت و ترس فائق آئیم.
پس تاکتیک کنونی ما خیلی ساده بلند کردن صدای مخالفت با جنگ است. این باید بگوش دشمنان،هم رژیم وهم امپریالیست ها برسد.این صداهم چنین باید به گوش مخالفان بالفعل و بالقوه جنگ وبگوش مردم ایران برسد.به اندازه ای که این صداوجود دارد ما هم وجود داریم و گرنه نیستیم وخودنمی دانیم که درمرگ بالینی بسرمی بریم.
سه گام اصلی
برای برپائی"جنبش هم اکنون صلح و شعارمرگ برجنگ"سه گام اصلی دربرابرمان قراردارد: نخست شفاف کردن وجاانداختن هرچه گسترده تر شعارنه به جنگ وزنده بادصلح، نه به جمهوری اسلامی وبه استبداد،ونه به قدرت های امپریالیستی وهرگونه مداخله این قدرت ها،چه ازنوع "هوشمندانه" باشد وچه ازنوع"احمقانه"، به مثابه رکن اصلی منشوراین جنبش.گام دوم تلاش برای همگراکردن نیروهای پراکنده اما بالفعل وهم اکنون موجود متعلق به صدای سوم درداخل و خارج کشور.گام سوم توده ای کردن این صداست.برای درهم شدن همه پچ پچ ها و واکنش های فردی و محفلی وگروهی و...برای شکل گرفتن اقدامات جمعی وتولید یک ابرصدا،برای گفتن نه بجنگ و به استبداد و مداخلات امپریالیستی.
اگرما مقام لحظه کنونی را دریابیم واگرصلح به مثابه تاکتیک باطل کننده افسون دونیروی ویرانگر را حلقه پیشروی خود قراردهیم،و اگرفعال کردن ظرفیت های بالفعل کنونی را نخستین آماج خود برای برافروختن جرقه های اولیه برای برافراشتن شعله جنبش"زنده بادصلح ومرگ برجنگ" قراردهیم واگربه خصلت ملی و بین المللی این بحران واین جنبش توجه کنیم،و اگرفراموش نکنیم که که ما بعنوان شهروندان آگاه کشوری که در کانون اصلی این بحران قراردارد،قاعدتا باید بیش ازهرکسی دیگر دراین جهان خود را مسئول مقابله با نغمه شوم جنگ وفلاکت بدانیم،آنگاه بی شک امکانات بس گسترده ای را برای عرض اندام کردن این جنبش دربرابرخودخواهیم یافت:ازامکانات بالفعل و بالقوه موجود نظیر سایت ها، نشریات،رادیوها و... نه فقط درایجاد هم آهنگی وکرمشترک برای مطرح کردن هرچه گسترده ترمنشوراین جنبش،بلکه برای فعال کردن کانال های ارتباطی موجود برای برقرارگردن بیشترین پیوند با جنبش های داخل و بین المللی، درایجاد کمیته ها های ضد جنگ درهرجا که هستیم،درتلاش های مشترک برگزاری آکسیون های مخالفت باجنگ،گردآوری اسامی هرچه گسترده تری ازامضاء شهروندان درپای منشوراین جنبش،تلاش برای به میدان آمدن هنرمندانی که به تجربه دیده ایم درمبارزه برای صلح و علیه بربریت نبوغ هنریشان بیش ازهرزمان دیگری شکوفاترمی گردد و...
-فعالان جنبش های زنان و کارگران و معلمان و پرستاران و بیکاران ... را تشویق کنیم که درهرفرصت مناسب ازطریق بیانیه ها وآکسیون های خود به مخالفت آشکارعلیه جنگ افروزی ازهردوسو وعلیه سیاست هائی که جنگ محصول و ادامه همان سیاست ها محسوب می شود،برخیزند
-هزاران وبلاگ نویس متعلق به این طیف را تشویق کنیم که دروبلاگ های خود بصورت هماهنگ شعار ضد جنگ برعلیه هردوطرف و صلح را برجسته کنند. و باین ترتیب ازمجموع همه این هم آهنگی ها یک سیستم اطلاع رسانی مستقل برای صدای سوم بوجود بیاوریم.
-بیانیه ها و اطلاعیه ها و اخبارجنبش های داخل و یاایرانیان خارج برای صلح را به فروم های ضدجهانی سازی نئولییرالی و تشکل های کارگری و ضدجنگ ومحیط زیست و زنان و... نهادهای بین المللی بدهیم وتلاش کنیم که کارزار ضد جنگ درسطح بین المللی را با کارزار مردم ایران پیوند زنیم.درجنبش های ضد جنگ و صلح دیگر کشورها مشارکت فعال داشته باشیم وبویژه تلاش کنیم که مقابله همزمان با هردو قطب بحران را درمیان آن ها هرچه بیشتر اشاعه دهیم.
غالبا وقتی صحبت ازجنبش ویک حرکت بزرگ می شود، بشیوه عادت مألوف فورا بفکرایجاد یک سازمان جدیدی برفرازسازمان و نهادهای موجود ودعوت دیگران برای پیوستن به آن، توسط تعدادی گروه ونیروی نردیک بهم می افتیم. این شیوه سازماندهی بنا به تجربه های متعددو بدلیل فقدان پایگاه های اجتماعی لازم توسط این نیروها، هیچ وقت پاسخ گوی یک حرکت گسترده نبوده است. همکاری های گروه ها و گرایشات نزدیک بهم بجای خود لازم ومفیداست،اما نباید فراموش کنیم که دربرپاکردن این جنبش خط راهنمای ما باید حرکت ازمنطق قواعدجنبشی ودوری ازاقدامات سکتاریستی وفرقه ای باشد.ازیاد نبریم که غرض اصلی ساختن یک نهاد وتشکل سراسری جدید،آن هم بصورت زودرس نیست.بلکه قبل ازهرچیزافزودن فعالیت ضدجنگ به وظایف تشکل ها ونهادها –ونه فقط تشکل های اخص سیاسی- ویا فعالان منفردِ هم اکنون موجود ازیک سو و ایجاد هم آهنگی و همکاسه کردن همه این فعالیت های پراکنده وبرقراری ارتباطات افقی برای این منظورازسوی دیگراست. واگرزمانی برپاکردن تشکل جدید وسراسری برای گسترش مبارزات جنبش ضدجنگ هم لازم گردد باید مترتب برپاگرفتن این جنبش و محصول طبیعی آن و قائم به آن باشد. یعنی ظرفی مناسب ومبتنی برروابط افقی وبدورازسازماندهی مبتنی برسلسله مراتب عمودی.ظرفی شایسته برای یک حرکت جنبشی ودرخدمت دامن زدن به آن و نه بازدارنده.
