Saturday, December 16, 2006

پایان نمایش انتخاباتی رژیم

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
رژیم جمهوری اسلامی ازمدت ها قبل همه امکانات خود،اعم ازمالی ونظامی و تبلیغی را بکارگرفته بودتا طی یک نمایش انتخاباتی مهره های ازقبل گزین شده و موردنظرخود را ازدرون "صندوق های رأی" بیرون بکشد.بی تردید نتیجه مسلم چنین"انتخاباتی" نمی تواند چیزی جزتأیید وصحه گذاشتن برهمان گزین شده ها باشد. درواقع آن چه را که رقبای جناح حاکم،هم چون رفسنجانی و خاتمی و کروبی و امثال آنان، با قیل وقال فراوان تحت عنوان خطرحذف جمهوریت وبرپائی نظام خلافت می خوانند و دراین نمایش اخیرنیزباهمه توان خود مردم را دعوت کردند که برای مقابله بااین خطر درانتخابات شرکت کنند،مدت هاست که پیاده شده واجرامی گردد. واساسا معنا و نحوه برگزاری این باصطلاح انتخابات خود مصداق بارزی ازبکارگیری نظریه نصب و مشروعیت برآمده ازشرع است. براستی عملکرد حاکمیت با آن چه که مصباح یزدی بعنوان منشاء الهی مشروعیتِ ولی فقیه ودیگر مناصب ومسئولیت ها درنظام اسلامی می خواند، چه تفاوتی دارد؟ درواقع اکنون این دوبرهم منطبق شده اند. باین دلیل ساده که همه کاندیداها وکسانی که قراراست نصب شوند،ازقبل توسط نهادهای ممیزی و انتصابی –چون شورای نگهبان وبیشمارنهادهای ممیزی درسطوح گوناگون- کشف و گزین شده وپس ازگذشتن ازصافی های لازم، معرفی و بجلوی صحنه رانده می شوند. تا نهایتا ازسوی مردم نیزیک مهرتشریفاتی برآن زده شود. چنین فرایندی درمورد انتخابات مجلس خبرگان وگزینش اعضای این نهاد که خودتوسط شورای نگهبانِ منصوب ولی فقیه صورت می گیرد، چنان عیان است که نیازی به اثبات و افشاگری ندارد.درانتخابات اخیرآش چنان شورشد،که اعضاء وابسته به مجمع روحانیون مبارز نیزنتوانستندازمجرای تعبیه شده برای کشف صلاحیت ونصب رهبری بگذرند.درمورد کاندیدای شوراهای اسلامی شهر وروستا نیز چنان که شاهد بودیم،این کارتحت نظارت مجلس اسلامی ِ قبلا دست چین شده ازسوی شورای نگهبان وتوسط هئیت های نظارتِ این مجلس صورت گرفت.مجری هم وزارت کشوربود که درهم آهنگی کامل با نهادهای ممیزی عمل کرد .پس گزافه نیست اگرگفته شود که آنچه که جاری است،همانا کشف عناصر ذی صلاح برای بعهده گرفتن تصدی امور جامعه اسلامی ازسوی ولی فقیه و نهادهای منتصب باواست. ومعنای"انتخابات" هم دراین نظام دقیقا یعنی انگشت تأیید زدن براین سناریوی ازقبل تدوین شده. باین ترتیب می توان ادعا کرد که انتخابات نمایشی روزگذشته یکی ازمصادیق بارز اجرای نظریه کشفِ مصداقِ مصباح یزدی است. پس معلوم می شود که نقدا دعوای اصلی هم دیگر برسرآن نیست که گویا این نظریه باید ویا نباید اجرابشود.درحقیقیت بازی انتخابات خود براین بسترجاری بوده وکارازاین ها گذشته است و لوآنکه کسی اقراربدان نکند. کانون منازعه اکنون درتسخیراهرم های قدرت وقبضه کامل همه نهادها و ایجاد تحول درهمه عرصه های جامعه بر بنیاد نظریه فوق است.
یکی ازشگرد های رژیم دراین نمایشنامه انتخاباتی آن بود که افکارعمومی داخلی وبین المللی را نسبت به واقعی بودن این نمایش انتخاباتی و خصلت رقابتی آن بفریبد. ودراین مورد حقا که اصلاح طلبان سنگ تمام گذاشتند وبا تمام وجود خود به یاری حاکمیت شتافتند.
بدیهی است،آنان که هویت واستراتژی خود را حضور درقدرت بهرقیمت و بهمرمیزان تعریف کرده اند، آماده اند که برای نیل به این هدف به هر رسوائی وهمکاری با جناح حاکم تن بدهند.ازجمله این گونه رسوائی ها می توان چشم بستن آن ها به تقلب های انتخاباتی اشاره کرد. طی روزهای اخیرخبرهای زیاد و متعددی درمورد مداخله سازمان یافته یک دست غیبی،درهیأت یک حزب سیاسی –نظامی با استفاده ازهمه امکانات دولتی برای جهت دادن به نتایج"انتخابات" انتشاریافت.که اکثرا مورد اذعان واعتراف اصلاح طلبان قرارگرفت. تفویض مسئولیت صیانت وشمارش صندوق های رأی به دست سربازان گمنام امام زمان -بسیج و سپاه-،بیرون کردن ناظران متعلق به اصلاح طلبان ازپای صندوق ها، جابجائی نیروهای سازمان یافته برای بهم زدن تعادل آراء درهرنقطه ای که لازم گردید و .. بسیاری ترفندهای دیگرکه جملگی با غمض عین اصلاح طلبان مواجه گردید. چرا که مهمترین اصل مقدس برای آنان نفس شرکت درانتخابات با آروزی بازگشت به قدرت ولو درمحدوده خیلی کوچک ودرحد حتا یک ویاچند نماینده بود.این واقعیت را کروبی که خودازبه بازی گرفته شدگان بنام این سناریو ودرسودای کسب فرادستی درصفوف اصلاح طلبان است، بخوبی به تصویرکشید وقتی که گفت آنها-مشارکتی ها- که زمانی شعار خروج ازحاکمیت را مطرح می کردند، اکنون برای بدست آوردن یک پست درشهرداری بصف ایستاده اند! درچنین وضعیتی بدیهی است که تأکید بیش ازحد برتقلب می توانست ومی تواند اصل شرکت آنها درانتخاباتی را که نتیجه اش ازقبل روشن بود بلاموضوع وغیرقابل دفاع نماید.بهمین دلیل آنها فقط به گلایه بسنده کرده اند.هم چنین اکنون دعوا ومجادلاتی دردرون رژیم درمورد نحوه شمارش صندوق ها و چگونگی جابجائی آن ها بوجود آمده که خود چگونگی و اصل شمارش را مورد سؤال قرارداده است.
درهرحال نقش اصلی واگذارشده به اصلاح طلبان داغ کردن تنورانتصابات وشکستن جوگسترده تحریم بوده است. بااین همه تا آن جا که به شهرهای بزرگ مربوط می شود، مطابق گزارش اکثر خبرگزاری ها بنظرمی رسد که صف ها عموما خلوت بوده اند تاحدی که رژیم مجبوربه تمدید چندین باره زمان انتخابات گردید.باحتمال بسیار هم چون دوره قبل تحریم کننده گان اکثریت را تشکیل می دهند. گواینکه رژیم نیزچون همیشه تلاش خواهد کرد که آمارخود را بالای 50 درصد نشان بدهد.
اما چه کسی است نداند که مهرابطال برپیشانی این انتخابات –حتا قبل ازبرگزاری آن- توسط افکارعمومی ودررأس آن جنبش دانشجوئی،آن هم باشعارتوفنده "آزادی،مساوات تحریم انتخابات" حک گردید؟.
بگذار تحریم شکنان دلشان را در تصاحب چندتکه طعمه که دستگاه ولایت به سویشان افکندخوش کنند.بگذارآن ها یک باردیگرتراژدی آزمون شکست خورده سودای حضوردرقدرت والبته این بار درفازکمدی آن را تجربه کنند!
2006-12-16-25-09-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, December 06, 2006

به مناسبت 16 آذر،روزدانشجو
موقعیت جنبش دانشجوئی و چالش های آن
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

جنبش دانشجوئی ایران،درحال عبورازمرحله حساس وخطیری است. ولی فقیه ونماینده گان وی ازضرورت خانه تکانی در دانشگاه ها و تشکل های دانشجوئی سخن به میان می آورده اند وانجام یک ضد انقلاب فرهنگی دوم برای باصطلاح پاکسازی،باهدف تأمین مجدد سلطه بلامنازع رژیم بردانشگاه ها را دردستورکاردولت وهمه ارگان های سرکوب قرارداده اند. درهمان حال اصلاح طلبان درون و بیرون حکومتی همچون نهضت آزادی و عناصری چون تقی رحمانی ها ونئولیبرال هائی چون موسی غنی نژاد،ازهرطریق ممکن نظری و عملی به مقابله با برآمد نوین ورادیکال جنبش دانشجوئی برخاسته اند تاازطریق سوارشدن برموج آن،سکان هدایت این جنبش را بدست گیرند.درچنین شرایطی است که جنبش دانشجوئی با شعارهای رادیکال ومردمی نوینی پا به میدان عمل گذاشته است.چنان که با عزم خود برای حضورپررنگ دربرگزاری مراسم پرشکوه 16 آذرامسال،نه فقط توانست با خنثا کردن زمزمه های انتقال آن به امامزاده عبداله،که درحکم بازگذاشتن دست اوباشان رژیم برای بدست گرفتن ابتکارعمل بودبه دفاع جانانه ای ازسنت رزمنده دانشجوئی برخیزد،بلکه هم چنین با شکستن درب دانشگاه تهران و دیوارجدائی بین دانشجویان درون وبیرون آن، ودرشرایطی که رژیم با حالت فوق العاده گرداگرد محوطه دانشگاه را به محاصره خود درآورده بود،موفق شدتا تجمع پرشکوه و رزمنده خود را برگزارکند.بی شک برگزاری مراسم شکوهمند ومستقل 16 آذرنشانه تازه ای است از قرارگرفتن جنبش دانشجوئی درجایگاه طبیعی خود بعنوان یک جنبش ضداستبدادی وآزادیخواهانه، ضدامپریالیستی،و برابری طلبانه.آری جنبش دانشجوئی ایران باگرامیداشت افتخارآمیز16 آذرامسال،تولدنوین خود را باعبوراز خاکستر بیش ازدودهه رخوت و انفعال وپوست اندازی مراحل انتقالی تارسیدن به برآمد کنونی،جشن گرفت.
بی شک نگاهی به تحولات جنبش دانشجوئی درچندسال اخیر،بروشنی گام های روبجلوئی را که این جنبش برداشته است به نمایش می گذارد.کافی است نگاهی به شعارها و مطالبات وبیانیه های دانشجویان دراین چندسال وبطورمشخص شعارها وپلاکاردها،مقالات وبیانیه های مربوط به بزرگذاشت 16 آذرهمین امسال بیاندازیم تا به اهمیت راه پیمائی انجام شده درطی این سال ها پی ببریم.عبورازحاکمیت و جناح های رژیم ازیکسو و رویکرد به مطالبات پایه ای سیاسی و اجتماعی و نیزعطف توجه به جنبش های اجتماعی و مطالباتی مردم ازسوی دیگر،مشخصه بارزاین تحول است که می توان آن را بطورخلاصه نقل مکان سیاسی و عملی ازمرحله امید بستن به منازعات وشعارهای بالائی ها،بسوی متن جامعه واعماق بنامیم.نگاهی به مسیرطی شده هم چنین نشان می دهد که جنبش دانشجوئی باگزارازمراحل سرکوب های ناشی ازانقلاب ضدفرهنگی اول وتب وتاب اشغال سفارت وسپس دوران جنگ و افسون اصلاحات درون حکومتی وهم چنین اغواگری های اصلاح طلبان برون حکومتی،خوشبختانه توانسته است نه فقط ازمرحله نفی-نفی کلیت رژیم که رویداد 18 تیرازفرازهای برجسته وبیادماندنی آن بود- بگذرد،بلکه درهمان حال گام های مهمی را به سوی دست یابی به شعارها و مطالبات اثباتی وبامحتوای رهائی بخش بردارد.گرچه این تحول و دگرگونی هنوزهم در گام های اولیه خود قراردارد،اما این واقعیت چیزی ازاهمیت رویکرد تازه جنبش دانشجوئی نمی کاهد. باین ترتیب می توان ادعا کرد که جنبش دانشجوئی- دروجه غالب- پس ازچندین فقره پوست اندازی دردناک ومربوط به مراحل انتقالی، درجایگاه طبیعی وشایسته خود به عنوان یک جنبش اجتماعی مستقل و مدافع دموکراسی و برابری قرارگرفته است. دریک نگاه کلی می توان گفت که دوعامل بنیادی در طی بیش ازدودهه درایجادانحراف مسیر وانفعال تاریخی وآشفتگی صفوف جنبش دانشجوئی نقش کلیدی داشته است:نقش آفرینی وتقابل ارتجاعی وضدتاریخی رژیم تبه کارجمهوری اسلامی ومؤتلفین وحامیانش ازیکسو و امپریالیسم آمریکا ومدافعانش ازدگرسو.ستیزی که هردوسوی آن تلاش کرده اند که جامعه وبویژه جنبش دانشجوئی را به مثابه براده های فلزی جول قطب بندیی مورد نظرخویش طیف بندی کنند. (ازبحران سفارت و جنگ 8 ساله و بحران هسته ای می توان بعنوان مهم ترین فرازهای این کشاکش یاد کرد). بازبینی گذشته نشان می دهد که گرفتارشدن مبارزات دانشجوئی درتاروپود مانورها و طرفندهای این دونیروی فائقه،موجب دورشدن جنبش دانشجوئی ازجایگاه طبیعی وراستین خود با همان سه مشخصه آزادی خواهی،ضدامپریالیستی و برابری طلبی گردید.البته عبورازگردنه های فوق با بهای سنگینی بدست آمد.معهذاهنوزهم این خطروجود دارد،که فاصله گرفتن ازیک قطب ارتجاعی با توهم به یک قطب ارتجاعی دیگر و نزدیک شدن به آن همراه گردد. چرا که به تجربه دیده ایم کمبود آگاهی لازم،برانگیختگی و فوران نفرت ازیک جریان ارتجاعی مسلط، وچیره شدن استیصال ویاغلبه وسوسه باصطلاح میان ُبرزدن راه و گریزازپرداختن هزینه های لازم برای آزادی ورهائی،می تواند ضربات سنگینی به فرایند بلوغ انقلاب وارد آورد وبدین سان نطفه فاجعه دیگری دردل مبارزه علیه فاجعه موجود منعقد گردد. خوشبختانه تجربه گذشته وسمت گیری رویدادها و تلاش عناصرآگاه ومسئول ازمیزان آسیب پذیری فوق کاسته است،اما این هنوزبه طورکامل .دررابطه با این تجارب و سمت گیری رویدادها می می توان به فاجعه عراق وروشن شدن ماهیت ادعاهای باصطلاح دموکراسی خواهانه امپریالیستها درکشورهای همسایه و ناکامی های نئولیبرالیسم درکشورهای امریکای لاتین و سایرنقاط جهان وادعای پوچ پایان تاریخ اشاره کرد،که تاحدی موجب کندشدن تاخت وتاز گفتمان های متعلق به نحله های مختلف بورژوازی نئولییرال گردیده، اشاره کرد.شکسته شدن این فضا درعین حال به معنی ایجاد فضای گشایشگر برای گفتمان سوم ورادیکالی است که به سهم خود تأثیرمهمی درقرارگرفتن جنبش دانشجوئی درجایگاه طبیعی خود داشته است.
باهمه این ها همانطور که اشاره شد، جنبش دانشجوئی فقط گام های اولیه و مهمی را دراین سمت وسو برداشته است واین هنوزنه به معنای برداشتن همه گام های لازم است و نه حتا به معنای تثبیت گام های برداشته شده.هنوزچالش ها ونبردهای مهمی درپیش است که تدارک مناسب آن ها وظایف خطیرامروزرا تشکیل می دهند.نبردهائی که هوشیاری،آگاهی وبلوغ به مراتب بیشتر و سازماندهی مناسبی را می طلبد.واقعیت آن است که امروز ما با یک بحران چندوجهی گلاویزهستیم که پاسخ گوئی به آن، استراتژی وحرکات چندوجهی و پیچیده ای را می طلبد که لازم است بطورهمزمان بکارگرفته شوند.آن چه که دراین میان امیدوارکننده است،آنست که نیروی دانشجوئی بالقوه دارای پتانسیل وظرفیتی است که درصورت داشتن یک جهت گیری واستراتژی مناسب ورهائی بخش،می تواند نقش مهمی درگذارازاین گردنه های نفس گیر داشته باشد.این ظرفیت بالقوه ازعوامل عینی مهمی چون کمیت میلیونی، خاستگاه طبقاتی اکثرا متعلق به اقشارولایه های ازمیانی به پائین ترِ دانشجویان، گستردگی دانشگاه ها دراکثرنقاط شهری ایران، ترکیب جمعیتی جنسی وسنی وچندملیتی آن که موجب وجود حلقات مناسب اتصال با سایرجنبش های اجتماعی و ملت های تحت ستم می گردد،سرجشمه می گیرد.وجود چنین مختصاتی سبب شده که جنبش دانشجوئی ازنزدیک با طعم انواع ستم ها ومحرومیت ها آشنا بشود.نظیر انواع فشارها و تنگناهای معیشتی، نبود چشم اندازامیدوارکننده شغلی درپایان تحصیلات دانشگاهی، خاستگاه طبقاتیِ فرودست بسیاری ازدانشجویان. ترکیب این عناصربا آگاهی وسنت درخشان مبارزات دانشجوئی،درمجموع زمینه های مناسبی برای گره خوردن این جنبش با سایرجنبشهای اجتماعی فراهم ساخته است.بی شک اگراین پتانسیل عظیم اجتماعی درقالب استراتژی و تاکتیکهای مناسب خود را متحقق کند، می تواند تأثیرقابل توجهی درارتقاء کل جنبش مردم ایران وجهت گیری آن داشته باشد.
البته باید اضافه کنیم که درایفای نقش فوق جنبش دانشجوئی با آزمون ها وچالش های مهمی مواجه است که مهمترین آنها بقرارزیراست:
الف-یکی ازشروط اصلی،همانا تقویت و نیرومندترشدن هرچه بیشترصدا و گفتمان رادیکال و متعلق به چپ معطوف به جنبش های اجتماعی است. صدا ونیروئی پیگیر که دروهله نخست به تواند بازتاب دهنده مطالبات راستین جنبش دانشجوئی ومبارزات آن باشد.بدیهی است که این صدا بدون مصاف نظری و سیاسی باسایر گفتمان هاو صفوف مدافع نظام های سیاسی و طبقاتی موجود قادرنخواهد بودکه صدای خود را فراگیرکند.
گرچه شفاف کردن هرچه بیشتر این گفتمان و متبلورساختن آن درصفوف مستقل خود،یکی ازشروط تعیین کننده تحقق ظرفیت های بالقوه جنبش دانشجوئی است،اما خطاست هرآینه که این صدا واین گفتمان را معادل جنبش دانشجوئی تلقی کنیم.
ب- جنبش دانشجوئی بزرگترو فراترازآن است که بتوان آن را درقالب این یا آن گرایش جای داد. بنابراین بهمان اندازه محورنخست یعنی حضورمستقل این صدا، مهم است که این صدا خود را معادل کل جنبش دانشجوئی نداند و خود راتنها بخشی ازآن بشمارآورد.نباید فراموش کنیم که برسمیت شناختن پلورالیسم وچندگونگی یکی ازمهمترین مشخصات این گونه جنبش هاست.والبته نیازی به گفتن ندارد که جمع کردن این دومهم بایکدیگر،یعنی درنظرگرفتن جنبش به مثابه کلیتی متکثر و درچهارچوب آن به تقویت گفتمان رهائی بخش ورادیکال پرداختن،بلوغی را می طلبد که ضرورت شفاف ساختن گفتمان رادیکال را نه فقط به حربه ای برای تکه پاره کردن جنبش ها تبدیل نکند،بلکه برعکس آنرا درجهت تقویت توانمندی کلیت جنبش متکثرورادیکالیزه کردن گام به گام آن دربستر تجربه خودِ جنبش بکارگیرد.
ج-بی شک یک جنبش بالقوه میلیونی را نمی توان بدون خواستهای مشخص و ملموس و فراگیراعم ازصنفی و سیاسی قابل تصوردانست.بنابراین هرگونه بی توجهی به این گونه مطالبات به معنای نایده گرفتن عواملِ پا گرفتن وقوام یک جنبش است.بدیهی است که مطالبات فقط صنفی نیستند،بلکه عموما خصلت صنفی- سیاسی دارند. بویژه درجامعه ما، بدلیل وجود یک رژیم تمامیت گرا،که مداخله دائمی آن درکوچکترین بایدها ونباید های زندگی مردم،یکی ازمشخصه های اصلی آن است، پیوند تنگاتنکی بین عرصه های سیاس و صنفی وجود دارد.ولی وجوداین رابطه نزدیک نباید منجربه نقض قانونمندی فوق گردد.درواقع وجود چنان رابطه های تنگاتنگی بین مطالبات صنفی و سیاسی، تنها راه فراروی ازآنها را ازطریق تعمیق خواستهای بیواسطه وجاری فراهم می کند و نه انکار و دست کم گرفتن آنها را.
د-پای بندی به موازین ساختارهای جنبشی و حرکت جنبشی.
بی شک درنظرگرفتن چندگونگی درچهارچوب مختصات اصلی جنبش،یعنی خصائل ضد استبدادی وضدامپریالیستی وبرابری خواهانه جنبش دانشجوئی،وتوجه مطالبات پایه ای و مشترک قاطبه دانشجویان بخشی ازشروط لازمِ نگرش جنبشی است ولی نه همه آن. واگراین گفتمان درقالب ساختارها وعملکرد جنبشی خود کانالیزه نشودمی تواند ازمسیربالنده اش خارج شود. بنابراین لازم است که ساختارها اکیدا درخدمت جنبشی بودن ودرانطباق با آن باشد.یعنی به شکلی که بتواند بیشترین تعداد دانشجویان را بطورمستقیم درمبارزه برای اهداف خود درگیرساخته و درتصمیم گیری ها مشارکت دهد.بکارگیری چنین شیوه ای مستلزم آنست که همواره تأکید اصلی بروجودحداقل ساختارهرمی ومبتنی برنمایندگی دربالا وبرحداکثرمشارکت درپائین صورت گیرد. رویکردی که خود را درتأکید هرچه بیشتربرنقش مجامع عمومی درتصمیم گیری و تصمیم سازی و درگفتگو و اقناع و بسیج دانشجویان براین بستر، ودرساختارهای افقی و کمترعمودی ومبتنی برسلسه مراتب فرماندهی،برهم آهنگ سازی بخش های مختلف جنبش دانشجوئی بجای تصمیم گیری دربالا و درنهادهای فوقانی برفرازسردانشجویان وسپس ابلاغ آن ها به بدنه ودریک کلام بکارگیری دمکراسی مستقیم و مشارکتی نشان می دهد.گزاف نخواهد بود اگربگوئیم که گسترش دامنه جنبش خود بنیاد وخود رهان دانشجوئی، باید تمرین های مبادرت به عمل اجتماعی براساس ساختارهای فراسلسه مراتبی خود را ازهمین امروز شروع کند.بی شک حرکت دراین راستا، نه فقط درمجموع قدرت آسیب پذیری جنبش را دربرابراستبداد کاهش می دهد،بلکه تأثیرگذاری آن را برجنبش های دیگردوچندان می سازد.
ه-جنبش دانشجوئی جداازمختصات خود ویژه ای که تاکتیک ها و استراتژی های خود را می طلبد،درعین حال بخش مهمی ازجنبش عمومی را تشکیل می دهد که بهمین اعتبار همراه با سایرجنبش ها،درون کشتی بزرگتری قراردارد که نهایتا سرنوشتش با سرنوشت این کشتی پیوند خورده است.ازهمین رو ضرورت داشتن استراتژی کلان و گره زدن مبارزات خود با مبارزات کلان و سراسری ضرورتی گریزناپذیراست.نکته اصلی آنست که این دوعرصه بهیچ وجه دربرابرهمدیگرقرارندارند ونباید آنها رادرتقابل با یکدیگرقرارداد. درحقیقت تکامل و تقویت این هردوعرصه لازم و ملزوم یکدیگرند. بدیهی است که یک جنبش دانشجوئی دارای نفوذ توده ای درمیان دانشجویان،خواهد توانست حول مطالبات مشترک وکلان، مشارکت فعال ترومؤثرتری با سایرجنبش های اجتماعی و مبارزات عمومی آن ها داشته باشد تا وقتی یک جنبش ضعیف و پراکنده ای باشد.بنابراین راهبردبرپائی جنبش جنبش ها،نیازمند یک جنبش دانشجوئی نیرومندو توده ای است.جنبشی که قادراست بااستفاده ازمطالبات مشترک وحلقات متداخل خود نقش مثبت و کارسازی را درمبارزه علیه ستم سیاسی-مذهبی،جنسی، ملی وطبقاتی و رهائی اجتماعی به عمل آورد.
و-ضرورت داشتن نگاه جهانی و پیوند با جنبش های جهانی ضدسرمایه داری.
دردنیائی که سرنوشت آحاد ساکنین آن روزبروز با یکدیگربیشترگره می خورد ودرهمان حال زحمتکشان همه کشورها،با دشمنان واحد ومتحدی روبرومی شوند که با کنترل همه اهرم های جهانی،فقرو تبعیض وتباهی را درهرنقطه جهان جاری می سازند،به تنهائی وبه صرف یک استراتژی بومی و معطوف به مرزهای ملی نمی توان به مقابله با چنین فلاکتی بپاخواست.ازاین رو یک استراتژی واقعی و کارآمد نمی تواند بدون وجه منطقه ای و جهانی قابل تصورباشد.درهمین رابطه ضرورت همبستگی و پیوند متقابل باجنبش های مترقی بین المللی ازیکسو ومشارکت درمبارزه علیه امپریالیسم وتهدیدات آن ازسوی دیگر،یکی ازمؤلفه های مهم جنبش های نوین است. وپاسخ به این نیازدرموردجنبش دانشجوئی از اهمیت زیادی برخورداراست.
2006-12-07 – 16-09-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, November 26, 2006