اگردرگام دوم موفق به ایجاد یک کرضد جنگ ومدافع صلح درمیان نیروهای بالفعل متعلق به صدای سوم بشویم،باید بیلان کارخود را تاهمین جا موفق بدانیم وبه خودمان بعنوان شهروندان بالغ ومسئول تبریک بگوئیم.این بدن معناست که خشت اول را درست نهاده ایم ومی توانیم به برداشتن گام های بعدی هم امیدوارباشیم. این نخستین طنین این جنبش نوپا خواهد بود.هم اکنون هم نزدیک ترشدن قدم به قدم شبح جنگ وکناررفتن نقاب ازچهره اش را شاهدیم وهم ظهورجوانه های جنبش صلح را. بی تردید،مشهود شدن هرچه بیشتر چنین روندی برطنین صدای سوم خواهد افزود.هم برای ممانعت ازبروزفاجعه جنگ و هم برای تعیین تکلیف با استبداد حاکم.


06.05.09-85.02.09 www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, April 26, 2006


پیام های نهفته در یک"عقب نشینی"

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
عقب نشینی پرمعنا
احمدی نژاد طی یک دستورالعمل غیرمنتظره به رئیس سازمان تربیت بدنی مجوزحضور زنان دراستادیوم های ورزشی را-البته درچهارچوب یک طرح مدیریت شده و باصطلاح بهداشتی- صادرکرد.بنابه این دستور باید بخشی از مرغوبترين مكان‌های تماشاگران در مسابقات فوتبال ملی و مهم به طور ويژه به بانوان و خانواده‌ها اختصاص يابد.
غیرمنتظره بودن این دستورالعمل ازآن جاست که ازاول اردیبهشت ماه رژیم ودولت احمدی نژاد برنامه همه جانبه ای را تحت عنوان مبارزه علیه بدحجابی ورفتارهای ناهنجار، ودرچهارچوب طرح افزایش امنیت اجتماعی باجراگذاشته اند. که درآن با براه انداختن گشت های باصطلاح ارشاد خیابانی وازطریق بکارگیری پلیس زن به دادن تذکرهای شفاهی والبته درمواردی عملی( شامل ضرب و شتم و دستگیری و جریمه بانوان باصطلح بدحجاب) پرداخته اند. آن ها هم زمان با این یورش ها، با سازمان دادن تجمعی اززنان متعلق به خانواده های قربانیان جنگ دربرابرمجلس شورای اسلامی خواهان مبارزه همه جانبه سه قوه علیه بدحجابی شده بودند. زنان مزبور درتجمع فوق با شعار«حجاب مصونيت است نه محدوديت»،سپاس خود را تقدیم"رئيس ‏جمهور صميمی، پركار و افتخارآفرين در تمام صحنه‌‏های داخلی و بين‌‏المللی" می کردند.علاوه براین برکسی پوشیده نیست که یکی ازهدف های اصلی برنامه دولت احمدی نژاد،که تحت عنوان استقراردولت اسلامی دنبال می گردد، چیزی جزمقابله با دست آوردها و "گستاخی" زنان نبود. تبدیل خانه داری وتربیت فرزند صالح به شغل اصلی و فراگیرهمه زنان،وایجاد انواع محدودیت های اداری وقانونی و شغلی و تحصیلی، ودریک کلام ایجاد یک انقلاب باصطلاح فرهنگی نوین درمقیاس جامعه،بخش مهمی ازتلاش های دولت اسلامی را تشکیل می دهد.احمدی نژاد حتی حاضرنشد برای رعایت ظاهر هم که شده،پستی را درکابینه خود به زنان اختصاص دهد. نحوه برخورد دولت با زنان بهنگام برگزاری مراسم 8 مارس ویا با همسران وفرزندان خردسال کارگران دستگیرشده شرکت واحد، چشمه دیگری از نحوه برخورد دولت با زنان را به نمایش گذاشت.
جالب است که دراین فرمان اولازم دیده که درست با استناد به همان دلیلی این اقدام خود را توجیه نماید که تا دیروزمخالفان اصلاح طلبش بهمان دلیل ازجانب او وروحانیان حامی اش مورد انتقاد قرار می گرفتند.آن جا که می گوید:"برخلاف تصور و تبليغ عده‌ ای تجربه نشان داده است كه حضور انبوه خانواده‌ها و بانوان در محيط‌ های عمومی، سلامت و اخلاق و عفاف را در آن محيط‌ها حاكم كرده است".