رسالت سرداردرپست جدید!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
تولید"شهروند" ولایت پذیر
سردارطلائی که هنوزمرکب استعفایش ازفرماندهی نیروهای انتظامی خشک نشده،درگفتگوئی با ایسنا موجودیت یک تشکل جدید اصول گرا-بقول خودش با حداکثراصول گرائی را- اعلام داشت. چراباید ازاین همه سرعت عمل وی تعجب کرد؟مگرنه این است که اولا درآستانه انتخابات شوراهای اسلامی شهروروستاهستیم.زمان تنگ است و دستگاه ولایت نیازدارد که موقعیت خود را دراین شوراها تثبیت کندواین هم شدنی نیست بجزازطریق کانالیزه کردن رقابت های"انتخاباتی" درچهارچوب باندهای درونی خود.مگراستفاده ازاین گونه شگرد ها درانتخابات ریاست جمهوری کم بهره داد؟ بویژه وقتی که چهره ها وتشکل های پیشین رسوامی شوند وازسکه می افتند،چرا نباید همان کالای بنجل را بابسته بندی جدیدی روانه بازارنکرد؟ وثانیا مگرنظامی ها تربیت نشده اند تا ازجمله درکوتاه ترین زمان ممکن سنگرهای حفاظتی حفرکنند؟خواهید گفت سنگرآری ولی نه دیگرحزب وتشکل؟!. با عرض پوزش،اشتباه شما درهمین جاست!.چرا که درنزددستگاه ولایت این هردو،یعنی هم حزب سیاسی وهم نهادنظامی،ازآبشخورواحدی تعذیه می کنندکه چیزی جز ولایت پذیری محض واین که"درارتش و سیاست چرا وجود"ندارد،نیست.واگرچنین است پس چه کسانی بهترازنظامیانِ وفاداروتربیت شده برای انجام این کار. چنانکه اگر وظیفه ای مانند ایجاد یک حزب سیاسی حتا به سیاستمداران حرفه ای وکهنه کار واگذارگردد ممکن است سالها طول بکشد،درحالی که این ها قادرند بسهولت کندن یک سنگرحفاظتی آن را،اگرنگوئیم درعرض چندساعت،درعرض چندروز بوجود آورند.بی شک این را باید ازبرکات توسل ولایت فقیه به ادغام نهادهای نظامی ونظامیگری بانهادهای سیاسی وسیاست ورزی ازاین طریق بشمارآورد.والبته ازحق هم نباید گذاشت که دستگاه ولایت دراین زمینه حرفه ای و استادانه عمل می کند. خواهید پرسید چرا استادانه؟
ازآن موقع که جناح حاکم و کانون اصلی قدرت-رهبروبیت او- کشف کرد که می توان با چماق قانون حریفان را طناب پیچ کرد وبه ته چاه فرستاد،صاحب یک استراتژی روشن و کارآمد شد وتوانست رقبای اصلاح طلب حکومتی را به سهولت آب خوردن آچمزکند. چرا که قانون درجمهوری اسلامی همان ولایت بود و ولایت هم همان قانون.قدرت، قانون را کشف کرد و قانون، قدرت را. وشدند یک روح دریک بدن.وباین ترتیب با کشف این همانی قدرت و قانون، به دوران برزخی یک روح سرگردان دردوبدن پایان داده شد.عصر اصلاحات سپری شد واصلاح طلبان خلع سلاح شدندو با خفت وخواری ازعرصه قدرت حذف گردیدند.ازآن موقع به بعد رهبرباخود گفت که ازاین پس خودم حکومت می کنم و ازطریق کارگزارانم فرمان می دهم و اصلا نماینده اصلاحات خودم هستم. ودرهمین رابطه بودکه فرمول اصول گرائی اصلاح طلبانه را وضع کرد.والبته چه کسی بهترازنیروهای سپاهی و نظامیِ سرسپرده و آموخته به اطاعت بی چون وچرا،می تواند این نقش کارگزاری را ایفاء کند؟ کشف دوم و بزرگ ولایت فقیه همین قابلیت کارگزاری این نیروها برای شکل دادن به یک "طبقه" سیاسی جدید وموردنیازدرفازتازه بود.ازوقتی روشن شد که قانون یعنی من و من یعنی قانون،مشکل ممنوعیت فعالیت نظامی ها درعرصه سیاسی هم می توانست با تدبیر کوچکی حل گردد: با تغییرلباس نظامی به سیویل وچاشنی کردن آن با یک استعفا. وباین ترتیب دیگر نیازی هم به جنجال وهیاهو نبود.خلق موجودات ذوحیاتین نظامی-سیاسی را باید انصافا ازفرآورده های نبوغ آسای نظام اسلامی بشمارآورد.
برای آن که بفهمیم تاچه حد این کارگزاران برای دم و دستگاه ولایت مفید هستند، کافی است به چندنکته زیرتوجه کنیم:
اولا دستگاه ولایت را لااقل ازتکیه یک جانبه به عوامل اجرائی منتسب به جامعه روحانیت و سیاست مدارانِ وراج وپرمدعا رها می کند. مهره های روحانیت که سوخته وبدنام هم شده اند، بعنوان اهرم های اجرائی تاحدزیادی خدماتشان را انجام داده اند وبهتراست درحوزه ها به موعظه ورساله نویسی وتمرین مرجعیت مشغول شوند.وانگهی آن ها بدرد دوره ای که نیازعمومی آن تمرکزقدرت و مقابله با تهدیدات نظامی وامنیتی درداخل و خارج است، نمی خورند.
ثانیا اگرکنترل روحانیتِ چندمرکزی اجتناب ناپذیر است، دستگاه ولایت نمی تواند براساس تکیه صرف به خودآن ها،روحانیت را تحت کنترل خود درآورد. پس لزوم تکیه براهرمی بیرون ازآن ها برای کنترل وبهره گیری ازآنان به عنوان عواملِ کارگزار اجتناب ناپذیراست.اما پرسیدنی است که آیا درجمهوری اسلامی این ولی فقیه است که باید کارگزارروحانیت باشد و یا برعکس این روحانیت است که باید کارگزارولی فقیه ودرخدمت آن باشد؟.پاسخ هرچه که باشد، ما اکنون شاهد یک پوست اندازی تازه ای هسیتم.این را منازعات مجلس خبرگان هم به ما نشان می دهند. باین ترتیب ولی فقیه نه فقط خود بطورمستقیم وبه نیابت از روحانیت وبنام آن وازطریق دورزدنشان،نقش سرکردگی آنها را برای مقابله با تهدیدهای روزافزونی که متوجه نظام است به عهده می گیرد،بلکه درهمان حال برجاه طلبی های خود به عنوان رهبر بلامنازع دینی و سیاسی هم پاسخ مقتضی می دهد. نباید فراموش کرد که ازمقتضیات شعار یک روح دریک بدن،یک رهبرو خلیفه برای یک کشوروازجمله یک مرجع تقلید اعظم برای جامعه وروحانیت هم هست. باین ترتیب ازبرکت بکارگیری این موجودات ذوحیاتین سیاسی-نظامی یانظامی-سیاسی، با یک تیربه دونشان زده می شود.هم به نیازوضرورت آرایش سیاسی-نظامی پاسخ داده می شود وهم کنترل روحانیت پرمدعا وچندمرکزی و درعین حال بدنام شده وناکارآمد،امکان پذیرمی گردد.وقتی احمدی نژادرفسنجانی را که تعدادقابل توجهی ازروحانیت ازاوحمایت می کنند ذلیل خطاب می کند،وشورای نگهبان سخن گوی"جامعه روحانیت مبارز"را فاقد صلاحیت برای خبرگان تشخیص می دهد، ودرهمان حال رفسنجانی می گوید دربرابراین گونه شرارت ها عقب نخواهد نشست، دارندهمین منازعه را بازتاب می دهند.
حالا پس ازاین مقدمه نگاهی بیافکنیم به سخنان سرداردطلائی دراعلام تشکل جدید:
او درگفتگوی خود باایسنا درمورد علت انتخاب نام اصول گرایان اصلاح طلب می گوید"مبناى انتخاب نام اصولگرايان اصلاح‌طلب فرمايشات مقام معظم رهبرى است كه همان حفظ اصول و اصلاح روش‌ها بر اساس مبانى معرفتى اسلام است".
چنان که ملاحظه می کنید او خیلی خوب گوهرراهبرد ولی فقیه را که همانا مصادره اصلاح طلبی درون حکومتی باشعارایجاد یک روح در یک بدن است،فهمیده وخود اساسا بعنوان بخشی ازبرون دادهای این استراتژی وارد صحنه عمل شده است. صرف گزینش این نام نشان می دهد که بند ناف این سردارتازه نفس و پراشتها به کجا وصل است.
اما بشنوید تعریف شهروندی را درنزد این "نظامی سابق"و سردارسیاسی جدید. او ضمن ردیف کردن یک سری کلمات دهن پرکن و توخالی مثل شهرانسانی،شهرمقاوم،زیبا،پویا، الکترونیک، انسان مدار،سبزوپاک و روان ودلپذیرو....که حکم همان نصب اتیکت تازه برکالای بنجل رادارد، به معنای شهروند این این شهر"زیبا وپاک وانسان مدار"می پردازد: "ما جمعیت داریم و اما جامعه نداریم. ما ساکن داریم اما شهروند نداریم". تا اینجا معلوم می شود که درنزداین سردارسیاسی، جامعه ما فاقد شهروند است واو آمده که تولید "شهروند" بکند. اما چگونه؟:"جامعه ما دارای هویت است وتهران باید هویتش را با محوریت محله ای شکل دهد.هویت محله ای که محوریت آن مسجد باشد".اواضافه می کند:"درحال حاضر371 محله درتهران وبیش ازدوهزارمسجد درقلب محله ها داریم که باید بتوانند هویت محله ای و شهری و داشتن شهروندان معتقد و قانون گرا را بازتعریف کنند".اگراین تراوشات او را درکنارتراوش دیگرش که می گوید "ماباید کاری کنیم که شهروندان ما بشهرشان تعلق داشته وخود را شهروند تهران بدانند"قراردهیم آنگاه به نبوغ دستگاه ولایت دراستفاده ازاین موجودات ذوحیاتین برای ساختن شهروندان مطیع، یعنی "مسجدوندان"ی که ولایت پذیری مهم ترین خصلت آن ها را تشکیل می دهد،بهترپی خواهیم برد.
www.taghi-roozbeh.blogspot.com 2006-11-26-05-
09-85

Tuesday, November 21, 2006

برای درهم شکستن یورش رژیم!
تقی روزبهTaghi_roozbeh@yahoo.com
درروزهای اخیر،درمیان دهها و صدها رویدادی که هرروزوهفته وماه بوقوع می پیوندد، شاهد دورویدادتکان دهنده یعنی قتل یک دانشجو بدست آدم کشان رژیم ودستگیری منصوراسانلوفعال سرشناس سندیکای کارگری هستیم .
این نوشته کوتاه برآن است تا ازخلال همین دورویداد نقبی به وضعیت عمومی جنبش ونقاط قوت و آسیب پذیرآن بزند.
-درآستانه 16 آذر،رژیم یک باردیگردست به جنایتی هولناک زد وبدست یکی ازمزدوران بسیجی خود درسبزواردانشجوی پسری را به بهانه صحبت با یک دختردانشجوی دیگر،به قتل رساند.یک نمود عریان ازماهیت وعملکردروزانه و تبه کارانه رژیم ودرکسوت یک ولی فقیه کوچک وتمام عیاری که درآن هرمزدوروابسته به دستگاه ولایت می توانددرهررده ای همزمان درنقش قاضی،دادستان ومجری ظاهر شود.البته مطابق معمول برای بیرون کشیدن خود از این گونه مخمصه ها،رژیم آن را بحساب اقدام خود سرانه ولی غیرقابل اجتناب یک بسیجی سرشارازغیرت مذهبی و بخشم آمده از توهین به مقدماست مذهبی خواهد گذاشت، تامبادا برای یک لحظه هم شده پاسداران و بسیجی های مزدورخود را دچاردلسردی و تردید نکند.اماهمانطورکه واکنش های سریع واولیه محافل وتشکل های دانشجوئی نشان می دهد،خوشبختانه حنای تزویروریای رژیم بی رنگ است واین گونه ترفندهادراین دیار، دیگرنمی تواندکسی را بفریبد.محکوم کردن رژیم و بطورمشخص نهاد سپاه پاسداران که به مأموریت ازدستگاه ولایت درصدداست تا دانشگاه ها را به پادگان های مطیع وگوش بفرمان خود تبدیل کند،نشان می دهد که افکارعمومی به خوبی به معنا ونقش این گونه"افراد ومحافل خودسر"پی برده است. وبطریق اولی به معنای وعده های مزورانه ای که معمولادرپی بروزاین گونه جنایت ها برای تشکیل هیئت های تحقیق داده می شود،وهدفی هم جزمشمول مرورزمان کردن فاجعه وعقیم ساختن واکنش های مؤثر اعتراضی را دنبال نمی کند.
-دستگیری مجدد اسانلو درفاصله کمی پس ازآزادی مشروط وی بدنبال یک بازداشت طولانی 8 ماهه و درحالی که هنوزباندهای روی چشم جراحی شده خودرا برنگرفته بود،نشان می دهد که تاچه حدرژیم نگران خیزش جنبش های مستقل کارگری ودست یابی آنان به تشکل های مستقل وچهره های شناخته شده ومتعلق به آن است.درجامعه ولایت زده آنها،حقی بنام اپوزیسیون بودن وجودندارد. بلکه دربهترین حالت تنها می توان نقش "اپوزیسیون" را بازی کرد.وایفای این نقش هم فقط می تواند توسط نیروهای خودی که دامنه آن نیزروزبه روزتنگ تروخودی ترمی شود وکسانی که صرفا دارای "سلایق" دیگری هستند،برآید.درچنین نظامی،ولی فقیه تنها می تواند تجسم یک امت صغیروتوده وار باشد.وبنابراین طلوع یک جامعه متکثر و متکی برنهادهای خود بنیاد، درحکم شکستن شیشه عمراین نظام است. اما علیرغم همه این ها، تحقق وپیاده کردن این رؤیا دارد باگذشت هرروز به کابوسی برای رژیم تبدیل می شود.چرا که جامعه، حیات و ممات خود را درگرومبارزه بی وقفه بااین مالیخولیا می بیند،درنبردی مداوم ورویارودرتمامی سطوح ازرأس هرم و دستگاه ولایت گرفته تا قاعده هرم. ازمقاومت به اشکال گوناگون دربرابرفرامین ولی فقیه تا مقاومت دربرابرامرونهی یک بسیجی دون پایه. دردانشگاه و کارخانه و خیابان ودرهرنقطه ای ازکشور،به نمایان ترین وجهی شاهد مبارزه علیه قیمومت طلبی فراگیر ومبارزه برای رهائی و آزادی وبرابری هستیم.
نگاهی به فراسوی این دورویداد،هم چنین چند نکته مهم را دربرابرما قرارمی دهد:
نخست آن که معلوم شده اقدامات معمول مهارکننده شامل تهدید وفشار و"ستاره" دارکردن و یا آویزان کردن شمشیر تهدیدوپرونده سازی وبازداشت برفرازسرفعالین و تهدید به بازداشت مجدد کسانی که باهزاران قیدو بند اززندان آزاد شده اند، فاقد کارآئی لازم است.بعبارتی دیگر حربه سرکوب بروال کنونی در به تمکین واداشتن جنبش مقاومت، با شکست و ناکامی مواجه شده ورژیم برای ایجاد رعب و ترس بیشتر، بیش ازپیش ناچارمی گردد که درقالب کانگستر و آدم دزد و آدم کش وارد میدان عمل بشود.
ازسوی دیگر،اگردرنظربگیریم که هرسرکوبی برای خاموش کردن مقاومتی است که صورت می گیرد،آنگاه به موازات مشاهده سرکوب وگسترش آن،همزادآن یعنی مقاومت وگسترش آن را نیزباید مشاهده کنیم. چراکه مقاومت و سرکوب دوهمزادی هستند که پابه پای هم پبش می روند ووجودیکی مبین وجود آن دیگری است.این گونه نگاه کردن به مسأله البته بشیوه برهان خلف است واستفاده ازبرهان خلف نیز بعنوان یک استدلال مکمل و برای آنانی،که ازقضا کم هم نیستند، وعادت دارند فقط نیمه خالی لیوان را به بینند بی فایده نیست. برای نشان دادن آن که لیوان، نیمه پری هم دارد ولازم است که ما همواره درارزیابی های خود به آن نیز توجه کنیم.اما گذشته از فایده مزبور،این نیزواقعیتی است که اکنون درجامعه خودمان،مقاومت ازسطوح زیرزمینی،ناخوداگاه ونامرئی فراتررفته.بطوری که برای نشان پدیده ای که هرروز وهرلحظه ودرهرکوی وبرزن،درمیان لایه های گوناگون اجتماعی اعم از کارگران،دانشجویان وزنان و ملیت های تحت ستم و هنرمندان واقلیت های مذهبی ودگراندیشان و... جاری است نیازچندانی به متوسل شدن برهان خلف نیست.چراکه پژواک این مقاومت ها، هرساعت وهرروز،درجای جای کشورمان،بصورگوناگون،اعم ازتجمع وفریاداعتراض،طرح مطالبات وانتشار بیانیه ها وانتقال پیام ها،از درون سلولها وزندان های رژیم تا درون کارخانه ها و محلات و خیابانها ودانشگاه ها و...همواره دربرابرگوش ها و چشمانمان جاری است.
بنابراین اولین نکته مهم آنست که نگذاریم مقاومت گسترده موجود درپشت سرکوب و قدرت نمائی رژیم مغفول و پنهان بماند. هدف رژیم ازتیزکردن لبه سرکوب نیزچیزی جزمرعوب و مغفول ساختن این مقاومت جاری وهم اکنون موجود ولاجرم غفلت ازپرداختن به آن و بالیدن آن نیست.
-تیزکردن لبه سرکوب علیرغم این ادعای رژیم که مقابله با بحران هسته ای را بعنوان اولویت نخست خود اعلام می کند،نشان دهنده واقعیت دیگری است.وآن این که سرکوب مردم وفعالین اجتماعی باهدف تثبیت پایه های لرزان استبداد و استثمار،اولویت نخست او را تشکیل می دهد.واین البته جنبه ای از خصلت اغواگرانه وفراافکنانه بحران هسته ای است که رژیم بعنوان یکی ازدوقطب مولد این بحران درتلاش است تا تحت پوشش آن، به هدف خود برسد.چنانکه می دانیم ودیده ایم، درمقطع بحران سفارت نیزهمین سیاست دامن زدن به تضادهای خارجی را بامهارت کامل بعنوان دستمایه ای برای تصفیه حساب های داخلی و سرکوب مطالبات انقلاب بکارگرفت. پس مسأله اصلی ونهائی رژیم، مرتفع ساختن خطرشعله ورشدن جنبش مقاومت توده ای است. جنبش ومقاومتی که خوشبختانه گرچه اصالت وریشه درونی دارد،اما رژیم سخت تمایل دارد که بدان انگ وابستگی به قدرت های بزرگ،که البته شب وروز برای تحت کنترل قرارداد آن درتلاشند، بزند.
- این که رژیم با چنین "جسارتی" بی واهمه ازمجازات خود، به اقداماتی تحریک آمیز چون قتل دانشجو و یا دستگیری یک فعال سرشناس کارگری مبادرت می ورزد،بهیچ وجه تصادفی نیست.بلکه فقط نشان می دهد که رژیم با وقوف به شکاف های هنوزموجود بین دامنه سرکوب ودامنه مقاومت،برآنست که حداکثربهره را ازتوازن موجود برای جلوگیری ازبهم خوردن آن ببرد.
-واقعیت دیگر آن است که جنبش و مقاومتی که ازآن سخن می رانیم،اکنون خود را اساسا درنبردها ومبارزات موضعی بی شمار،گسترده ولی پراکنده نشان می دهد.یعنی درقالب خرده جنبش های بیشماری درسطح دانشجوئی و کارگری و زنان و ... . بنابراین ما شاهد حضور جنبش ها هستیم ولی نه هنوز جنبشِ جنبش ها. بنابراین گسترش وپیوند افقی این جنبش ها بایکدیگر ازیکسوو گسترش هرکدام ازآنها درجهت پایگان اجتماعی خود ازسوی دیگر،مهمترین عاملی است که می تواند توازن قوا را بسود جنبش وبرقراری معادله نتوانستن بالائی ها ونخواستن پائینی ها فراهم کند.
واگردرنظربگیریم که واقعیت یافتن این جنبش های بیشمار به مثابه مصالح اولیه و پایه ای برای بنانهادن یک جنبشِ جنبش ها،جنبشی متکثر ومبین وحدت درکثرت، ازچه اهمیت بنیادینی برخورداراست، آنگاه به اهمیت فراهم آمدن این زیرساخت ها و مصالح پایه ای تشکیل دهنده جنبشِ جنبش ها ازیکسو ومعطوف شدن تلاش ها به این گام دوم راهبردی وکیفی دربهم زدن توازن قوای موجود ازطرف دیگرپی خواهیم برد.البته نیازبه گفتن ندارد که چنین جنبشی یک شبه وبه صرف اراده وآرزوی این یاآن فرد واین یاآن جریان شکل نخواهد گرفت.بااین همه تلاش های هدفمند،مشترک و مداوم همه آگاهین وفعالین مبارزات اجتماعی به سیرتکوین جنبش،درشتاب دادن دادن می تواند نقش کلیدی بازی کند.بشرط آنکه همه پاروها،دراین رودخروشانی که همه درمتن آن قرارگرفته ایم، درجهت همسوئی بکارگرفته شود.
مسأله اصلی آنست که بدانیم جویبارهای بسیارگوناگونی هم اکنون براه افتاده اند ورژیم درفازمسدودکردن مجاری آن ناکام مانده است. وهم اکنون نیز سخت نگران به هم پیوستن آنها و تشکیل شط خروشانی ازپیوستن آنها به یکدیگراست. آماج ومعنای سرکوب های اخیرنیز پراکندن بذر رعب ووحشت باهدف فلج کردن توان فراروی جنبش وازکارانداختن عناصری است که می توانند این جویبارها را بهم متصل کنند.واگرازاین منظربه معنای این رویدادهابنگریم،خواهیم دیدکه علیرغم آن که رژیم خود رادرموقعیت تعرض قرارداده وظاهرا سخت و قدرتمند بنظرمی رسد،اما درمحتوا وگوهرخود،نیروی محرکه این تهاجم را چیزی جزترس ازفروریزی کامل پایه های اقتدار و جلوگیری ازبهم پیوستن این جویبارها،وممانعت ازشکل گیری حلقه دوم مقاومت ولاجرم بهم خوردن توازن قوای موجود،تشکیل نمی دهد.
-والبته قرارگرفتن درچنین شرایط خطیری،وظایف مهمی را دربرابرهمه فعالین مبارزات اجتماعی وسیاسی قرارمی دهد.آن ها باید بتوانند نقش حساس خود را دردرهم شکستن تعرض رژیم وبرقرارکردن حلقه دوم مقاومت بکارگیرند. شکست رژیم درفازنخست و خفه کرتن هرگونه مقاومت، البته اعتمادبنفس لازم واولیه را دربرابر پوشالی بودن اقتدارژیم فراهم می رود، اما این به معنای آسان گرفتن چالش های فازجدید مبارزه نیست.برعکس ازآنجا که شکل گیری حلقه دوم،درعین حال به معنای تنگ ترشدن حلقه طناب به گردن استبداد است،لاجرم با مقاومت و خشونت ولگدپراکنی بیشتری ازجانب آن مواجه می شود. وبهمین دلیل نیازمند فداکاری و تلاش های دوچندان است.
بی شک دردرهم شکستن این یورش رژیم،صرفنظرازمقاومت تعیین کننده جنبش ها وفعالین داخل کشور،نباید نقش مکمل و پشتیبانی کننده نیروهای مدافع زحمتکشان و دموکراسی درخارج کشور رادست کم گرفت.آنها نه فقط بعنوان بخشی ازاین جنبش وظایف معینی بعهده دارند،بلکه هم چنین دارای امکانات بالفعل وبالقوه مهم لجستیکی درعرصه های گوناگون عملی و سیاسی و نظری درپشتیبانی وتقویت جنبش ودرهم شکستن تهاجم رژیم هستند.امکانات و ظرفیت هائی که تاکنون تنها گوشه کوچکی ازآن مورداستفاده قرارگرفته است.
******
درجوامع طبقاتی، دولت ها علیرغم آن که درماهیت خود بیان کننده سلطه طبقاتی هستند،اما دوام وبقاء خود را عمومامدیون ایفای نقشی هستند که بعنوان میانجی وداور درمنازعات طبقاتی واجتماعی ظاهرمی شوند وبه بهانه دفاع از کیان جامعه وحفظ امنیت آن نقش واقعی خود به پیش می برند. به اندازه ای که دولت ها ازاین نقش میانجیگرانه خود،فاصله می گیرند بهمان اندازه ازپوشش توجیه کننده بقاء خود دورشده و شکننده ترمی شوند. تردید نکنیم، دولتی که ناچارمی شود درنقش گانگستروآدم کش ظاهرگردد،نشان دهنده آنست که علیرغم همه هراس افکنی ها وعربده کشی ها،دربنیادهای وجودی خود سخت شکننده ترشده است.درچنین شرایطی است که با آگاهی مدافعان دمکراسی و آزادی و برابری به کنه روندها ومداخله در سمت گیری آن ها بسود اهداف برنامه ای خود، تلاش های سرکوب گرانه وظاهراجسارت آمیزرژیم می تواند ازقضا برخلاف هدف های آن، منجر به تقویت شکل گیری حلقه دوم مقاومت وقوام گرفتن جنبشِ جنبش ها گردد.نباید فراموش کنیم که نبردهای فردا ازدل نبردهای امروزبیرون می آید و عقب نشاندن رژیم درنبردهای امروز است که راه پیروزی نبردهای آینده را هموارمی کند. پس باهمه توان خود برای محکوم کردن آدم کشی و آزادی اسانلو و همه زندانیان وبرای فلج کردن حربه سرکوب وهموارساختن پیروزی های فردا بکوشیم.
2006-11-21 /21-08.85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Tuesday, November 14, 2006

درزیرپوست جامعه چه می گذرد؟(بخش ا)
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