حال اگر این اقدام احمدی نژاد درمغایرت با سیاست های عمومی دولت او قراردارد، صدوردستورفوق درشرایط مشخص کنونی را چگونه باید تبیین کرد؟آیا باید آن را اساسا یک عقب نشینی ولو موردی وموقت، به معنای عقب نشستن دربرابرفشارمستقیم و بالعفل تلقی کرد یا آن که دولت با انجام آن هدف های دیگری را دنبال می کند؟.بی شک رژیم هرنیتی داشته باشد،نمی توان منکرخصلت عقب نشینی این اقدام شد و آن را به سکوئی برای پیشروی های بعدی تبدیل نکرد. و ازاین بابت باید دستاورد فوق را اگربسرعت پس نگرفته نشود،به جنبش زنان و سایر جنبش های آزادی خواهانه وضدتبعیض جنسی تبریک گفت. بی شک وجود جنبش ومقاومت زنان درجامعه ما یک واقعیت انکارناپذیراست. سال هاست که ما شاهد یک جنگ فرسایشی و مقاومت گسترده زنان دربرابر تهاجم رژیم مذهبی به حقوق ودست آوردهای آنان بویژه درحوزه تحمیل حجاب هستیم.ازاین رو فرجام شکست و عدم موفقیت نهائی رژیم دراین گونه حوزه ها، نیازچندانی به پیش گوئی ندارد. چنان که درمورد تهاجم اخیربه زنان،سردارطلائی درآخرین مصاحبه خود اذعان می داردکه درپیشبرد آن با مشکلات زیادی مواجه شده است. بااین همه اقدام به عقب نشینی درمورد حضورزنان دراستادیوم های ورزشی را تنها بافاکتورفوق وبه مثابه یک عقب نشینی دربرابرفشارمستقیم توضیح داد. شاید اگر آن را"عقب نشینی موردی، سنجیده و هدفمند" بنامیم، بهتربتوانیم به سؤال مطرح شده دربالا پاسخ بدهیم. ولاجرم با وقوف به اهداف رژیم بهتربتوانیم دربرابرآن عکس العمل نشان دهیم و ازآن برای پیشروی جنبش وممانعت ازبهره برداری رژیم، سود بگیریم.
درپاسخ به سؤال مزبور،قبل ازهرچیزنباید فراموش کنیم که این عقب نشینی قاعدتا ازمنظر بنیادگرایان وروحانیت سنتی و حامی رژیم امری غیرمنتظره، شوکه کننده وغیرقابل قبول تلقی خواهد شد. اصول گرایانی که احمدی نژاد را تجسم آرمان های خود می پنداشتند ببا مشاهده این گونه موضع گیری ها،ممکن است دستخوش تردید وسرخوردگی بشوند.
می توان یک نمونه ازآن را که دریکی ازسایت های وابسته به حامیان رژیم آمده، بشرح زیر مشاهده کرد :
ظهر الفساد فی البر و البحر­(زمانی که فساد اززمین ودریا می جوشد)- از اين به بعد بايد شاهد اين باشيم كه دخترها و زنان ما چهره های خود را به رنگ پيراهنهای تيم های مورد علاقه خود رنگ كنند و شاهد دويدن بازيكنان در زمين فوتبال به دنبال توپ با شلوار كوتاه باشند.- از اين به بعد بايد شاهد طبل و دهل زدن زنان و دخترانمان در استاديومهای ورزشی، به هوا پريدن و جيغ كشيدن آنها و تشويق تيمهای مورد علاقه شان باشيم.- بايد شاهد باشيم دختران و زنان ما در اتومبيلهای شخصی و وسائط نقليه عمومی با ايجاد سرو صدا و جيغ و داد و احياناً برداشتن روسريها و تكان دادن روسريها در هوا پيروزی تيم مورد علاقه ی خود را جشن بگيرند و يا با اعمال خلاف و چندش آور ناراحتی های خود را از شكست تيمشان ابرار دارند.آقای رييس جمهوراگر اين كار را كرديد و عادی شد ديگر نمی توانيد جلويش را بگيريد. فاعتبروا يا اولي الابصار ( عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت).هردوعبارات داخل پرانتزازنگارنده است.
می توان تصورکرد که دامنه این نوع واکنش ها درمیان روحانیون و صفوف حزب الهی ها و "فدائیان رژیم" یعنی همان کسانی که بنظرمی رسید رژیم تا به امروزبرای مقابله با بحران، تمرکز اصلی خود را برای بسیج آن ها درسطح داخل کشور و درسطح منطقه گذاشته بود بیشترشود وهمین مسأله نیزباعث می شود که چندان به پایداری این دستورالعمل نتوان امید بست. ولی تا آنجا که به هدف دولت و دست اندرکاران مربوط می شود، این تصمیم حاکی ازآنست که رژیم متوجه شده که ابعاد بحرانِ وفاجعه درحال فرود،چنان عظیم است که رژیم به تنهائی وبا اتکاء صرف به این اوباشان(که قاعدتا برای خود رژیم میزان منفور ومنزوی بودنشان پنهان نیست) قادرنخواهد بود بارمقابله با بحران را بردوش بگیرد.
اما علاوه براین، وجود عبارتی درمتن دستورالعملل احمدی نژاد،می تواند درفهم دقیق تر حکمت این عقب نشینی کمک کننده باشد:"جامعه زنان در تمامی صحنه‌ های حماسه ساز دهه‌ های اخير در خط مقدم قرار داشته‌اند و امروز نيز طلايه‌دار حضور سازنده و با نشاط همراه با حفظ ارزش‌ها و قداست‌ها و مسئوليت‌های ويژه زن متعالی در عرصه‌های گوناگون هستند.". بنظرمی رسد بادقت درکلماتی نظیر"صحنه های حماسه ساز" و"خط مقدم" می توان تاحدی به نیات وهدف های رژیم ازاین اقدام پی برد.