ارزیابی درست ازآن چه که دراعماق جامعه می گذرد برای همه مهم است. چرا که ازمیزان گیج سری و غافلگیرشدن درسرتند پیچ ها می کاهد. این نیازبویژه برای فعالین مبارزات اجتماعی جهت درک درست ازشتاب وسمت گیری رویدادهای اجتماعی اهمیتی دوچندان دارد.والبته درجامعه استبدادی خودمان ودر شرایط سرکوب فراگیرِ نهادهای سیاسی ومدنی واطلاع رسانی مستقل،که تحولات لایه های زیرین عموما درزیرنمایه ای ازثبات کاذب پنهان می گردد، اطلاع یافتن ازکم وکیف تحولات وازپتانسیل اعماق کارچندان ساده ای نیست.بااین وجود درهمین جوامع هم گاه گداروهرازچندی کنترل اوضاع ازچنگ رژیم خارج می شود ورویدادهائی بوقوع می پیوندند که اگربدان ها نیک نگریسته شوند،به مثابه فوران"خرده آتش فشان هائی"هستند که باخود تکه هائی ازمواد گداخته شده اعماق را به بیرون پرتاب می کنند.بی شک چنین گدازه هائی، مواد ارزشمندی هستند برای مشاهده تحولات لایه های زیرین.هم ازنظرانباشت نفرت وخشم وهم ازنظردریافتن نقاط آسیب پذیرآن.
درمیان انبوه رویدادهای ریزودرشت چند ماه اخیریکی ازآن ها، با همه اهمیتش، نتوانست توجه و همبستگی لازم را بسوی خود جلب کند.رویدادموردنظر شورشی بود که مدتی پیش یک روحانی"یاغی" به نام آیت اله بروجردی درگوشه ای ازشهرتهران علیه دستگاه ولایت و روحانیت حامی آن برپاکرد.
واقعه ازآن جا شروع شد که یک روحانی-که دستگاه تبلیغاتی رژیم پس ازقیام عنوان روحانی نما را باو داد- با دادن شعار"اسلام غیرسیاسی"،عَلَم طغیان علیه حکومت مذهبی و"اسلام سیاسی" حاکم برافراشت.این که چنین برآمدی درگوشه ای ازتهرانِ شدیدا تحت کنترل رژیم چگونه امکان وقوع پیداکرد،خود موضوع قابل تأملی است.درواقع تامدتی رژیم ازخطراین آیت اله شورشی که درچهارچوب برپائی مراسم مذهبی وسخن رانی درمیان جوانان برای خود پایگاه نفوذی بهم زده بود وبسرعت هم بردامنه آن افزوده می شد،غافل بود.چه کسی است نداند که دادن شعار"اسلام غیرسیاسی" درشرایطی که جباریت اسلام سیاسی همه را بخودمشغول کرده،خود ازداغ ترین شعارهای سیاسی روزمحسوب می شود! والبته آیت اله مغضوب نیزبخوبی به اعجازاین شعاردر گردآوری مریدان و جوانان بدورخود واقف بود و ازآن نیز بخوبی بهره می گرفت.شاخک های رژیم نسبت به این خطرازلحظه ای حساس شد که روشن گردید دامنه نفوذ او بویژه درمیان جوانان ازسطح مسجد محل گذشته ورو به گسترش هم می رود.بطوریکه جماعت شرکت کننده در مراسمی که او برگزارمی کرد وسخنانی که دراین مراسم ایرادمی کرد سربه هزاران نفر می زند. او خود مدعی بود که تعدادشرکت کننده گان تا صدهزارنفر هم می رسیده است!.جمعیتی که حتا رژیم هم به سادگی قادرنیست حول معرکه گیری های خود گرد بیاورد. القصه، جاسوسان وگزمه های دستگاه ولایت، خبرنزدمقامات بالا بردند که چه نشسته اید که دورازچشمتان یک نفردگراندیش درلباس مقدس روحانیت، آنهم درپایتخت ام القراء اسلامی برای خود بیا وکیائی بهم زده ودیرنیست که عَلَم طغیان برافرازد.بدلایلی که هنوزبدلیل فضای اختناق وسانسور چندوچون آن بدرستی روشن نشده،رژیم نتوانست واکنش مناسب وبه موقع برای خاموش کردن این"آتش فتنه"از خودنشان بدهد.آیا او که خود را ازتبارخاندان آیت اله بروجردی ازمراجع مقتدرزمان شاه عنوان می کرد،ازنوعی مصونیت اولیه برخورداربود؟وبهمین خاطرلازم بود که پیش ازدستگیری و خلع لباس درنزدهم قطاران خود بقدرکافی افشاء ومنزوی گردد؟ آیا ازواکنش وآشوب هواداران کثیرو جوان اونگران بودند؟ یا آن که درمیان دستگاه های متولی سرکوب درباره چگونگی برخورد بااو اختلاف نظر وجود داشت؟آنطورکه سردار طلائی ادعا کرده است، او با شیوه برخورد خشن وتهاجم به مقراومخالف بوده وحاضرنشده حکم مزبور را بانجام رساند. البته اگرچنین باشد می توان تصورکرد که درراستای تقویت روندحکومت نظامی-امنیتی،این سردارزیرک که ازمدت ها قبل همچون برخی ازهم قطاران خود درسودای تعویض لباس و ورود به عرصه پرآب و نان سیاست به سرمی برد، درمقطع کنونی شُگونی درسرکوب یک روحانی شورشی تحت فرماندهی خود نمی یافته است.ازاین رو این فرصت "طلائی"را برای تغییرریل مسؤلیت خویش غنیمت شمرده است.براستی کدامیک ازعوامل فوق در تأخیرسرکوب این شورشی بیشترمؤثربودند؟.گرچه بنظرمی رسد عامل نگرانی ازواکنش های هواداران وی دراین تأخیرنقش کمی نداشته،ولی عوامل دیگر وازجمله اختلاف برسرشیوه وشدت سرکوب هم بی تأثیرنبوده است.
درهرحال پس ازحساس شدن شاخک حسی رژیم ازمیزان خطر،دادگاه روحانیت فرمان خلع لباس وجلب او را صادرکرد. درواکنش به آن،بروجردی سربه تمرد آشکارنهاد وازاطاعت فرمان دادگاه ومعرفی خود سرباززد. وبیش ازآن، شروع کرد به تشکیل گارد حمایت ازخود برای مقابله با اجرای فرمان.ازآن زمان تالحظه یورش به مقروی و دستگیریش بهمراه چندصدنفرمحافظ وحامی، بیش ازدوماه گذشت.دراین فاصله زمانی محل اقامت او وکوچه ها وخیابان های اطراف آن توسط هزاران جوان حامی ومریدش قُرق گردید وتبدیل شد به ستاد مقاومت دربرابرخطرحمله رژیم که درشعاع وسیع تری آن هارا درمحاصره خود قرارداده بود. قبل ازرسیدن بحران به نقطه غلیان،انواع فشارها وطرفندها وازجمله مذاکره بین طرفین ادامه داشت. ودراین مدت جوانان محافظ، رفت و آمدها را کنترل کرده و جاسوسان وخبرچینان وچماقداران حزب اللهی را دستگیروبازجوئی کرده وازمنطقه بیرون می انداختند. آنها هم چنین دوربین های جاسوسی رژیم رادرگوشه وکنارمحل شناسائی و خنثا می کردند. رژیم طرفندهای گوناگونی برای باصطلاح خواباندن غائله و پائین آوردن سید ازخرشیطان با هدف یافتن راهکارباصطلاح غیرنظامی به عمل آورد.اما هیچ کدام سودی دربرنداشت و نتوانست مقاومت بروجردی و حامیانش را درهم بشکند. سیدِ بروجردی ازهمان ستاد خود با خواندن خطابه های غراو تهییجی علیه ولایت فقیه و حکومت دینی ازموضع اسلام غیرسیاسی،به مقاومت خود ادامه داد. تا آن که سرانجام رژیم عزم خود را جزم کرده وفرمان حمله را صادرکرد. هجوم گسترده باخشونت فراوان وازجمله تیراندازی هوائی آغازشد.تعدادی مجروح ومصدوم وتعدادکثیری دستگیروروانه زندان و بازجوئی شدند.وباین ترتیب شورشی که به مدت دوماه دروسط شهرتهران،محله ای را ازکنترل رژیم خارج ساخته بود به پایان خود رسید.
بی شک این رویداد را ازجنبه های مختلفی می توان مورد بررسی قرارداد. ازجمله آن که دامنه نارضایتی و مقاومت حتا بدرون بخش هائی از روحانیت وعناصری ازآن رسیده است. اما آن چه که دراین جا بیش ازهرچیز درمرکزکانون توجه ما قراردارد، همانا پتانسیل نهفته دراعماق ودرمیان جوانان است که فوران گوشه ای ازآن قادرمی شود برای مدت دوماه منطقه ای درتهران را ازکنترل رژیم خارج کند.
درعلل عدم توجه لازم به این رویدادواین که نتوانست فراترازمحدوده معین، همبستگی فراگیری را بوجود بیاورد،صرفنظرازعواملی چون سانسورشدید بررسانه های خبری،می توان ازقرارگرفتن یک عنصرمذهبی-روحانی دررأس این حرکت ودادن زنگ وبوی خاص مذهبی بدان نام برد.عاملی با کارکرد دوگانه ومتناقض:هم بعنوان عاملی مؤثر درشکل دادن به آن( یکی ازدلایل امکان شکل گیری این جنبش علیرغم کنترل سنگین رژیم،همانا رنگ وبوی مذهبی آن وبهره گیری ازامکاناتی بود که ازِقبل آن فراهم شده بود)،و هم بعنوان عاملی بازدارنده دربرانگیختن جلب حمایت سایرلایه های اجتماعی وفراگیرکردن این اعتراض، باتوجه نفرت وسیعی که ازسلطه حکومت مذهبی درسطح جامعه موجوداست. معنای چنین دوگانکی آنست که اواساسا می توانست لایه هائی ازجوانان را بخود جلب کند،که گرچه ازحاکمیت مذهبی فاصله گرفته اند،اما هنوزنتوانسته اند بقدرکافی ازسیطره نفوذو خرافه های مذهبی رهائی یابند. فی الواقع اونماینده درکی ازمذهب بود که بنوبه خود رنگ عوامانه و فاناتیک داشته وعقب ترازتحولاتی بود که دراین زمینه درمیان لایه های روشنفکردینی درجریان است.وبطریق اولی نمی توانست هیچ جاذبه ای برای نیروهای دیگراندیش ولائیک برای کشاندن آنها بزیرپرچم خود داشته باشد. بنابراین اوتنها قادربجذب لایه های معینی ازجامعه بود.
بااین همه چندین نکته را دربرآمد اعتراضی این جریان نباید نادیده گرفت. اول آنکه این روحانی مخالفت با اسلام سیاسی را درسرلوحه شعارهای خود قرارداده بود.دوم آن که اگراین شعاروآن حمایت ومقاومت چندین هزارجوانی که تحت تأثیراین شعارباوپیوسته بودند نبود،چنین شورشی نمی توانست پا بگیرد.سوم آن که اشتباه خواهد بود هرآینه اگربخواهیم علامت تساوی بگذاریم بین مطالبات جوانان بجان آمده وبرانگیخته از فشاربیکاری وفقر که عموما از نقاط دیگرآمده و به تصرف آن محله همت گذاشته بودند،با انگیزه ها ومنافع اخص این روحانی که دراعتراض خود نجات دین وموقعیت اش را دنبال می کرد.چهارم آن که درجامعه ما مبارزه برای سکولاریسم ولائیسیته چنان قوت و ابعادی پیداکرده،که به یک معنا حتا بخشی ازروحانیون وروشنفکران دینی که بهردلیل در بیرون ازکاست قدرت قرارگرفته اند،علیرغم زاویه ها و پیرایه هائی که به مبارزه سکولاریستی می دهند، خود گوشه ای ازروند آن را به نمایش می گذارند.پنجم آنکه جباریت، تمامیت گرائی وانحصارجوئی یک تفسیرمعین ازمذهب درحاکمیت (که البته به نوبه خود منافع سیاسی واقتصادی باندهای معینی را بازتاب می دهد)به چنان درجه ای رسیده است که اکنون نحله های مذهبی گوناگون وگرایشات مختلف، خود را سخت درمعرض تعرض و تجاوزآن احساس می کنند. و همین مسأله است که موجب شورش ها وبرآمدهای جنبش ها وخرده جنبش های مذهبی و تحت فشارقرارگرفته می شود.نمونه دراویش درقم و ودرگناباد و ماجرای اخیرتهران تنها نمونه هائی ازاین رونداست. جنبش هائی که بدلیل داشتن خصلت دوگانه ارتجاعی ازیکسو وضدیت با سلطه یک روایت ازمذهب ازسوی دیگر،تدریجا به ضرورت جدائی دین ازحکومت پی می برند.بی تردید برخورد با چنین پدیده های دوگانه ای که می توانند بخشی ازجوانان وبعضالایه های تهیدست اجتماعی را بسوی خود بکشند، دقت وهوشیاری ویژه ای را می طلبد.
ما طرفداران دمکراسی رادیکال و سوسیالیسم البته نمی توانیم ستایشگریک جانبه وبی چون وچرای هرجنبشی باشیم.درمورد جنبش مورد بحث این نوشته،ضمن دفاع ازحق عقیده وبیان وتشکل ونیزمبارزه برای توقف شکنجه وآزادی بیدرنگ دستگیرشدگان،درعین حال شاهد شکاف بین رهبری وسوداهای آن با مطالبات مردم و جوانانی هستیم که درزیرچترآن گردآمده اند.این مسأله درعین حال نشان دهنده گسست بزرگی است که بین مطالبات این جنبش ها وفقدان تشکل های مستقل ومتعلق به آنها ازیک سو،وشکاف بین این جنبش ها وفعالین و نیروهای آگاه و پیشرو و واقعا دمکرات ازسوی دیگروجود دارد.درهرحال اگرگسست های مزبوربرطرف نشوند واگراین جنبش ها درزیرچم مطالبات وتشکل های خود گردنیایند، درخلاء بین آنها،همواره کسانی وجود خواهند داشت که اززیر شب کلاه خود کبوتری را بیرون کشیده وبه پرواز درآورند.
2006-11-15-24.08.85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Thursday, November 09, 2006