تاکی می توان هم زمان درچندین جبهه جنگید؟
روی کارآمدن دولت احمدی نژاد مترادف بود با گشودن جبهه های تازه وتشدید هم زمان چالش های رژیم درچندین عرصه. ازشکاف های درونی که به خودشان مربوط می شود بگذریم، شاهدیم که درمتن یک بحران مرکب، رژیم عملا جنگ هم زمانی را درجبهه داخلی با مردم(با افشارمختلف ودرحوزه های گوناگون) و با دولت های غربی،بویژه برسر دست یابی به سلاح هسته ای گشوده است. بی شک تداوم نبردهم زمان درچندین جبهه پاشنه آشیل رژیم را تشکیل داده وموجودیت اش را سخت شکننده می کند. وجود چنین همزمانی ها تا زمانی که هنوز مراحل نطفه ای واولیه تکوین خود را طی می کنند وهنوزبه نبردهای گسترده فرانروئیده اند قابل تصوراست.اما با جدی شدن یکی ازوجوه بحران وبانزدیک شدن چشم اندازمحاصره اقتصادی و منازعات نطامی، ودرشرایطی که دشمن نیرومندترازخود درکمین نشسته است،دیگرتداوم نبرد درچندین جبهه هم زمان با موازین هیچ جنگ موفقیت آمیزی خوانائی نداشته و هیچ سرداری درتاریخ نتوانسته است چنین افتخاری را نصیب خود سازد. برعکس اگر موفقیتی برای این گونه سرداران ثبت شده باشد، هماناکانونی کردن جبهه اصلی و خاموش کردن جبهه های فرعی بوده است.
می دانیم که جناح حاکم ازسال ها پیش و دولت احمدی نژاد ازلحظه روی کارآمدن تلاش داشته است که با دادن شعارنان وعدالت نظرمردم وزحمتکشان را بسوی خود جلب کند. اما همانطور که ازقبل هم روشن بود،بجای روانه شدن درآمدهای هنگفت نفتی بسوی سفره های مردم، به سوی بودجه های سایه و جنگی وپروژه های بلندپروازانه رژیم دراین عرصه روانه شده وموجب افزایش نقدینگی و تورم وبحران های مالی شده است. رژیم بجای گشایش وضعیت فلاک بارمردم برعکس خطرتحریم وگرسنگی را متوجه آن ها کرده است. اکنون تمامی امید ها درمورد نان و عدالت به بادرفته و این حربه کارائی خود را بعنوان یک عامل بسیج کننده ازدست داده است. بطوری که حالا حتی خود احمدی نژادهم بصراحت می گوید که او هرگز نگفته که پول نفت را به سرسفره مردم خواهد آورد! ازسوی دیگرتدارک یک جنگ جدید وخارجی نیازمند ایجاد آرامش نسبی درجبهه های داخلی است .ولی می دانیم که بدلایل روشن، رژیم نه فقط به گشایش های نسبی درعرصه های آزادی های سیاسی تن نخواهد داد بلکه هم چنان برفشارهای خویش خواهد افزود.درچنین شرایطی تنها قلمروی که می تواند حول آن به مانوربپردازد، برخی عرصه های اجتماعی است. بویژه آن عرصه هائی که با دونیرو ودوجنبش خشمگین و پرشمار جوانان وزنان سروکاردارد. یعنی به آنانانی که درهرجنگی به وجودشان به مثابه گوشت دم توپ و پشت جبهه فعال نیازمبرمی هست.هم چنین بی شک صدوردستورالعمل احمدی نژاد، بانزدیک شدن زمان مسابقات جهانی فوتبال وحساسیت جوانان به آن ازیکسو و هم زمانی آن با تشدید بحران بین المللی هسته ای ازسوی دیگر، ودغدغه ای که رژیم حول پیوند رخدادهای فوتبال وبروزاعتراضات جوانان ناراضی و خشمگین دارد، بی ارتباط نیست.عقب نشینی رژیم درعین حال با شیوه مدیریت بحران توسط رژیم انطباق دارد که درموارد گوناگون شاهدکاربردش هستیم. مطابق این شیوه، با بازکردن یک روزنه کوچک، باید کل حرکت و سرریرشدن پتانسیل اعتراضی را کنترل ومدیریت کرد.همانطورکه دربرگزاری چهارشنبه سوری شاهدش بودیم. یاهمانطور که این روزها درمورد طرح ماهواره شاهدش هستیم:دادن مجوز رسمی برای استفاده قانونی و کنترل شده باهدف مصادره ماهواره های غیرقانونی.
بااین همه گشوده شدن یک روزنه کوچک برای رژیمی که فاقدپایگاه های مردمی است وباانباشت خشم ونفرت عمومی مواجه است ودرهمان حال تحت فشارهای سنگین بین المللی قراردارد، معلوم نیست که تاچه حدقابل مدیریت باشد. بی شک زنان درگام های بعدی خود مقررات وباید و نبایدهای رژیم را در جداسازی جنسی دراستادیوم ها وهرجای دیگردرهم خواهند ریخت. وهمانطور که آن حزب اللهی درذیل بخش نامه احمدی نژاد نوشته است، "آقای رييس جمهور اگر اين كار را كرديد و عادی شد ديگر نمی توانيد جلويش را بگيريد".
پیام این عقب نشینی به جنبش های اعتراضی
عقب نشینی دولت،حتی اگرتحت فشارروحانیون سنتی وحامیان حزب اللهی اش پس گرفته شود، پیام مهمی برای جنبش زنان ونیز سایرجنبش ها درخود نهفته دارد.
و آن این که رژیم قادرنیست برای همیشه درچندین جبهه هم زمان به نبرد خویش ادامه دهد. تناقض رژیم دراین باره با حادشدن عرصه های بین المللی بحران- وبااین فرض که افسون های رژیم برای زمین گیرکردن جنبش های مردمی یک به یک باطل شوند- بیش ازپیش خود رانمایان خواهد ساخت. واقعیت آنست که رژیم برخلاف اوائل انقلاب بسیار شکننده و پوشالی است و بدیهی است که جنبش های اجتماعی درچنین شرایطی فرصت خوبی بدست می آورند که ازلاک خود درآمده و پیشروی های سنجیده خودر ا آغازکنند.
این واقعیتی است که اگر دراوائل انقلاب این مردم بودندکه به رژیم توهم داشتند و بهمین دلیل انقلاب دراوج پیروزی به شکست انجامید، اکنون این رژیم است که به مردم توهم دارد و فکرمی کند که با دادن چندرغازی رشوه به آن ها، آن ها رژیم را دربرابردشمنانش تنها نخواهند گذاشت ومی تواند باردیگر آن ها را به گوشت دم توپ درنزاع خود با دولت های غربی تبدیل کند. وباین ترتیب با ایجاد باصطلاح صلح اجتماعی درداخل، جنگ خارجی را مدیریت کند.
مردم اما درشرایطی که رژیم دروضعیت شکننده قرارداشته و خطرفرود فاجعه هردم جدی ترمی شود، می توانند با تحمیل حضورو صدای مستقل خود و با گشودن جبهه سوم و دموکراتیک، جلوی وقوع فاجعه را بگیرند.آن ها می توانند ضمن عرض اندام دربرابربهره کشانِ خودکامه و تاریک اندیش، درهمان حال چاشنی وقوع جنگ خارجی را بی اثرسازند و به امپریالیست ها بگویند که مردم ایران درضمن مقابله با قیمومیت ولایت فقیه به هیچگونه قیم دیگری نیاز ندارند.
برپائی جنبش صلح وضدجنگ به مثابه تاکتیک اصلی لحظه کنونی
اگربراستی دامنه بحران هم ازسوی رژیم و هم ازسوی قدرت های جهانی،دارد بسوی دوقطبی شدن ونقطه انفجارحرکت می کند، پس مقابله با چنین خطرو دادن پاسخ مؤثر به آن را می توان و باید دربرپائی یک جنبش صلح نیرومند و نقش آفرین جستجوکرد. بی شک شکل گیری چنین جنبشی درداخل با پاسخ نیرومندی ازهم بستگی درسطح جهانی مواجه خواهد شد.چنین جنبشی حامل آماج دوگانه وجداناپذیری است:هم علیه رژیم وسیاست های جنگ افروزانه وسیاست اقتدارهسته ای آن وهم علیه قدرت های امپریالیستی و سوداهای جنگ افروزانه آن ها.
پیام چنین جنبشی به رژیم آنست که حق ندارد درآمدهای نفتی متعلق به مردم را درکوره جنگ بریزد.حق ندارد حالت فوق العاده جنگی اعلام کند. حق ندارد به سیاست های اقتصاد جنگی و جیره بندی و پیگردهای پلیسی مبادرت نماید و....پیامش به دولت های غربی آن است که حق ندارند، موشک ها و سلاح های ویرانگرانه خویش را بسوی ایران هدف گیری کنند و حق ندارند که مردم ایران را بگرسنگی کشند.
بی تردید با محسوس شدن هرچه بیشتر خطروعواقب محاصره اقتصادی ومداخله نظامی، زمینه عینی بروز یک جنبش صلح فراهم ترمی شود. اما هرچقدراین جنبش بتواند اززمان وقوع فاجعه سبقت بگیرد، بهمان اندازه قادر است که ازوقوع آن جلوگیری کند. آن ها که خطرفرودفاجعه را می بینند دربرانگیختن حساسیت عمومی مردم ایران و جهان ومقابله با آن مسؤلیت بیشتری دارند.حتی یک روز را نباید درانجام این مهم ازکف داد.

2006/04/26-06/02/85 www.taghi-roozbeh.blogspot.com/







Wednesday, April 19, 2006


مردم ایران دربرابریک گزینش سرنوشت سازقرارگرفته اند
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

!«خبرخوش» احمدی نژاد وچند فقره اشتباه لپی
براساس برخی گزارش ها،مردم ایران دربرابر شعار"حق انرژی هسته ای" و دست یابی رژیم به "اکسیر حیات جاودان" و توزیع کیک زرد و یاوه سرائی های احمدی نژاد،قریحه تاریخی اشان به ذوق آمده و طنزها و متلک های متعددی کوک می کنند. براستی بین طنزووقوع فاجعه چه پیوندی می تواند وجود داشته باشد؟
شاید یکی ازکارکردهای طنز این باشد که بخشی ازواکنش دفاعی ارگانیسم،بهنگام وقوع فاجعه را تشکیل می دهد. شاید هم درورای این بی اعتنائی شگفت انگیز،بخشی ازملزومات تدارک یک جنبش رهائی بخش را شاهدیم:به سخره گرفتن دشمن بظاهرنیرومندی که با شمشیرآخته خودچرخ می زند و"هل من مبارز" می طلبد و بی اثرکردن شرایط مرعوب کننده ای که نفس ها را درسینه حبس می کند.شاید هم بحران هسته ای و ابعادعواقب محتمل آن برسرنوشت تک تک ما ایرانیان آن چنان است که گاهی لازم می بینیم بجای اندیشیدن برابعاد هولناک آن ودرشرایطی که قدرت مصاف رودررو را درخود نمی بینیم، به وادی طنز پناه بریم. درهرحال در واکاوی این گونه طنزهامی توان رگه هائی از دل بستن به اصل امید و حرکت را مشاهده کرد.البته طنزفقط دروجه مثبت خود بخشی ازوجود ما را تشکیل نمی دهد. بلکه درمعنای منفی آن، خود وجودجمهوری اسلامی هم –به تعبیری- یک طنز تلخ و گزنده تاریخ است. تاریخی که همواره هم چون جریان یک رود خانه آرام و صاف نیست. بلکه گاهی هم به خشم آمده وبا لاروبی خود لجن های کف رودخانه را به سطح می آورد.کشورما وجمهوری اسلامی اکنون درچنین برهه ای قراردارد.