نگاهی به معنا وپی آمدهای دو رویداد

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

این روزها بطورهمزمان شاهد دورویداد پرمعنا هستیم:درآمریکا،همانطورکه نظرسنجی های متعدد نشان می دادند،جمهوری خواهان درانتخابات مجلس نمایندگان شکست سختی را متحمل شدند ودرمجلس سنا نیزکه به میزان کمتری بازتاب دهنده افکارعمومی درآمریکاست، موقعیت قبلی خود را ازدست دادند. درنیکاراگوئه، نیزدانیل اورتگا که شانزده سال پیش دشمن شماره یک دولت آمریکا محسوب می شد وعملا نیزتوسط آن سرنگون شد، مجددا به ریاست جمهوری انتخاب گردید.
بدلایلی انتخابات اخیرآمریکا ازجمله انتخاباتی محسوب می شد که اهمیتی بیش ازحد معمول پیداکرده بود.بطوری که عملا می شد آن را نوعی رفراندوم نسبت به سیاست های بوش ونومحافظه کاران بشمارآورد.بنابراین شکست آن نیزحاوی معنائی بیش ازشکست های معمول یک حزب درآمریکاست.
قبل ازهرچیزاین شکست،شکست یک استراتژی معین ویک دکترین مبتنی برجنگ تهاجمی و پیشگیرانه ای بود که خود را درمعرض آزمون ایجاد نظم نوین درمنطقه خاورمیانه –خاورمیانه بزرگ-نهاده بود که درباتلاق تهاجم به عراق بگل نشست. مدتها بود که طبل شکست به صدا درآمده بود،اما کمترگوش شنوائی درکاخ سفیدمی یافت. تاآن که صدا چنان طنین افکن شد که حتا بوش و نومحافظه کاران هم با همه "ثقل سامعه"اشان مجبورشدند آنرا بشنوند. اعتراف بوش به داشتن شباهت آن با جنگ ویتنام در سال 1968 نقطه عطفی درپذیرش این شکست و ابعاد تأثیرات آن بشمارمی رود. شکستی که برکناری رامسفلد،عقاب نیرومند و سرسخت پنتاگون،ازاولین قربانیان آن درسطوح عالیه هیئت دولت بشمارمی رود.پیش ازآن ریچاردپرل وفوکویاما ازمهمترین نظریه پردازان نئومحافظه کاران، تبری و انزجارخود ازاین سیاست ها را اعلام کرده بودند.
نقاط عطف،زمان تبدیل تغییرات کمی به کیفی هستند. همین چندروز پیش بود، قبل ازبرگزاری انتخابات،که بوش به سختی دربرابراقدام اعتراضی وخواست صاحب منصبان و ژنرال های ارتش آمریکا ونیزسران حزب رقیب، ایستادگی کرده و بشدت با استعفای دونالدرامسفلد مخالفت کرده بود. او البته با وقوف به معنا وعواقب این عقب نشینی ترجیج داد که منتظربماند تا بلکه نتیجه انتخابات او را ازاین مخمصه، نجات بدهد.اما وقتی چنین نشد،استعفای بلافاصله رامسفلد،اولین تاوان پرهزینه این شکست شد.باید اضافه کنیم که علاوه برعراق،آزمایش هسته ای کره شمالی نیزکوبیدن میخی بود برهمین تابوت،که طنین صدای شکست یک استراتژی سیاسی بطوراعم و یک استراتژی امنیتی بطوراخص را که مبتنی برانحصارهسته ای یک باشگاه معین بود به سرکردگی دولت آمریکا، پژواک جهانی داده بود .
شکست جمهوری خواهان به بیش ازیک دهه تسلط انحصاری وتقریبا بی سابقه این حزب برکلیه دستگاه ها واهرم های مهم اقتداردرآمریکا، شامل ریاست جمهوری،مجلس نمایندگان وسنا و فرمانداری ها پایان داد.اقتداری که عملا وآشکارا موجب یکه تازی هیئت حاکمه درعرصه های گوناگون و سوء استفاده ازقدرت شده بود.حالا دمکرات با پیروزی های اخیرخود خیزبلندی را برای تسخیرریاست جمهوری دردوسال آینده برداشته اند.
این انتخابات درعین حال درمورد سرنوشت بحران هسته ای ایران که باتوجه به خصلت بین المللی اش خود بخشی ازچالش نومحافظه کاران را نیز تشکیل می دهد،بی تأثیرنخواهد بود.چرا که انتقاد به سیاست خارجی بوش شامل انتقاد به سیاست او درمورد ایران هم میشود. با این همه نباید درمیزان این اختلافات ولاجرم دامنه تأثیرات آن مبالغه کرد. آن چه که بایران مربوط می شود،این واقعیت دارد که هردو حزب دراینکه دولت جمهوری اسلامی نباید به غنی سازی اتمی و سلاح هسته ای دست یابد،هم نظرند.وبا توجه به پیوندهای تاریخی وهمیشگی حزب دمکرات و اسرائیل،بعیداست که این رویکرد بتواند دستخوش تغییرات عمده ای بشود. با این وصف این دوحزب-درچهارچوب اختلاف درشیوه ها ونه در اصل دفاع از منافع مشترک طبقه حاکمه درآمریکا- درنحوه برخورد با دولت ایران وشیوه مقابله باآن دارای اختلاف معینی هستند. نظرغالب درمیان حزب دمکرات آنست که شیوه گفتگو و فشار برایران بهترازشیوه های تهدید آمیز نظامی ویا تحریم های گسترده نتیجه بخش است. امانباید فراموش کرد که شیوه ها بخودی خود اصالت ندارند و نهایتا این هدف ها ونیزنتیجه آزمون این سیاست ها هستند،که نوع شیوه ها را تعیین میکنند. درشرایط کنونی با توجه به اقتدارواختیارات ریاست جمهوری درآمریکا، قدرت اجرائی هم چنان دردست جمهوری خواهان است.ازاینرو باید دید که ازخلال توازن قوای تازه چه بیرون خواهد تراوید.بوش اعلام داشته است که پیام آمریکائیان را درک کرده وتلاش خواهد کرد که درهمکاری با حزب دموکرات، وازطریق تغییراتی درسیاست های خود(قبل ازهرچیز درمورد عراق) به پیش برود. بنابراین دورازانتظارنخواهد بود که دردورجدید بیش ازپیش شاهد نزدیک شدن سیاست های آمریکا واروپا باشیم والبته بهمان میزان گسترش همکای بین آن ها را.تاجهان بیش ازاین شاهد خلاء هژمونی ناشی ازافول نسبی یک ابرقدرت نشود.
درهمین جا باید به یک نکته دیگر اشاره کنیم وآن این که زیربنای سیاست های اقتصادی هردو حزب، هم چنان برهمان سیاست های نئولیبرالیستی استوار است.وازاین نظربین آنها اختلاف عمده ای دیده نمی شود.بنابراین اشتباه است اگرکه شکست سیاست های هار و یک جانبه گرایانه جناح محافظه کاران را معادل شکست نئولیبرالیسم وعقب نشینی آن تلقی کنیم .هم چنان که آن را نباید به معنای مخالفت آنها دراصل مبارزه با "تروریسم" دانست.
با درنظرگرفتن همه این اشتراکات،البته این نیزواقعیت داردکه نارضایتی اصلی مردم آمریکا دراین دوره بیشترازبحران عراق وشکست سیاست های دولت بوش درآن جاسرچشمه می گرفت. وشعاراصلی دموکرات ها نیزعلیه همین سیاست ها و بهره داری ازاین بحران بود. بنابراین دموکرات ها برای حفظ اعتماد مردم آمریکا نسبت به خود جهت انتخابات آتی وتضمین ادامه پیشروی های خود ناگزیرند به مردم نشان دهند که درحد توان خود برای پایان دادن به بحران عراق ازهیچ گونه تلاشی فروگذاری نکرده اند. واین کارالبته مستلزم آنست که دولت آمریکا برای کنترل بحران عراق باایران وتاحدی سوریه بعنوان دوکشورهم مرزودارای نفوذ(بخصوص ازجانب ایران) وارد گفتگو و معاملاتی بشود.بدیهی است که رژیم ایران، حاضرنخواهد شد باین سادگی ها وبدون گره زدن همکاری خود با سایرچالش های فی مابین خود و دولت آمریکا و دریافت امتیازاتی درآن عرصه ها،حمایت فعال وبی دریغ خود را نثارفروکش بحران کند.
درمورد نیکاراگوئه
قبل ازهرچیز باید به تفاوت آشکاروکیفی دانیل اورتگای کنونی وپلاتفرمش با اورتگای سال های پایانی دهه 80 اشاره کنیم. درآن هنگام آن جنبش و شخص وی حامل پلاتفرمی رادیکال و انقلابی بود که درپی تغییرات ساختاری درنظام حاکم برآمده بود.آن جنبش درتوازن قوای آن زمان، با اعلام جنگ طولانی وفرسایشی ریگان علیه آن عملا ازنفس افتاد.بنابراین اولین نکته آنست که نباید پیروزی اخیر وی را پیروزی یک پلاتفرم رادیکال تلقی کرد. برعکس اورتکا با عملکرد خود درطی این 16 سال چه ازنظرچرخش براست درحوزه برنامه ای وپلاتفرم و چه تصفیه های درون سازمانی ازپیرایه های رادیکالیسم، نشان داده است که فقط به رفرم درچهارچوب نظام حاکم می اندیشد.او حتا درکشاکش رقابت های انتخاباتی، برای جلب اطمینان سرمایه داران و دولت آمریکا، تلاش وسیعی -ازجمله تعهد به حفظ نظام- را به عمل آورد. بنابراین مقایسه اونه باگذشته بلکه حتا با تحولات ونزوئلا ویا بولیوی نیزاشتباه است. بااین همه روی کارآمدن او ازچندین جهت دارای اهمیت است:
نخست آن که این بازگشت، بخاطر فعالیت ها و خدمات اجتماعیِ شایان توجه ساندینست ها درگذشته و زنده بودن خاطرات مربوط به آن دوران، بویژه درفضای چرخش به چپ امروزین درآمریکای لاتین ودرمنطقه ای که دولت آمریکا همواره آن را حیات خلوت خود تلقی می کرده است، ودربستر شکست یک استراتژی جهانی و چالش هائی که سیاست های نئولیبرالیسم بویژه دراین قاره باآن مواجه شده، دارای اهمیت نمادین است.
دوم آنکه انتخاب مجدد او بویژه پس ازتهدید مردم نیکاراگوئه توسط بوش به گرسنگی و قطع کمک ها، یک نوع دهن کجی مردم به چنین تهدیداتی بشمارمی رود. بخصوص ازسوی مردم ولایه هائی که در گذشته ای نه چندان دور،تحت فشارهای همه جانبه این ابرقدرت هم قاره ای وبرای رهائی ازویرانگری جنگ داخلی،نسبت به روی کارآوردن دولت راست وحامی آمریکا سربه تمکین نهاده بودند.
سوم آن که این رویکرد درعین حال نشان دهنده شکست برنامه های پیاده شده وموردنظردولت آمریکا ونهادهای مالی جهانی،توسط دولت عملا برگزیده و وابسته به آمریکا وعلیه این برنامه ها بشمارمی رود. وهمین مساله است که آزمون نیکاراگوئه را با آزمون روندهای کلی آمریکای لاتین پیوند می زند.گواین که همزمان بیان کننده دوگانکی و شکاف بین جنبش ورهبری حاکم برآن هم است. والبته چنین پدیده ای درعین حال مبین وجود یک پتانسیل فشارازپائین است که ممکن است به موازات تحولات عمومی آمریکای لاتین ودرپیوند متقابل با آن،بستری برای گسترش وعرض اندام مجددخویش فراهم کند.
چهارم،آنکه همزمان این تحول با شکست های دیگردولت آمریکا درسایرنقاط جهان می تواند،حامل پیام امید بخشی برای جنبش های ضدامپریالیستی وآزادیخواهانه جهان وازجمله درکشورما باشد. گواینکه شماری ازلیبرال ها واصلاح طلبان جامعه ما میخواهند ازجنبه صوریِ تحولات نیکاراگوئه، الگوی مطلوبی بسازند، برای نشان دادن باصطلاح موفقیت بازی دربساط نظام حاکم برجهان و دربرابر راه های حرکت ازپائین ورادیکال.
******
خلاصه کنیم: دورویداد فوق دربسترتحول گسترده تری صورت می گیرد که شاخص عمومی آن،افت پرشتاب هژمونی دولت آمریکا و تغییراتی درتوازن قطب های سرمایه داری است که به ضررقطب آمریکا صورت می گیرد. وجه دیگراین تحول، برآمد جنبش های ضدامپریالیستی و ضدجهانی سازی نئولیبرالی و علیه نظام سرمایه داری است که ازدل این شکست ها وناکامی ها آرام آرام سربرمی آورد.
آیا همانطور که کیسینجردریکی ازگفتگو های اخیرخود بیان داشته بود،این نشانه به میدان آمدن رقبای جدیدی است که خواهان تقسیم مجدد جهان بین خود هستند؟ آیا این نشانه های محو شدن امید به ایجاد جهان تک قطبی متکی برمحورامپریالیسم آمریکاست که درمستی حاصل ازفروپاشی بلوک شرق با سرود پایان تاریخ همراه گردید ودر باتلاق بحران عراق ازنفس افتاد؟ هرچه که باشد، این پدیده داردبه یکی ازمشخصه های وضعیت جهان امروز تبدیل می شود،اما تنها مشخصه آن نیست.
2006-11-09-18-08-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, November 01, 2006

انتقاد به سکوت دربرابرجنایت یاتعیین نرخ درمیان دعوا!
تقی روربه Taghi_roozbeh@yahoo.com


چندکلمه درمورد مقاله آقای فرج سرکوهی و واکنش هائی که برانگیخته است.
فرج سرکوهی،درمقاله ای که باعنوان "برخورد روشنفکران داخل کشوربا کشتار67..."درسایت گویا و اخبارروزدرج گردید،به انتقاد از واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار سال ۶۷... وبیان دلائل آن پرداخته است. بی شک پرداختن به این جنبه از فاجعه بزرگ کشتارزندانیان سیاسی 67 نیزدرجای خود دارای اهمیت است و انتقاد وی به سکوت ویااحیانا واکنش کم دامنه برخی ازروشنفکران درآن زمان بخودی خود مثبت است،بویژه وقتی که با انتقاد ازخود وابرازشرمساری هم همراه می گردد.اوبراین نظراست که واکنش روشنفکران داخل کشور درحد ابرازتأسف و همدردی بروزکرده است ونه بیش ازآن.نتوانسته به دوسطح دیگر،یعنی اعتراض سیاسی نسبت به پایمال شدن اولیه ترین حقوق هرانسان ازیکسو وبه عرصه خلاقیت هنری وهمبستگی با قربانیان ازسوی دیگرفرابروید. بزعم وی ورود به مرحله اخیرنیازمند نوعی همذات پنداری ودرونی شدن واقعه بود که بدلایل گوناگون وازجمله مربوط به شکست ایدئولوژی وسیاست چپ واپوزیسیون و تشابهات نظری و عملی آنها با رژیم،برخلاف دوره چریکی و یا کودتای 28 مرداد، نتوانست شکل بگیرد ولاجرم آن گونه که شایسته این فاجعه بزرگ است به عرصه خلاقیت هنری پا بگذارد. گواین که وی هنوزهم امکان ورود آن به عرصه ادبیات وهنر را منتفی نمی داند.
بااین همه نوشته فرج سرکوهی مناقشه برانگیزشده و انتقادهائی را بجا و نابجا برانگیخته است. بگمان من جداازطرح مثبت تم مقاله،مشکل ازآن جا برمی خیزد که اومی خواهد واردتبیین علل این سکوت بشود. درهمین رابطه پس ازطرح مختصر چند علت مقدم نظیراقتدارترس،بی تأثیربودن اعتراض،نحوه پخش خبروگریزازسیاست زدگی به تشریح مفصل علل عدم شکل گیری پدیده همذات پنداری وعدم شکل گیری روحیه اعتراض و همبستگی می پردازد. اما او فقط به طرح عدم شکل گیری همذات پنداری به نحوی که درارتباط مشخص با دلایل این سکوت باشد نمی پردازد، بلکه علاوه برآن درمیانه راه عملا-خواسته یاناخواسته- موضوع مقاله وتم مورد بحث را جابجا کرده به تصفیه حساب ایدئولوژیکی با "چپ سنتی" ونیزغیرچپ ودیدگاه های آن می پردازد ودرهمین رابطه است که گریزی هم به صحرای کربلا زده وهمکاری دوسازمان سنتی چپ ( حزب توده واکثریت) بارژیم جمهوری اسلامی را بعنوان بخشی ازمجموعه چپ سنتی وبعنوان یکی ازعوامل عدم شکل گیری این همذات پنداری مورد بررسی وانتقاد قرارمی دهد.همانطورکه اشاره کردم او البته فقط به نواختن بخش سازشکار"چپ سنتی" بسنده نمی کند،بلکه به نواختن کل چپِ بزعم وی سنتی، و خویشاوندی نظری وعملی این چپ با جمهوری اسلامی می پردازد.ودراین راه چندان پیش می رود که خواننده سرانجام نمی فهمد که بالأخره چپها وغیرچپهای مورد بحث مظهرمقاومت وقربانیِ سرکوب و استبداد هستند یا زمینه سازسرکوب و متهمین به مشارکت درآن؟! پیچاره چپ که گویاهمیشه خدا محکوم است که هم مرغ عزاباشدوهم مرغ عروسی!
بحث برسرآن نیست که همه آن چه که اودراین به صحرای کربلا زدن های خود می گوید نادرست است. مثلا آن چه که او درمورد حمایت دوسازمان سنتی(حزب توده وسازمان اکثریت) ازرژیم و عواقب فاجعه بارآن درتثبیت موقعیت استبداد و تشدید سرکوب وتضعیف موقعیت چپ و اپوزیسیون می گوید،حرف پرتی نیست .حتامتأسفانه آنچه که درمورد همکاری برخی ازافراد این جریانات بادستگاه های امنیتی رژیم بویژه درمورد حزب توده گفته می شود،اگرکه بهمه اعضاء این سازمان ها تسری داده نشود ومقاومت اکثریت بدنه دربرابرآن رهنمودهای فاجعه باررهبری را نادیده نگیرد،نیزواقعیت دارد.بنابراین واکنش هائی ازاین دست به مقاله فرج سرکوهی که بخواهداین "لغزش های" استراتژیک را ولاجرم ضرورت برخورد با ریشه ها و بنیاد های آن گونه رویکردها را بی اهمیت کند، خود نیزبه نوعی تعیین نرخ درمیان دعوا و درحکم فراافکنی متقابل است. و بنابراین ازاین زاویه تهاجم وخشم این دسته ازمنتقدین به نوشته فرج سرکوهی وارد نیست. و بدترازآن تهدیدضمنی او به دادگاهی کردن، حتاخارج ازاستانداردهای رایج اپوزیسیون است.درواکنشی دیگر شاهدیم "راه توده" که هنوزهم با جان سختی ازرژیم وهمان سیاست های گذشته حزب توده دفاع می کند، درپیک نت، چماق تهدید وافشاء را به حرکت درآورده است. ومعلوم نیست که واردکردن کسی که خود درگذشته ای نه چندان دوردرشورای مرکزی انصارحزب اله و اصحاب چماق جای داشته، به این معرکه چه محلی ازاعراب دارد.
بااین همه شیوه برخورد فرج سرکوهی با مسأله کشتارزندانیان سیاسی یک برخورد دوگانه و ابزارگونه است.او درحالی که تم اصلی نوشته خود رامحکوم کردن سکوت روشنفکران دربرابر قربانیان این فاجعه اعلام می کند وبه چرائی آن می پردازد، ناگهان بایک معلق زدن یقه خود قربانیان را می گیرد وعملا خود آن ها را( باورها واهداف آنها را)متهم قلمدادمی کند وبه محاکمه می کشد. اگرمنطق خود نویسنده را درنظربگریم،درنوشته اش می گوید انتظارهمذات پنداری و درونی شدن ابعاد این جنایت،برای بازتابانیدن درعرصه هنری یک امر دستوری نیست و انتظارفوری هم دراین مورد نمی توان داشت.وبهمین دلیل ظاهرا سکوت روشنفکران، صرفنظرازعدم شکل گیری همذات پنداری، مورد انتقاداوست والبته درست هم همین است.یعنی برای محکوم کردن جنایت و دفاع ازحق بیان عقیده وبیان وحیات شهروندان دستگیرویاقربانی شده لازم نیست که الزاماانسان با فرددستگیر ویاقربانی شده هم فکروهم ذات باشد. بااین همه این مسأله اصلی درنوشته وی بصورت حاشیه ای باقی مانده ومکث اصلی او روی دلایل عدم وقوع همذات پنداری است وبا تاخت برروی همین بسترلغزنده است که ازخود موضوع دورمی شود تاجائی که نوشته اوبیش ازآن که ادعانامه ای علیه جنایت 67 باشد،علیه طرفداران سوسیالیسم ،علیه کمونیسم و طرفداران مبارزه طبقاتی وبطورکلی قربانیان فاجعه تبدیل می شود.آن ها متهم باین جرم می شوند که گویا بدنبال آلترناتیوسوسیالیستی، بهشت کارگری وجامعه بی طبقه بوده ومخالف دمکراسی هستد!. ولابدباین دلایل خویشاوند جمهوری اسلامی! باخمرهای سرخ مقایسه می گردند.ورشکستگان به تقصیروحاملین کابوس های هولناک خوانده می شوند.کشتارشده گان شهریور67 میراث بران ناخواسته سازمان های درهم شکسته عنوان می گردند.وباین اعتبار می توان گفت که حتا افشاگری علیه حزب توده و اکثریت هم نه ازحبِ علی بل که ازبغض معاویه و به مثابه ابزاری برای پیشبرد مقصود مورداستفاده قرارمی گیرد.باین ترتیب او فاجعه تابستان 67 و انتقاد به سکوت روشنفکران را به میدان کارزارتصفیه حساب ایدئولوژیک وسیاسی باکسانی وجریاناتی قرارمی دهد که ازقضا خود سوژه این سرکوب هستند ودرزمره قربانیان آن فاجعه. درگرماگرم معرکه او حتا نه بطورضمنی،به تبلیغ و ترویج یک رویکرد معین ایدئولوژیک ونظریات یک گروه معین می پردازد.نگارنده این سطوردراینجا برای پرهیزازسقوط به دامچاله فوق قصد ورود ونقد این رویکرد راندارم. تمرکزم دراین نوشته روی شیوه پرداختن به موضوع است وخاطرنشان می کنم که همین میل مفرط به نرخ گذاری روی کالای خود درمیانه راه است که دفاع ازقربانیان فاجعه راعملا به عنوان ابزاری برای دفاع ازنظرات معین تنزل می دهد.البته بدیهی است که آقای فرج سرکوهی حق دارد ومی تواند نظرات خود را مستقلا وخیلی صریح در زیرتیترمتناسب بااین موضوع مطرح کرده و به نقد همه گرایشات ودسته بندی ها به پردازد.اما قراردادن تصفیه حساب ایدئولوژیکی وسیاسی باجریانات مخالف خود درزیرتیتر دفاع از قربانیان 67 و علیه کسانی که خود قربانی آن فاجعه بشمارمی روند نادرست است.
درنتیجه جابجائی موضوع و نقش دوگانه و متضادی که نویسنده بخود می گیرد، آقای فرج سرکوهی فراموش می کند که همین "نیروهای سنتی"،که درجای خود بسیارهم قابل نقدهستند،همواره علیه رژیم استبداد جنگیده اند وقربانی داده اند.بویژه بخش رزمنده وغیرسازش کارآن وهمه آنها هم بطوریکدست طرفدارحاکمیت تک حزبی ویا بورژوائی انگاشتن دمکراسی نبوده اند.علاوه براین که آن ها درفاجعه مورد بحث درصفوف نخستین قربانیان قرارداشته اند، اززمان وقوع فاجعه تا بامروزهم ،آنها،یعنی همان هائی که او ورشکستگان به تقصیرهمه جانبه می نامد،با تمام نیرو وتوان خود درصف نخست برای درشکستن سکوت سنگین پیرامون آن فاجعه بوده اند(به عنوان شاهدی براین مدعا می توان به کتابهای انتشاریافته دراین مورد و نیزبه تلاش ها وآکسیون های افشاگرانه درطی این سال هانگاه انداخت).همین طورنمی توان منکرشد که درطی این مدت، یکی ازوظایف تعطیل ناپذیرآنها دفاع ازحقوق زندانیان ودگراندیشان بوده است. چنان که به عنوان نمونه درمورد رهائی خود وی ازدهان گرک درزمان رفسنجانی، پس ازانتشارنامه اش درخارج ،نباید فراموش کند که نقش این"نیروهای سنتتی" برای درهم شکستن توطئه سکوت و ناکام ساختن آن نقشه اهریمنی دستگاه اطلاعاتی رژیم کم نبود. پس نقدا واقعیت این است که باهمه اشکالات وارده،همین نیروهای ورشکسته موردنظرایشان،پیگیرترین بخش صفوف دفاع ازدمکراسی وحقوق بشررا به عهده داشته اند.بهمین دلیل قلمِ نقد برای آنکه ازجاده انصاف دورنشود باید همواره این واقعیت ها را درنظرداشته باشد
خلاصه کنیم:دریک کلام نمی توان درموردمناقشه موردبحث هم بصورت وکیل مدافع قربانیان فاجعه ظاهرشد وهم درحکم قاضی برای متهم کردن قربانی وبه محاکمه کشیدن باورهای او. چنین کاری کانونی شدن فاجعه به مثابه یک یک تراژدی ملی راتحت الشعاع خود قرارمی دهد.مسأله کانونی دراینجا دفاع ازحقوق انسانی قربانیان است صرفنظراز باورهای داشته ونداشته اشان. بی آن که بخواهیم حق کسی را برای نقد و حسابرسی کردن از نیروهای سیاسی خدشه دارکنیم .درمورد مسأله مورد بحث-یعنی محکوم کردن آن فاجعه وسکوت برقرارشده حول آن- نکته کانونی آنست که بدانیم لازم نیست برای دفاع ازحقوق دیگران الزاما با آنان همذات شد. برعکس جاانداختن اصل دمکراتیکِ دفاع بی قید وشرط ازحق آزادی بیان واندیشه و.. است که راه را برای قرارگرفتن فاجعه تابستان 67 برتارک یک تحول دمکراتیک وازاین طریق ورود آن به عرصه خلاقیت های هنری وادبی می گشاید.
2006-11-01-85-08-10
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, October 25, 2006