حکومت اسلامی ازمدت ها پیش به موازات ازدست دادن تکیه گاه های مردمی وبین المللی خود و لاجرم به وخامت گرائیدن بحران موجودیتش،به سلاح هسته ای هم چون حبل المتین نجات و یا چون اکسیرحیات نگریسته است.ازاین رودرخفا وبدورازانظار مردم ایران و جهان بخش عظیمی از سرمایه و امکانات ملت را صرف دست یابی به انرژی هسته ای کرده است.با این وجود پروژه هسته ای متضمن چنان ابعاد گسترده ای ازمجموعه اقدامات بهم پیوسته ای است که نمی توانست برای همیشه پنهان ماند.آنهم درجهانی که دستگاه های کنترل و جاسوسی پیچیده دولت های بزرگ چهارگوشه آن را تحت نظارت خود دارند.ازاین روحکومت اسلامی باهمه پنهان کاری خود نتوانست دراین باره به آرزوی خود یعنی رسیدن تا دم آزمایش هسته ای وکشتن گربه در دم ِحجله دست یابد.دم خروس اززیرقبای آن برون افتاد وباین ترتیب ازاین پس دردسرهای نقدِ رؤیای دست یابی به سلاح هسته ای برمزایای نسیه آن فزونی گرفت. وفزونی گرفتن وجه نقد برنسیه،رژیم را دربرابردوراهی الگوی لیبی و نمونه"عراقیزه شدن" قرارداده است. گواین که خود حکومت ،تلاش می کند که الگوی کره شمالی را راهنمای حرکت خویش قراربدهد.
رژیم که دردوره دست بگریبانی با اصلاحاتِ درون حکومتی،تبحر لازم برای پیشبرد حاکمیت چماق تحت لوای "قانون" را بدست آورده وباموفقیت"چماق قانون"را جایگزین"قانون چماق" کرد،برآن شد تاهمین تجربه را درعرصه چالش هسته ای نیز بکارگیرد.ازطریق بازی با مقررات و قوانین آژانس هسته ای،ازطریق استتارهدف های دست یابی به سلاح هسته ای درپشت ادعای دست یابی به انرژی هسته ای با اهداف صلح آمیز.هدف آن بود که توانائی ساختن سلاح هسته ای را تا آن جا که ممکن است تحت لوای مقررات آژانس پی بگیرد تا لحظه فرخنده تبدیل "سلاح قانون" به "قانون سلاح" فرابرسد.
والبته این بازی باتورقانون که امروزه با فتوای رهبری مبنی برحرام بودن بمب اتمی نیزمزین شده،می توانست ومی تواند به سهولت بریدن یک کیک، دریک شب پرشکوه-یکی ازآن شب های قدراسلامی- و درتوفان یک "جشن ملی"، تحت عنوان مصلحت نظام به پایان رسیده وحلالِ حلال اعلام گردد.
بااین همه،آن چه که تارسیدن به آن لحظه "حیات بخش" دایما مچ رژیم را بازمی کند،تناقضات حل نشدنی موجود فی مابین میان ادعا های ظاهری با اهداف واقعی است. رژیم بجای آن که اول چاه را بکند و سپس گلدسته را برباید، ابتدا به دزدیدن گلدسته مبادرت کرده واکنون جابجا درجستجوی یافتن چاهی است که یافت نمی شود. چنان که خود مدعی است، با صرف میلیاردها دلارهزینه اکنون به انرژی هسته ای دست یافته است، اما کو آن نیروگاه هائی که این انرژی فوق العاده گران قیمت را درآن بکارگیرد؟!.ازپروژه های مکمل برای دست یابی به موشک های حمل کننده کلاهک هسته ای دربرملاکردن هرچه بیشتراین تناقضات بگذریم،اما دوگانگی اهداف واقعی و ادعاهای ظاهری چنان است که اعتراف به هدف های واقعی حتی درسخنان واظهارات خود سردمداران دست اول رژیم هم بکرات بازتاب یافته است.اگرچه شورای امنیت رژیم،خطاب به دست اندرکاران، بارها بخش نامه های محرمانه صادر کرده که دراظهارات خود حول این مساله دقت لازم را بکارگیرند، واحتمالا چندین کلاس آموزشی بخصوص برای شخص احمدی نژاد که ریاست این شورا راهم یدک می کشد، تشکیل داده اند. اما تاکنون این هیچ کدام ازاین تلاش ها افاقه نکرده است.یک نمونه درخشان ازاین باصطلاح خطاها –که البته خدامی داند که هرکدامشان به چه قیمت سنگینی برای کشور و مردم تمام می شود- اشتباه لپی ودسته گل تازه ای است که احمدی نژاد دربحبوحه اعلام "خبرهای خوش" به آب داده.جالب است که کشف این "اشتباه لپی" ابتدا توسط منابع خارجی صورت گرفته است. آن ها با یاد آوری عواقب آن به مقامات رژیم، خاطرنشان ساخته اند که بیش ازاین کار را برای خودشان و کشورهائی که می کوشند تا ازکشانیده شدن پرونده هسته ای ایران به مراحل تحریم و مداخله نظامی ممانعت به عمل آورند خراب تر نکنند. بدیهی است که آن ها البته دلشان به حال ما شور نمی زند.بلکه نگران میلیاردها دلار سرمایه گذاری و قراردادهائی هستند که درصورت برافروخته شدن آتش جنگ می تواند دود شده و بهوا برود. حیات و ممات دست یابی به این گونه رانت های گران بهای اقتصادی وسیاسی، درگرو تداوم همین وضعیت نه جنگ و نه صلح است.
برای روشن شدن ماجرای این اشتباه لپی ابتدا به این خبرتوجه کنید:"خبرگزاری روسی «ریانووستی» در گزارشی به نقل از کارشناسان اتمی این کشور نوشت که احمدی نژاد درباره ورود کشورش در "باشگاه هسته ای" اشتباه لفظی کرده است. در اين باشگاه به طور رسمی روسيه، ايالات متحده آمريکا، بريتانيای کبير، فرانسه و جمهوری خلق چين عضويت دارند. این خبرگرازی نوشت کارشناسان باور نمی کنند که ايران به تکنولوژی چرخه کامل هسته ای که محصول آن بتواند سوخت نيروگاه اتمی يا بمب اتم باشد، رسيده باشد. به نظر کارشناسان، متخصصين هسته ای ايران آزمايشاتی برای غنی سازی اورانيوم درمقادير بسيار ناچيز انجام داده اند و دستاورد اخير آن ها چيزی فراتر از آن چه پيش از اين نيز انجام می دادند، نيست".