آن چه که درپشت پرده بحران هسته ای جریان دارد
Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

بحران هسته ای ایران یک باردیگر،اوج تازه ای یافته است. ظاهرا قدرت های بزرگ برآن شده اند که گوی بحران را که چهارپنج ماه پیش به سوی شورای امنیت و گودال تحریم راندند ولی در کنارآن متوفف ساختند تا بعنوان شمشیری آویخته برسردِرمذاکرات وچانه زنی خود ازآن سود جویند،گامی بجلوتربرانند.ظاهرا فرمول مناسب مرحله جدید دارد شفاف ترمی شود:افزایش دوِزفشارها،آنگاه به گفتگونشستن برای کسب دست آوردهای بیشتر،وتکراراین تاکتیک برای جلوتررفتن.درهرحال دورگفتگوهای اخیربه مدت نزدیک چهارماه درپشت درهای بسته وبدورازاطلاع افکارعمومی جریان داشت.ودرشرایطی بصورت غیرمنتظره شکست آن اعلام شد،که پیش ازآن بکرات ازسوی مقامات هردوطرف، ازپیشرفت مذاکرات ودستاوردهای آن سخن به میان آورده می شد.بویژه شخص خاویرسولانا به عنوان نماینده اروپا درمذاکرات بارها برمثبت بودن مذاکرات وپیشرفت های آن اشاره کرده بود. هم چنین سرپرست تیم مذاکره کننده ایرانی –لاریجانی- نیزبارها ازدست آوردهای آن سخن به میان آورده بود.اواکنون نیزادعا می کند که اگرطرف دیگرموافقت نماید،حاضراست آن دست آوردها را اعلام کند وبه اروپا توصیه می نماید که دنبال آن دست آوردهارا بگیرد. وهمه این ها درشرایطی بود که دولت فرانسه و شخص شیراک نیز برسیاست گفتگو با دولت ایران برای یافتن راه حلی برای خروج ازبحران به عنوان شیوه ای راه گشا تأکید می کرد. اما ناگهان ورق ها بهم خورد و اروپا بدون هیچ توضیحی درمورد آن چه که درپشت درهای بسته گذشته بود، شکست مذاکرات را اعلام داشت. دوباره فضای تهدید وتحریم با شدت بیشتری برفراز این بحران حاکم شد.ازیکسودولت آمریکا به اعزام ناوهای جنگی وبرگزاری مانور نظامی مشترک انگلیس و فرانسه(که شرکتش دراین مانور حرکت تازه و معناداری تلقی می شود) درمنطقه خلیج فارس بهمراه تمرین بازرسی کشتی های حامل وسایل کشتارجنگی،مبادرت می ورزد. وازسوی مقابل هم باردیگراحمدی نژاد به شعارهای تحریک آمیزو ضداسرائیلی خود روی می آورد واعلام می دارد که حتا یک روزهم تعلیق نخواهیم کرد.اوهمزبان با جماعت مداحان اعلام می دارد یک "یاحسین" دیگرکافی است!.خلاصه بازارتهدید و رجزخوانی ازهردوسو بالاگرفته است.
سؤالی که دراینجا مطرح است این است که علیرغم پیشرفت هائی که هردوطرف بدان اذعان داشتند، چرا ورق برگشت ومذاکرات شکست خورده اعلام شد؟ این سؤال وسؤالات مشابه آن ازآنجا لازم وناگزیرند که ما را به یافتن ردپای اهداف پشت پرده سیاست پیچیده بحران هسته ای که ویژگی آن این است که هیچ کدام ازطرفین نمی خواهند دست خود را روکنند و آن چه هم برزبان می آورند، نه برای بیان نیات بلکه برای پنهان کردن آن است،کمک می کنند. درغیاب عدم ارائه اطلاعات موثق توسط دست اندرکاران این پرونده، آن چه که ازقرائن-ازجمله مفاد بسته پیشنهادی و پاسخ ایران به آن ومصاحبه های طرفین برمی آید- آنست که عملاباعقب نشینی اروپا ازتعلیق غنی سازی بعنوان پیش شرط مذاکره ازیکسو ونیزپذیرش تعلیق مشروط وموقت ازسوی رژیم ایران دریچه ای برای گفتگو وراهی بسوی کاهش بحران هسته ای و مهارآن گشوده می شود.ازجمله شروط ایران درپذیرش تعلیق موقت،بازگرداندن پرونده هسته ای ازشورای امنیت به آژانس و تضمین امنیت ایران ازسوی آمریکا بود.اروپائی ها،گرچه اگربحال خود رها می شدند بی میل به پیشبردمذاکرات مزبورتادست یابی به نتایج مشخص تری نبودند، وحتا خواهان شرکت آمریکا درمذاکرات بودند،اما درهرحال آن ها بدون جلب موافقت آمریکا قادربه پیشبردسیاست های مستقل خود نیستند. واکنش آمریکا هم دربرابردرخواستهای پیشنهادی ایران طبعا منفی بود.آنها سرراست مخالف تعلیق غنی سازی درازاء هرگونه پیش شرطی بودند.خواست آنها تعلیق غنی سازی بدون هیچ قید و شرطی است. چرا که پذیرش پیشنهاددولت ایران، به معنی عدول ازخط قرمزآنها درموردایران بود و مستلزم تغییرسیاست راهبردی اشان مبنی برتغییررژیم ایران. سیاستی که تلاش می شود ازقِبل تمرکزحول بحران هسته ای گام بگام به پیش برده شود.باین ترتیب وتو وکارشکنی دولت آمریکا یک باردیگر روند امکان حل بحران هسته ای ازطریق دیپلماسی وبشیوه مسالمت آمیز را بابن بست مواجه ساخت.ازاین رو آمریکا واروپا برآن شدند تا با افزایش فشاربه ایران حول پذیرش توقف غنی سازی بدون هرگونه پیش شرطی، پرونده ایران درشورای امنیت را مجددا فعال کنند.نگاهی به دو واکنش مهم آژانس درمحدوده زمانی مورد نظرنیزصحت این ارزیابی را مورد تأیید قرارمی دهد:
واکنش نخست،اطلاعیه اعتراضی آژانس بود به تلاش های دولت آمریکا درسوء استفاده ازآخرین گزارش آژانس درمورد وضعیت هسته ای ایران ومبالغه درمیزان خطرناک بودن فعالیت هسته ای آن.واکنش دوم حمایت البرادعی است ازسیاست گفتگوبرای حل بحران، بااستناد به گزارش مشخص سازمان سیا درمورد زمان احتمال دست یابی رژیم ایران به سلاح هسته ای.براساس این گزارش برای دست یابی رژیم ایران به سلاح هسته ای از 20010 تا20015 یعنی بین چهارتا 9 سال دیگر زمان لازم است(این ارزیابی مستقلاازسوی سازمان اطلاعاتی آلمان نیزمورد تأیید قرارگرفته است).اوبراساس همین گزارش سیا والبته بطریق اولی گزارشات سازمان تحت ریاست خود وبا فرض این که اگرهدف رژیم ایران دست یابی بسوی سلاح هسته ای باشد(که او می گوید گزارشات تاکنونی آژانس نمی تواند این فرض را تأیید کند) برآن است که هنوزفرصت مذاکره وجود دارد و نباید بحران را به مسیرتحریم و یا برخوردهای نظامی کشاند.بزعم او این گونه سیاست می تواند برانگیزه دست یابی به سلاح هسته ای و اشاعه آن کمک بیشتری کند تا محدودساختن آن.
این که چرا رؤسای بشدت دست چین شده این نهادتحت کنترل قدرت های اصلی امپریالیستی-آمریکا و اروپا- زبان به شکوه ازسیاست های آنها می گشایند،همانطورکه رئیس سابق این آژانس یعنی بلیکس درزمان بحران هسته ای عراق به عمل آورد، برمی گردد به استفاده عریان و ابزارگونه ازاین نهاد توسط قدرت های بزرگ برای اهداف سیاسی خود. جلب اعتماد کشورهای عضو به عملکردبیطرفانه آژانس واین که اطلاعات جمع آوری شده مورد سوء استفاده اهداف سیاسی قدرتمداران قرارنگیرد،بی شک یکی ازلوازم رونق کاراین این نهاد درانجام بازرسی ها ونظارت برای جلوگیری ازاشاعه سلاح های هسته ای بشمارمی رود. ودقیقا این گونه سوء استفاده های زمخت وآشکاراست که اعتبارباقی مانده آژانس را بشدت بزیرسؤال می برد. والبته باید اضافه کنیم که طرح این گونه انتقادها برای این گونه نهادهای ابزاری که موظفند وظایف مقررخویش رابانجام برسانند،نیزهدفی جز حفظ اعتبارخود ندارد.
دراینجا این سؤال مطرح است که چرا هم اروپا وهم آمریکا علیرغم وقوف به میزان توانائی رژیم ونیازآن به مدت زمان کمابیش طولانی برای دست یابی به سلاح هسته ای،برآنند که ازهمین حالاازطریق تهدید وفشارپیش بروند؟. واقعیت آنست که پیش فرض این سؤال که گویا فقط نگرانی از دست یابی به سلاح هسته ای موجب اعمال این فشارهاست، نادرست است. نمونه بازرسی های مداوم وطولانی عراق نشان داد، که اطلاع دقیق ازفقدان سلاح های هسته ای وکشتارجمعی ووقوف به کم وکیف توانائی دولت عراق،نه تنها ازخطرتهاجم نکاست بلکه برقاطعیت وعزم تهاجم به عراق حتا افزود.درموردایران نیزبازرسی های چندساله آژانس-همانطور که البرادعی اذعان می کند-ارزیابی کمابیش دقیقی ازوضعیت وتوانائی های رژیم فراهم ساخته است(ویکی ازمضامین دعوای دوجناح رژیم که موجب روشدن دست رژیم درمیان دشمنانش شده نیزهمین است).وازقضا درست برهمین اساس است که قدرتهای غربی بدون نگرانی مشخص وفوری ازدرجه توانائی هسته ای ایران،ولی تحت عنوان آن ودر پوشش آن،دنبال اهداف دیگرخودهستند(وتا حدی به مانند عراق). آنها برآنندتا بااستفاده ازفرصت زمانی موجود،به هدف های خود-که طبعا گفتگوابزارمناسبی برای آن بشمارنمی رود- درمورد ایران برسند. وبراساس چنین برخوردهائی است که روشن شده فراافکنی یکی ازمهم ترین مشخصات بحران هسته ای را تشکیل می دهد.اروپا ازاین طریق بدنبال شکست اصلاح طلبی و تداوم سیاست های تحریک آمیزرژیم ایران،خواهان تغییررفتارحکومت اسلامی وبه بیان دیگراستحاله آن است و دولت آمریکا نیزدرادامه این سیاست بدنبال تغییررژیم وکنترل کشورایران بعنوان یکی ازهدف های عمده سیاست خاورمیانه ای خود است. هردو قدرت وضعیت رژیم ایران را علیرغم ظواهروادعاهایش، چه بلحاظ اقتصادی ودامنه وابستگی هایش وچه بدلیل شکاف های درونی ساختارقدرت و چه ازنقطه نظرنارضایتی های عمومی مردم چندان رضایت بخش ندیده و آن را درطول زمان شکننده ارزیابی می کنند.
باین ترتیب یکی از نکات مهم پشت پرده بحران هسته ای ایران وازعوامل تشدید کننده آن،دقیقا همین آگاهی قدرت های بزرگ وبویژه دولت آمریکا برمیزان توانائی واقعی هسته ای ایران وبهره گیری ازفرصتی است که تا ساخت سلاح هسته ای وجود دارد،برای نیل به هدف های فراهسته ای خود.
سؤال دیگری که دراینجا مطرح است این است که شانس موفقیت این سیاست تاچه حداست؟
واقعیت آنست که درشرایط کنونی سیاست افزایش فشاروتهدید با دوچالش مهم مواجه است.
چالش نخست واکنش های متقابل رژیم ایران است.این واکنش ها می توانند متعددباشند وقبل ازهرچیزجلوگیری ازبازرسی و نظارت اژانس توسط جمهوری اسلامی و نهایتا خروج ازن پی تی وحتاتغییر رویکرد تاکنونی هسته ای رژیم.این چالش کشورهای اروپائی را بااین نگرانی روبرومی سازد که دامنه بحران به صورت تصاعدی و خارج ازکنترل آن ها اوج گرفته و رژیم جمهوری اسلامی را براه کره شمالی براند.که حاصلش آن خواهد شد که نظارت کنونی ازدستشان برود بدون آنکه بتوان سازوکارآلترناتیوو متناسب با ریتم بحران رابکارگرفت. بهمین دلیل سیاست افزایش تدریجی فشار و تحریم درمتن یک نبردفرسایسی،با خصلت شل کن سفت کن، بردن شمشیربربالای سرضمن گشوده نگهداشتن دِرمذاکره برای بازگشت به میزمذاکره را دنبال می کنند. چالش دوم مشکل دست یابی به اجماع جهانی و کارسازدرشورای امنیت ومیان قدرت های بزرگ وذی نفع دربحران هسته ای است. دراینجا نگاهی داریم به این بعدمهم ازبحران:
واقعیت آنست که دولت آمریکا بدلیل بحران شدیدی که ازِقبل ناکامی در دکترین یک جانبه گری وبحران سرگردگی باآن دست بگریبان است،درعمل ناچارشده که به درجاتی به جلب نظرقدرت های رقیب برای کسب اجماع جهانی درمورد ایران روی بیاورد.چنین وضعیتی قدرت چانه زنی رقبا را که دارای منافع و اهداف خود ویژه ای هستند بالابرده است.همین وضعیت را دربرخوردبا کره شمالی هم مواجه هستیم که عملا آمریکاناچارشد به یک تحریم محدود وتاحدی صوری و بی یال واشکم راضی شود. درمورد منطقه خاورمیانه که گلوگاه انرژی سوختی جهان محسوب می شود،هرکدام ازاین قدرت ها دارای منافع مهمی هستند و نمی خواهند که آمریکا بطور یک جانبه حاکم برآن جاباشد. وچون درواقعیت اقتدارآمریکا دچارخدشه شده حاضرنیستند که بآسانی بدان تن دهند.دراهمیت این منطقه همان بس که با اشتعال بحران شبه جزیره کره، آمریکا برآن شد تا با کنترل سریع بحران، نگذارد بحران هسته ای ایران را تحت الشعاع خود قراردهد.واقعیت آن است که بحران هسته ای ایران و منطقه خاورمیانه به کانون انباشت تضادهای جهانی تبدیل شده که دربطن آن نارضایتی ازشیوه وماهیت نظم حاکم برجهان بصورت ماده مذاب متراکم شده است. دراین کانون می توان هم رقابت قدرت های اصلی سرمایه داری را دید و هم قدرت های درحال عروج را وهم برآمد ومنازعه طلبی بنیاد گرائی و اسلامی سیاسی با آمریکا و متحدین اش را والبته متأسفانه به درجات کمتری نقش نیروهای مدافع صلح وآزادی وبرابری وخواهان جهانی دیگررا. خلاصه صف آرائی و فعال شدن انواع واقسام تضادهای جهانی را می توان دراین بازارمکاره مشاهده کرد. این تضادها درشرایطی که هژمونی قدرت فائقه وحاکم برجهان دچارسستی شده، مجالی برای فوران و سربیرون کردن نیروهای مخالف نظم کنونی را فراهم ساخته است. بطوری که دربرابرپروژه خاومیانه بزرگ شعارخاورمیانه اسلامی به عرض اندام کردن پرداخته است.
برای مشاهده عمق بحرانی که بویژه دولت آمریکا به عنوان سرکرده نظام سرمایه داری با آن مواجه شده نگاهی ولو گذرا به چندین رویداد پرمعنا و نمادین درهمین هفته های اخیرگویاست:
- بحران عراق وناکامی آمریکا دروصول به اهداف خود،مساله پنهانی نبود.اما اعتراف اخیربوش به شباهت آن با جنگ ویتنام آنهم باسال سرنوشت ساز1968،درحالی که سه سال ونیم پیش بوش بافرود خود به عرشه ناوهواپیمابرغول پیکر،پیروزی،خاتمه جنگ و پایان مأموریت الهی خود را اعلام کرده بود،بخوبی ازچرخش اوضاع خبرمی دهد.
-دریک رویدادمهم دیگر درانفجارهسته ای کره شمالی، قبل ازهرچیزاین صدای شکست یک استراتژی مدعی تأمین امنیت ودیکته کردن نظم معینی برجهان بود که پژواک جهانی یافت. هم چنان که سیاست تهدید جهان به مداخله نظامی، انگیزه دست یابی به سلاح هسته ای را برای تضمین بقاء خود درنزدکشورهای مختلف بالابرده ومی برد.
علاوه براین، کلا نظام سرمایه داری با اتخاذسیاست هائی که موجب اشاعه این سلاح می گردد،یکی ازخصوصیات بارِزو ضدمردمی یعنی خصلت انگلی، بربر منشانه و نابهنگامی خود را بیش ازپیش به نمایش می گذارد.تضاد موجودیت بشر-این ساکنین کره خاکی- وآزادی وصلح وپیشرفت با نظام حاکم برآن به اوج خود می رسد.آیا سرمایه داری گورخود وبشریت را باهم می کند؟! یاآن که فشاراصل امیدو حیات وزندگی وترقی وصلح وپیشرفت،بر بربریت فائق خواهد آمد؟ ویاشاید هم درمیانه این دو، سرمایه داری تحت فشارآلترنانیوبالقوه ونه هنوزبالغ شده خود وتحت تأثیرابعادخطراتی که حیات خود وی را هم تهدید می کند،همانگونه که بارها دربزنگاه های مشابه تاریخی انجام داده است، باعقب نشینی های هرچند کم دامنه،برای کاستن ازحدت تضاد به تعدیل سیاست های ویرانگر خودخواهد پرداخت؟ براستی کدامیک ازاین ها محتمل است؟ واقعیت آن است که توانائی های تولیدی وتکنیکی بشر بطورتؤامان قدرت سازندگی وتخریبی عظیم باواعطاکرده است، ودراین میان سامان دهی شیوه تولید ومناسبات اجتماعی به نحوی است که درنتیجه آن تضاد انسان با انسان ازیکسو و باطبیعت ومحیط زیست خودازسوی دیگرباوج خودرسیده است.درچنین بستری اگربتوان به چیزی امیدبست، آن چیزجز امید به بلوغ بشربرای رهائی خود اززنجیره مناسبات حاکم نخواهد بود. آیا می توان به چنین بلوغی باورداشت؟ یک ضرب المثل معروف می گوید شکست مادر پیروزی است. واگربپذیریم که اکنون یکی ازآن دوره هائی است که صدای شکستن استخوان های یک استراتژی جهانی بگوش می رسد، شاید آن گاه بتوان درانتظارزایمان این مادرماند.
اکنون حتا کشور متحد،دوست ومهمی چون ژاپن که تکیه اش برقدرت بازدارنده هسته ای آمریکا درطول ده ها سال زبان زدهمه است، درکارآئی سیاست بازدارندگی هسته ای دولت آمریکا به تردید افتاده وزمزمه دست یابی به سلاح هسته ای مستقل درآنجا نیز بالاگرفته است.درمیان سایرکشورهای دوست آمریکا ازجمله کشورهای عربی منطقه نیزوسوسه دست یابی به راکتورهای هسته ای بالاگرفته است. دریک کلام انفجارهسته ای کره شمالی،استراتژی امنیتی حاکم برجهان سرمایه داری را که پس ازجنگ دوم برستون امپریالیسم آمریکا استواربوده است،بشدت زیرسؤال برده است.خطرتبدیل شدن این سیاست به ضدخود،سیاستی که به نوبه خود حاکی اززیرسؤال رفتن نظم موجود ومبتنی برتوازن قوای معین است، به کابوسی برای نظام سرمایه داری تبدیل شده است. سلاح هسته ای تا مادامی که درانحصار قدرت های بزرگ امپریالیستی باشد هم کنترل آن وهم چگونگی کاربردآن را دراختیارخود دارد و هم درعین حال بصورت"رانت قدرت هسته ای"بطوریک جانبه درخدمت تأمین منافع آن ها قراردارد. اما وقتی خطراشاعه جدی شود وکنترل ناپذیرشود،بویژه اگراین کاررتوسط کشورهائی که دوست تلقی نمی شوند صورت بگیرد،آن گاه نه فقط خطرجنگ های ناخواسته را زیاد می کند،وتوازن وحشت تازه ای را برجهان تحت کنترل نطام سرمایه داری حاکم می نماید،بلکه برقدرت چانه زنی خرده قدرت ها دربرابر قدرت های فائقه می افزاید وبراتوریته نظم حاکم خدشه وارد می کند.
-اگرناکامی اسرائیل و آمریکا درتهاجم وحشیانه خود به لبنان وموقعیت متزلزل دولت بوش درخود آمریکا را که درآن دوسوم مردم آن دیارسیاست بوش درعراق را شکست خورده می دانند ونیزاعتراف به تجدید سازمان القاعده وظهورمجدد طالبان وتحولات آمریکای لاتین را هم درنظربگیریم آنگاه به دامنه شکست و ناکامی سیاست های خارجی دولت بوش بهترپی خواهیم برد. بی شک انتخابات میان دوره ای آمریکا می تواند بسته به نتیجه آن درشتاب بخشیدن و یاکندکردن این روندها موثرباشد،اما قادربه تغییرجهت آن نیست.
-اذعان به شکست درعراق و ناکامی های استراتژی جنگ پیشگیرانه هنوزبه معنای شکست قطعی این سیاست نیست.غیرازمورد دامن زدن به سیاست تنش زائی هسته ای درمورد ایران،ادعای انحصارجوزمین(فضا)توسط دولت آمریکا واخطار به مردم نیکاراگوئه که اگربه ساندینیست ها رأی بدهند، مورد تنبیه اقتصادی و سیاسی ایالات متحده قرارخواهند گرفت، تحریم چندین شرکت روسی حتا قبل ازآنکه سازمان ملل اقدام به تحریم نماید وارسال ناوهای هواپیمابر وحامل سلاح های هسته ای به منطقه واقدام به جنگ لبنان..... همگی مؤیدآنست که این سیاست هم چنان خط راهنمای کاخ سفید است.
فاکتهای فوق که سست شدن سرکردگی دولت آمریکا ازیکسو وتداوم سیاست های یک جانبه گری را به موازات هم نمایش می گذارد، بقدرکافی گویای تصویرحاکم برجهان است. این تصویرنشان می دهد که گرچه موقعیت ابرقدرتی آمریکا دچارتنگناها ودست اندازهای مهمی شده، اما پذیرش عواقب این ناکامی هاوشکست ها بامقاومت زیادی ازسوی خود نظام سرمایه داری مواجه است. نه فقط درخود آمریکا وتوسط جناح محافظه کار،بلکه حتا به توسط رقبای دمکرات. فراترازآن حتا اروپا آشکارانگران تضعیف بیش ازحد اقتدار دولت آمریکا است و نمی خواهد چنین پدیده ای اتفاق بیفتد. چرا که اداره جهان بدون یک آمریکای نیرومند برای اروپا ناممکن است.وهمین واقعیت پاسخ یک سؤال مهم دیگر را که چرا علیرغم تضعیف مواضع دولت آمریکا،اروپا بجای فاصله گرفتن بیشتر ازسیاست های آن احساس نزدیکی بیشتری به آن می کند ومثلا فرانسه حاضرمی شود درمنطقه خلیج فارس مانورهای مشترک با آمریکا برگزارکند، فراهم می سازد. ضمن آن که دوعامل دیگریعنی تعدیل سیاست آمریکا بسود اروپا و دادن برخی امتیازات باین متحد خود ونیزسیاست های تحریک آمیز وماجراجویانه جمهوری اسلامی ازعوامل دیگراین رویکرد اروپا به این سیاست محسوب می شوند.
سوی دیگربحران رژیم ایران است، که اکنون نحوه مقابله با بحران هسته ای منازعنات سختی را دردرون آن دامن زده است.
انتشارنامه خمینی ازسوی دفتررفسنجانی درپی دیدار خاتمی از آمریکا برای رساندن پیام این جناح به قدرت های غربی، نشان دهنده آن بود که این جناح نگران آنست که جناح حاکم، درزیرفشاروتهدیدات دولتهای غربی، جهتِ باصطلاح صلح آمیز انرژی هسته ای را به مسیر نظامی سوق دهد،همانگونه که درمقطع جنگ همین سودا را داشت.وازمنظر آنها همین مسأله می تواند دستاویزلازم برای تحریم وحتا مداخله نظامی وتشدیدفشارهای بین المللی را فراهم سازد. هدف پیام آن بود که مذاکرات شروع شده فی مابین دوطرف را ازطریق کاهش فشارآمریکا و ترغیب اروپا به مصالحه افزایش دهد.دراینجا برای روشن شدن ماهیت ومحدوده منازعات دوجناح حول بحران هسته ای لازم است نگاه کوتاهی به کلیت سیاست جناح رفسنجانی-خاتمی داشته باشیم:
می دانیم که یکی ازافتخارات خاتمی ودولت اوتقویت تکنولوژی هسته ای بود. او خود بارها بدان اشاره کرده واساسا دولت های اروپا و آمریکا درزمان ریاست جمهوری وی و با پوشش نسبتا امنی که سیاست خارجی او برای دولت جمهوری اسلامی درعرصه جهانی فراهم ساخته بود، به مدتی طولانی ازروند توسعه هسته ای ایران غافل ماندند. هردوجناح دردست یابی به انرژی هسته ای وسیاست خود کفائی درمورد غنی سازی اورانیوم موافق بودند وخاتمی تاآخرین روزهای ریاست جمهوریش بیشترین تلاش خود را برای موفقیت آن بکارگرفت.هم چنین می دانیم که سیاست تأمین خودکفائی درعرصه غنی سازی اورانیوم سال ها بصورت زیرزمینی وخارج ازنظارت سازمان انرژی هسته ای جریان داشت.آنها براین نظر بودند که اگرمی خواستند این پروژه را علیرغم حق قانونی اعضاء آژانس نسبت به آن بطورعلنی پیش ببرند،باتوجه به تننش غرب با نظام حاکم و باتوجه به نیات پنهانی آنها،قدرتهای غربی اجازه این کاررا به آنها نخواهند داد. تااین که دردوره دوم ریاست خاتمی،این پروژه قبل ازاتمام پروسه غنی سازی تامرزمطلوب افشاء شد. و ازآن پس درپی رویدادهای 11 سپتامبرو با کانونی شدن فشارها برایران و جدی شدن خطرحمله نظامی، دولت خاتمی، البته باتوافق کل سران نظام، تعلیق غنی سازی را بهمراه مذاکره برای اعتمادسازی پذیرفت.با این همه، تهدید ها هم چنان ادامه یافت و ره به سوی سراب مذاکره، انتهائی نداشت. افزایش فشارها،برروند دوقطبی شدن فضای امنیتی-نظامی درایران،کودتای انتخاباتی که منجربه حذف رقیب شد وبصورت ایراد فشارمضاعف برجنبش وسرکوب دمکراسی ادامه یافت وهمچنان ادامه دارد.درایران نیزهم چون نقاط دیگرسیاست نومحافظه کاران حاکم برکاخ سفید و حمایت متحد اروپائی اش ازاین سیاست، به بازتولید تاریک اندیشی بیشتر وتوحش وسرکوب وتقویت استبدادمنجرشده ومی شود. منازعات کنونی دردرون رژیم نیز بخشا بدلیل رسیدن آن به دوراهی سرنوشت سازانحراف ازمسیر باصطلاح صلح آمیزبه سوی هدف های نظامی ،روبه تشدید است.گرچه طی این مسیرتارسیدن به مقصد براساس تخمین های منابع اطلاعاتی غرب زمان طولانی را می طلبد،اما نفس انحراف به این سمت،بدون پی آمدهای سنگین نخواهد بود. وجدال حول چنین رویکردی دردرون حکومت یکی دیگرازواقعیت های مهم پشت پرده بحران هسته ای است.
2006-10-25-03-08-85

www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Wednesday, October 11, 2006