بعبارت دیگر آن ها فیل هواکرده اند که بقول این خبرگزاری مصرف داخلی والبته باید گفت هم چنین بین المللی دارد.دراین جا نمایش قدرت بیش ازخود قدرت اهمیت دارد.
حالا که خبرفوق را خواندید این خبررا هم بخوانید:
"به گزارش خبرگزاری ايرانيوز،دكتر سعيدی معاون بين‌الملل سازمان انرژی اتمی تأکید كرد كه اصطلاح «باشگاه هسته‌ای» در دنيا برای كشورهای دارای سلاح هسته‌ای به كار می‌رود و اين واژه نبايد در مورد ايران استفاده شود زيرا كه ايران سلاح هسته‌ای ندارد!" این مقام هسته ای سعی دارد که به مقامات کشور بیاموزد که اصطلاح ورود به باشگاه کشورهای دارای غنی سازی را بکارگیرند
!خبرخوش بعدی
این جنابِ مقام هسته ای در مصاحبه خود، نکات جالب دیگری را نیزمطرح ساخته است که اشاره کوتاه به آن ها خالی ازفایده نیست:
درتلاش برای یافتن چاهی جهت رهاشدن ازرسوائی مناربدوش بودن، ایشان گفته اند همانطور كه در توليد سوخت هسته‌ای به مرحله غير قابل بازگشت رسيديم،در ساخت نيروگاههای اتمی هم به اين مرحله خواهيم رسيد. خبر خوش بعدی، خبر ساختن نيروگاه اتمی بومی در داخل كشور است.وقتی چرخه سوخت هسته‌ای را ايجاد كرديم، قطعاً نيروگاه اتمی هم می‌توانيم ايجاد كنيم .بنابراين ظرف چند سال ديگر در داخل كشور نيروگاه اتمی خواهيم ساخت.
باین ترتیب اگر چند سال(براستی چند سال؟) صبرکنید،حفر چاه برای دفن این گلدسته آماده خواهد شد. والبته طرح این سؤال که سرنوشت عاطل وباطل ماندن این همه سرمایه و تأسیسات درطی این سال ها،وتا تهیه نیروگاه های بومی که بی شک، تهیه اشان برای "دانشمندان و سربازان گمنام امام زمان" به سادگی دست یابی به بازارسیاه عبدالغدیرخان ها نخواهد بود، چه خواهد شد، البته سؤال ناقابلی است که نباید با پرداختن به آن کام شیرین شده ازخبرهای خوش و کیک های زرد را تلخ کرد.
!نقطه عطف بی همتا
معاون بين‌المللی نکته سنج سازمان انرژی اتمی، ایراد دیگری هم به نحوه طرح خبرخوش گرفته است
او رسيدن به چرخه سوخت هسته‌ای را يك نقطه عطف در تاريخ علمی كشور دانست و ابراز داشت: مقايسه ملی شدن صنعت نفت با رسيدن به فناوری هسته‌ای نوعی كم لطفی است. زيرا برای فناوری هسته‌ای خودمان تلاش كردیم(ولابد برای ملی شدن صنعت نفت دیگران) و با كار شبانه‌روزی اين شرايط را به وجود آورديم در حالی كه قبل از ملی شدن صنعت نفت، ذخاير كشور توسط بيگانگان غصب می‌شد و پول آن به جيب آنها ريخته می‌شد.
نباید کفران نعمت کرد. بدون این که خودمان خبرداشته باشیم، به چنان نقطه عطف تاریخی رسیده ایم که هیچ رویدادی درتاریخ چندهزارساله خود برای مقایسه کردن با آن درچنته نداریم. البته ازاین جناب کارشناس باید بخاطراصلاح کردن اشتباه لپی سران رژیم درموردمقایسه این دست آورد بی نظیر باملی شدن صنعت نفت وآسان کردن کاراپوزیسیون دربه چالش کشاندن این ادعای رژیم، تشکرکرد. اما نباید ازحق گذشت که اوناخواسته حقیقتی را نیز بیان داشته است: راست است، ما درنقطه عطفِ سرنوشت سازی قرارگرفته ایم. درنقطه ای چنان بحرانی و باپتانسیلی چنان ویرانگرانه که تنها ازدست یک حکومت مطلقاانگل ومطلقا بیگانه با مردم و منافع آن ها وازجانب لجن های رویهم انباشته شده رودخانه تاریخ کشورمان برمی آید. او راست می گوید. این نقطه عطف ازآن گونه نقطه عطف ها نیست که با عروج مردم و فرارروئیدن یک جنبش رهائی بخش و یا مهاروفراری دادن ویا درهم کوفتن بساط استبداد یک دیکتاتوربطی داشته باشد.دراینجا برعکس ما با وضعیت بس ویرانگرانه ای مواجهیم که درتقابل با موجودیت کشور و مردم قرار دارد.دراینجا با معادله ای روبروئیم که درآن،حکومت اسلامی بعلاوه سلاح هسته ای=یک استبداد به مراتب مخوفتروخفه کننده تر.اگراین کارشناس هسته ای ما قدری به ذهنش فشارمی آورد، شاید می توانست نمونه هائی چون قرارداد ترکمن چای را بیابد،که اگرنه دراندازه و دامنه،لااقل درماهیت ویرانگرانه و تباه کننده اش با وضعیت کنونی قابل مقایسه باشد.
!بدنبال سراب
جناب کارشناس و مسؤل هسته ای در بخش ديگری ازسخنانش می گوید برنامه هسته‌ای يعنی گام برداشتن در ميدانی كه راه بازگشتی ندارد.راه بی سرانجام وراه بی بازگشت.دراین جا او براستی جان کلام را بزبان می آورد. چرا که دست یابی به اکسیرموهوم ونجات بخش برای بقاء وماندگاری هم چون دویدن بسوی سراب-سراب قدرت- است که پایانی جزمرگ و نیستی ندارد.نه فقط قدرت وامنیت بیشتربدست نمی آورد،بلکه با برانگیختن وفعال کردن جبهه ای جهانی و نیرومند برعلیه خودکه بهیچ وجه نمی تواند بنیادگرائی مسلح به سلاح هسته ای را تحمل کند، بردامنه مخاطرات،بی امنیتی و فشارهای بین المللی می افزاید.توانائی این قدرت های بین المللی اگرنه درساختن اما درویرانگری برکسی پوشیده نیست. خامنه ای پیش ازاو و بیش ازیک بار، دیگرسران نظام را جمع کرد و به آن ها اتمام حجت کرد که اگرکوتاه بیایند وعقب نشینی کنند، بدانند چنان دنبالشان خواهند کرد که نه ازتاک ماند نشان و نه ازتاک نشان.او گفت راه عقب نشینی بسته است، فقط باید بجلورفت. اما او هم مثل هردیکتاتور دیگری که درمسیردست یابی به قدرت بیشتر درمقاطعی دچار خطاهای هولناک می شود،دچارچندین اشتباه محاسبه اشتراتژیک شده است: نخست درمقایسه شرایط خود با الگوی کره شمالی وامکان تحمیل واقعیت هسته ای خود به قدرت های غربی.سپس درندیدن نقش سیاست های تحریک آمیز خود درفراهم کردن اجماع جهانی علیه خود و کمک به بیرون آمدن نومحافظه کاران آمریکا ازبحران موجود وایجاد فضای مناسب برای فراافکنی آن ها ودرندیدن توان ویرانگریشان. وسوم،داشتن توهم نسبت به مردم ایران-آری مردم بزخوکرده ایران-که گویا با ِسحرشعاراقتدارهسته ای به مردمی مسحورو متوهم تبدیل شده و یا خواهند شد که هم چون دوران تسخیرسفارت ویا جنگ با عراق کلیدهای بهشت را بگردنشان بیاویزند.وچهارم این خطای استراتژیک که گویا می توان جنگ کنترل شده و محدودی را پیش برد.غافل ازآن که اگرجرقه های آن افروخته شود، با توجه به آن اصلی که می گوید جنگ ادامه سیاست است درشکل دیگر،آنگاه دامنه آن را هدف های ژئو سیاسی وژئواستراتژیک اربابان حاکم برجهان که درچهارچوب تغییرجغرافیای سیاسی منطقه،سودای تغییررژیم و برگماری کارگزاران نوین وگوش بفرمان واین که برای چنین منطقه ای حساس و حیاتی ایران کنونی بیش ازاندازه لازم بزرگ ودردسرساز است، درسردارند.
*****
اکنون تاریخ به فکر لاروبی مجددخود افتاده است.تکانه های بس خطیری درکمین است. تنها برآمد وعرض اندام یک نیروی سوم وواقعا دمکراتیک می تواند نقش آفرینی این ویران گری دوسویه را مهارکند. نباید فراموش کنیم که هم نومحافظه کاران حاکم برکاخ سفید و هم فقهای حاکم برکشورما هرکدام برای نجات خود ازمخصمه ای که درآن گرفتارامده اند نیازمند به فراافکنی هستند و هریک درجدال با دیگری راه نجاتی را برای خود جستجو می کنند.اما راه آن ها-همان گونه که دیده ایم- با مرگ و تباهی همراه است.بگذار به صدای سوم امید به بندیم.به بیداری بزرگ وعروج جنبشی بیاندیشیم که می تواند و ناگزیراست ازدل پاسخ گوئی به این ضرورت سربرکشد.اکنون نباید درعزم تاریخ برای لایروبی خود واجتناب ناپذیری آن درپهنه کشورمان تردیدی رواداشت.حالا دیگر مسأله نه در ضرورت ویاعدم ضرورت این لایروبی،بلکه درآنست که آن بدست کی و بچه قیمتی صورت خواهد گرفت.مسأله مبرم آنست که جامعه ما اکنون نیازبه قابله دارد واگرمردم ایران خود قابلگی نکنند،قدرت های امپریالیستی این مهم را ودرانطباق با مطامع خود،به انجام خواهند رساند.بی شک این قابلگی یک شبه فراهم نخواهد شد.اما درک این ضرورت خود بخش مهمی ازفرایند آماده شدن را تشکیل می دهد.اکنون درشرایطی که همه عوامل برای یک زایش طبیعی فراهم نشده،به موازات تلاش دوچندان برای تکوین وبلوغ این شرایط واجتناب اززایمان زودرس، باید ازشتاب گرفتن گردونه های ویرانگرکاست.اولین واساسی ترین پیش شرط زایش طبیعی همانگونه که اشاره شد آنست که مردم ایران به این آگاهی دست یابند که براستی برسرگزینش یک دوراهی تاریخی قرارگرفته اند.اکنون اصل موجودیت و حیات آن ها با اصل موجودیت وحیات جمهوری اسلامی درتقابل رودررو قرارگرفته است.دوم آن که برای زایش مجدد ونه هم چون زایمان نارس انقلاب بهمن 57 نیاز به قابله،آن هم یک قابلهِ قابل وجود دارد وسوم آن که دیگران،چه طبقات فرادست وچه قدرت های امپریالیستی،نمی توانند قابله های مورد اعتمادی باشند. تنها خود مردم هستند که می توانند قابلهِ قابلی برای زایش نوین خود باشند.

6.04.19 -85.01.30 www.taghi-roozbeh.blogspot.com