درمورد پی آمدهای انفجارهسته ای کره شمالی

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

آزمایش بمب هسته ای توسط کره شمالی،فقط منجربه وقوع زمین لرزه ای باشدت چهارریشترکه دستگاه های زلزله نگار کره جنوبی و ژاپن توانستند آن راضبط کنندنشد،بلکه درعین حال موجب زمین لرزه ای سیاسی باابعاد بین المللی نیزگردید.زمین لرزه ای که ارکان اقتدارنظم جهانی ودرجه کارآئی آن درپاسخ به نیازهای ساکنین کره خاکی و ماهیت متناقض و تبعیض آمیز حاکم برجهان را نیزبه تکان درآورد.اکنون این سؤال دربرابرهمه قراردارد که آیا رابطه ای بین تولیدات وفرآورده های نظام حاکم برجهان با نیازهای واقعی ساکنین آن وجود دارد؟ نه فقط درمقیاس کره شمالی وتوسط مردمی که توسط یک دیکتاتورمنزوی و مالیخولیازده گروگان گرفته شده اند،بلکه هم چنین درمقیاس جهانی.بی تردید،بین کاستن از گرسنگی و ضرورت تولید سلاح هسته ای هیچ رابطه منطقی نمی توان یافت ولی البته می توان بین حفظ قدرت ومسلح شدن به سلاح هسته ای چه دربرابرگرسنگان وچه تهدیدات قدرت های خارجی رابطه مشخصی را مشاهده کرد.درمقیاس جهانی نیزاین سؤال دربرابرهمه قراردارد که براستی چه رابطه ای بین پدیده میلیاردها انسان رانده شده به حاشیه فقر وحلبی آبادها،با صدها میلیارد دلاری که سالانه صرف حفظ ونونوارکردن تجهیزات نظامی و کشتاروتدارک کشتارشود،وجود دارد؟آیا کسانی که وجودشان برای نظم سرمایه داری حکم مازادجمعیتی رادارد که باید درمرگی خموش و بیرحمانه،درگرسنگی وبی آبی وبی بهداشتی،روزانه هزاران هزاردرخاک افتند،قربانی توحش نظامی نیستند که وجودمازادتولید-وکنترل وتصاحب آن بدست اندکی محدود- آن سوی سکه اش را تشکیل می دهد؟
اگرچه اقدام کره شمالی امری غافلگیرانه وانمودمی شود،اما وقوع این انفجاربهیچ وجه امرغیرمنتظره ای نبود.طی این مسیر توسط کره شمالی ازمدت ها قبل برای همه ناظران وبویژه خود سکانداران اصلی نظم حاکم برجهان قطعی بود و حتا می توان گفت به نحوی توسط خود رژیم کره شمالی ازقبل اعلام شده بود.پس آن چه که به عنوان خشم و غافلگیری ابرازمی شود، فقط وسیله ای است برای پوشاندن ناتوانی وضعف نظم حاکم دربرابرپی آمدهای عملکردخود و مهم ترازآن فراهم ساختن آتش تهیه برای فراافکنی ازبحران هائی که ماجرای کره شمالی تنها بخشی ازآن محسوب می شود.واین نشان می دهد که سردمداران نظام مسلط برجهان هرگزقادرنیستند که حتا نیم نگاهی به ریشه ها وعلل رویدادهای ناهنجارحاکم برجهان،وقبل ازهرچیز به نتایج عملکردخود،که موجب برانگیختن چرخه ترورو خشونت و میلیتاریسمِ تقابل جویانه می گردد،بیافکنند.
ورود کره شمالی به عنوان"مهمان ناخوانده"به جرگه باشگاه های هسته ای، درشرایطی که دولت آمریکا 5 سال است بطوررسمی آنرادرلیست سیاه خود گنجانده وجزو محورهای سه گانه شرخوانده،به خودی خود وخامت بحرانی را که گریبانگیر دکترین جنگ پیش گیرانه و یک جانبه گری بوش شده به نمایش می گذارد.درواقع کره شمالی با بهره گیری از گرفتاری آمریکا درباتلاق جنگ عراق با سهولت و شتاب بیشتری راه دست یابی به سلاح هسته ای را-ازجمله ازقِبل همان بازارسیاه هسته ای که توسط هم پیمانان هسته ای آمریکا شکل گرفته بود- پیمود.
شردیگر دولت عراق بود که اکنون دربحران عمیقی عوطه وربوده و مقامات آمریکا درخلوتِ خود برای رهائی ازاین جهنمِ خود برافراشته ،دراندیشه تقسیم آن به سه کشورجداگانه هستند. این که آیا این راه حل است یا خاموش کردن آتش با پرت کردن آن به نقطه دورتر، بماند.محور سوم شرایران بودکه با وقوف به تضعیف موقعیت دولت آمریکا و بحرانی که گریبانگیرآن شده، با شروع غنی سازی اورانیوم، راه پرپیچ و خم وآکنده ازبحران آفرینی را برگزید.
واکنش خشم آلود دولت آمریکا و دیگرقدرت ها دربرابراقدام کره شمالی،یک باردیگرسرشت دوگانه سیاست های دولت امریکا ومتحدینش را به نمایش گذاشت: چشم فروبستن به تلاش های مشابه اسرائیل دردست یابی به چنین سلاح هائی وفراترازآن یاری رساندن به آن کشور. ونیز نحوه برخورد با تلاش های مشابه دولت هند و پاکستان درمسلح کردن خود به سلاح هسته ای که درچهارچوب موازنه مورد نظرامپریالیسم درمنطقه قابل تحمل و مجازتلقی می شدند.اگراین برخورد ها را درکناربرخورد کاملا متفاوت آن ها با تلاش های مشابه کشورهائی که دوست آنها تلقی نمی شدند بگذاریم آن گاه بخوبی متوجه ابعاد این سیاست بک بام ودوهوامی شویم والبته متوجه این حقیقت که حیات امپریالیسم با میلیتاریسم و جنگ وتخریب گره تنگاتنگی خورده است. درحقیقت انباشت زرادخانه ها واعمال سیاست های دوگانه،نشان می دهد که آن ها هرگزمخالف اشاعه و دامن زدن به سلاح های کشتارجمعی نبوده ونیستد. بلکه فقط مخالف دست یابی دشمنان خود و کسانی که آنها را حکومت های نامطلوب می نامند به این سلاح هستند. و همین دوگانگی وریاکاری عظیم دربرخورد بااین مساله است که اعتبارجهانی مبارزه علیه این سلاح ضدبشری وتوحش آوررا توسط نهادهای وابسته باین نظم وازجمله پیمان بین المللی هسته ای بشدت زیرسؤ ل برده است.واین نشان می دهد که بعهده گرفتن نقش اداره جهان( بخوانید ژاندارمی) توسط قدرت هائی که خود صاحب بزرگترین زرادخانه های هسته ای هستند و حاضرنیستند که آن ها را حتا بطورتدریجی وگام بگام کاهش دهند،درکنار اعمال سیاست های تبعیض آمیزنسبت به اشاعه آن درسطح جهان، تاچه حد دربرابرخواست جهانی عاری ازسلاح های کشتارجمعی و صلح قراردارند. واین که تاچه اندازه می توان ادعاها واشک تمساح ریختن آن ها را جدی گرفت. و همین طور تاچه حد امید و دخیل بستن به این دولت ها ونهادهای تحت کنترل آنها برای برقراری نظم عادلانه و انسانی برجهان دل به سراب بستن است. دریک کلام انفجارهسته ای کره شمالی بعنوان یکی ازجلوه های انگلی نظام حاکم برجهان، یک باردیگرهمزادی نظم موجود و سلاح های کشتارجمعی را به نمایش می گذارد:چه درشکل مسلط وباصطلاح برسمیت شناخته شده اش وچه درقالبِ اشکال واکنشی وغیربرسمیت شناخته شده اش.هم چنین همزادی نظم مستقر با دیکتاتوری واستبداد را بروشنی می توان مشاهده کرد:چه دروجه مسلط یعنی نقش خود خوانده متولی گری و ژاندارمی جهان،وچه درقالب واکنش های واپس گرایانه ای که دربرابر این تهدیدات، امکان بروزمی یابند. تا آن جا که به برآمد ودمیدن سپیده جهان دیگر،جهان سوسیالیستی وجهان آزاد و برابربرمی گردد،تنها می توان بعنوان جنبش آلترناتیوها،ارائه آلترناتیوهای مستقل درهرحوزه ای-بجای تکیه برنهادهای موجود نظام مستقر،به مقابله قاطع با آن برخاست. بگذارقدرت های سرمایه،لایه های عقب مانده وپس مانده ازغافله خود را به عنوان کشور"کمونیستی"،خطاب کنند.اما تاریخ گواه است تاجائی که به این کشورمربوط می شود، حتا دردوران قبل ازفروپاشی بلوک شرق یعنی دوران سلطنت پدر، وچه اکنون که ولیعهد او سکان قدرت را بدست گرفته است، درنزدکمونیست ها،کوچکترین قرابتی بین ایندو یافت نمی شد. واگرزمانی توهمی هم وجود داشت ده ها سال پیش رهبرکبیرومدفون شده این خطه، با تدوین مکتب "چوچه"، برهرگونه توهم دراین باره پایان داده بود.
پی آمدهای انفجارهسته ای کره شمالی برای ایران
واقعیت آنست که بحران فوق می تواند تأثیری متناقض ودووجهی برروی ایران داشته باشد.
ازیک سو الگوی کره شمالی برای رژیم همواره الهام بخش بوده است ونحوه برخورد دوپهلویش با انفجارهسته ای کره شمالی نیزمؤید آنست. وازسوی دیگر موقعیت جامعه ایران وپیوندهایش با نظام جهانی، متفاوت از موقعیت جامعه بسته کره شمالی است.ایران بدلیل قرارداشتن درژئوپولتیک حیاتی خاورمیانه ازجایگاه استراتژیکی ویژه ای برخورداراست که دست یابی اش به سلاح هسته ای درمقایسه باکره شمالی به مراتب با مخالفت ها و حساسیت های بزرگ منطقه ای و جهانی همراه است.ازجانب دیگر اقدام کره شمالی باعث می شود که بوش و دستگاه حاکمه آمریکا مدعی شوند که ارزیابی هایشان درمورد کشورهای موسوم به محورشرارت قریب به صحت بوده واین واقعیت دارد که آن ها ازطریق تقویت تروریسم و یا باج خواهی هسته ای، امنیت جهانی را تهدید می کنند و بهمین دلیل برای آن که این واقعه درمورد ایران اتفاق نیفتد،لازم است که فشارهای وارد به آن مضاعف گردد. بدیهی است که چنین ادعا وتبلیغاتی می تواند موجب تقویت مواضع کسانی بشودکه مدعیند که اگردست روی دست بگذاریم نمونه کره شمالی درمورد ایران هم تکرار خواهد. آن ها هم چنین تلاش خواهند کرد که بااستفاده از این بحران، برمخالفت ها و تزلزل شرکا ورقباء خود برای دست یابی به اجماع جهانی فائق آیند و بیش ازپیش افکارعمومی جهان وداخل آمریکا را علیه رژیم جمهوری اسلامی وضرورت اعمال فشارهای اقتصادی و تحریم و حتادرصورت نیاز به مداخله نظامی بازدارنده بسیج کنند.
اما این،همه واقعیت نیست.بخش دیگرواقعیت آنست که یکی ازدلایل تردید دولت های غربی، بویژه اروپا، درانجام اقدام قاطع علیه رژیم ایران، نگرانی آن ها ازواکنش متقابل ایران برای اجراء تهدیدهای خود مبنی برخروج از ام- پی –تی وتوقف بازرسی ها،یعنی طی کردن همان مسیر کره شمالی درسال 2003 است. و بهمین دلیل درجستجوی دست یابی به فرمول هائی هستند که ضمن افزایش فشاربه رژیم ،حتی الامکان راه های بازگشت به میزمذاکره رامسدود نسازد.
بااین همه می توان انتظارداشت که تجربه منفی کره شمالی یک چیزرا به قدرت های بزرگ وبویژه "بازهای"دولت آمریکا، که همواره درصدد یافتن فرصت برای پیش برد سیاست های خود هستند، تفهیم کرده باشد و آن این که بی عملی ودست روی دست گذاشتن پاسخ مناسبی به بحرانِ دارای تایمینگ نیست وبهمین دلیل احتمالا ازسوی آن ها تأکیدات بیشتری برای اقدامات بازدارنده صورت خواهد گرفت. وهمین مسأله بردشواری رژیم تهران در دست یابی به سودای هسته ای اش می افزاید. براین پایه،انگشت سبابه دولت آمریکا، بیش ازگذشته برگزینه نظامی-که به ادعای خودشان همواره برروی میزقراردارد- نشانه خواهد رفت. وهمین مسأله به حرکت ناوگان عظیم دریائی"ایزنهاور" برای لنگرانداختن دراطراف خلیج فارس، معنای بیشتری ازیک مانور معمولی می دهد.
نبایدفراموش کرد،که بازخورد شکست ها و ناکامی ها برای ابرقدرتی نظامی چون آمریکا-بویژه اگرکه نیروی بازدارنده ای درصحنه نباشد- معلوم نیست که الزاما خود را درعقب نشینی وکاربرد عقلانیت متبلور سازد.برعکس این بازخورد می تواند درشکل فراافکنانه ودرفرود مشت آهنین هم نمود پیداکند.بهمین دلیل شرایط حساس کنونی هشیاری وحضورفعال تر نیروهای مدافع صلح وبویژه صدای سوم را می طلبد.
2006-10-11-19-07-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, October 04, 2006

انتشار زهرنامه ورابطه آن با اوج گیری جنگ قدرت!
تقی روزبهTaghi_roozbeh@yahoo.com

انتشار نامه خمینی توسط دفتررفسنجانی درمورد دلایل سرکشیدن جام زهر وپذیرش قطعنامه آتش بس سازمان ملل درسال 68 به مانند جرقه ای که برجان خرمن افتد، ازمنازعات سنگینی پرده برداشت که تلاش می شد دورازچشم مردم ایران وجهان جریان یابد.و درشرایط اعمال سانسورواختناق سنگین، به روی آب آمدن تکه ای ازبدنه عظیم این کوه یخ را باید مغتنم شمرد به جهت فراهم ساختن امکان مشاهده وارزیابی دقیق تراز نقاط تمرکزمجادلات ومیزان شدت وحدت تضادهای درونی رژیم. واقعیت آنست که جدال باندهای درونی رژیم،اعلام سیاست های متناقض وارسال سیگنال های متفاوت ازسوی جمهوری اسلامی به جهان خارج،نحوه تصمیم گیری و کاراکترعناصرتصمیم ساز در جمهوری اسلامی،آن چنان پیچیده وتودرتوهست که به عنوان مثال دولت آمریکا،دستگاه های عریض وطویل جاسوسی خود را کفاف گوی آن ندانسته و تأسیس بخش ویژه ایران دروزارتخارجه ودرکنارمرزهای ایران-دوبی-وتخصیص بودجه واستخدام جاسوسان جدید را دردستورکارخود قرارداده است.درچنین شرایطی است که انتشاراین نامه که خود برآمده ازاین کشمکش هاست،اهمیتی بیش ازاندازه طبیعی یافته و متقابلا بردامنه این منازعات می افزاید.چنان که سبب برانگیختن واکنش های تندی ازسوی جناح مقابل می شود: روزنامه کیهان و رسالت و شماری از مهره های اصلی حاکمیت از احمدی نژاد و سخنگویش گرفته تا همسراو وعناصری چون احمد توکلی، وارد میدان می شوند. ایراد اتهام سوء استفاده ازاسناد طبقه بندی شده ومحرمانه نظام،ضربه زدن به افتخارات پرشکوه دوران مقدس جنگ باهدف بهره برداری های سیاسی وشخصی، ازجمله انبوه اتهاماتی است که مثل ریگ بسوی رفسنجانی پرتاب می شود. جناح رقیب اززبان همسرسخنگوی دولت خواهان پس گرفته شدن مصونیت آهنین او ودورکردن اسناد محرمانه نظام از دسترس وی می گردد و احمد توکلی این اقدام رفسنجانی را غیرقابل بخشش می خواند. احمدی نژاد آن را چوب حراج زدن به مقدسات نظام وخوش خدمتی برای اجانب عنوان کرده است.
وبدینسان موش کورتاریخ که تاکنون کارجویدن بسیاری ازشاخ وبرگ "درخت تناور نظام" را به پایان برده اکنون به جویدن یکی دیگر ازارکان رکین نظام یا بهتراست بگوئیم بخشی از تنه نظام پرداخته است.
علت آن که انتشارنامه ای پس ازگذشت اینهمه سال اززمان صدورش،درحالی که کاملا سری هم محسوب نمی شد وقبلاهم جزو اسناد گردآمده خاطرات منتظری انتشاریافته بود و به ادعای رفسنجانی درسایت های متعددی هم منعکس شده بود،اکنون به عنوان سند طبقه بندی شده فوق محرمانه،تااین حد واندازه موجب برانگنختگی حریف و بروز التهاب سیاسی می گردد راباید اساسا درپیوندی که میان این نامه با دوعرصه مهم زیروجوددارد جستجو کرد:
الف- دررابط با جنگ قدرتی که جاری است.
ب-دررابطه با بحران هسته ای که رژیم را در وضعیت خطیری همانند شرایط آن زمان جنگ قرارداده است.
چنان که می دانیم درپی قبضه قوه مقننه ومجریه توسط دارودسته جدید وهارتری ازمحافظه کاران که یک سرش به نیروها وسازمان های نظامی-امنیتی وصل است و سردیگرش به بیت رهبری، درسودای تثبیت موقعیت خود خیزجدیدی را برای قبضه کامل مجلس خبرگان و تکرار پیروزی خود درشوراهای اسلامی برداشته است.اما این،همه تلاش این جریان نیست.سودای تثبیت قدرت بهرقیمت، به اقداماتی بیش ازتلاش های معمولی برای فرادستی درقدرت نیازدارد.این کارمستلزم خالی کردن زیرپای رقبا ازهرآن چیزی است که امکان بازگشت ان ها را محتمل می سازد. شدت منازعات درحدی است که رفسنجانی نگران ازتکرارسرنوشت تلخ انتخابات ریاست جمهوری، برای شرکت و عدم شرکت خود درخبرگان باردیگرمتوسل به "استخاره" وسیاست این پا وآن پاکردن شد. اودرمقابل درخواستهای جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه برای گنجاندن نامش درلیست کاندیداهای خبرگان، بجای دادن جواب سرراست، شرکت خویش را مشروط به فراهم شدن شرایط قابل قبولی کرد.گرچه همانطورکه قابل پیش بینی بود،اونهایتا درپی مذاکره با خامنه ای وگرفتن نظرمثبت او وامان نامه ای مبنی بررعایت نزاکت وشئونات ارکان نظام ازسوی همه طرف ها،موافقت خود را اعلام داشت.اما تا آنجا که تجربه نشان داده وخود اوبهترازهرکسی می داند، برقول وقرارهای حریفی چنین قدروحریص درتصاحب کامل قدرت،چندان نمی توان اطمینان کرد.ازاین رو بود که او ضمن موافقت خود،شروطی را هم درآن گنجاند. توقیف روزنامه شرق، که عملا به عنوان ارگان متعلق به این طیف نقش مهمی را دررساندن صدا وتقویت صفوف آن ها داشت و نقطه اتکائش هم قبل ازهرچیزبرحمایت رفسنجانی وحامیان وی قرارداشت،وبهمین دلیل توانسته بود سه سال هم دوام بیاورد،ضربه دیگری بودازسوی جناح حاکم درجهت خلع سلاح رقیب درآستانه انتخابات.ازسوی دیگر تفویض صوری اختیاراتی که ازسوی ولی فقیه با سروصدای زیادی به مجمع تشخیص مصلحت داده شد، وبی خاصیت درآمدن همه آن ها، نارضایتی و خشم رفسنجانی را برانگیخته است. واین البته تمام مسأله نیست. درعرصه برخوردبا بحران هسته ای نیزازمدت ها قبل منازعه سختی درمیان طرفین مشهودبود.رفسنجانی وجبهه حامیان وی خواهان چنان سیاستی هستند که به تحریم و رویاروئی نظامی منجرنشود.آن ها برآنند که سیاست دولت احمدی نژاد می تواند کشوررا درلبه پرتگاه جنگ و تلاشی قراردهد. وبرای مقابله باآن حتا پارا از"حریم مقررخود" فراترنهاده وبا ارسال سیگنال های موازی و متفاوت ازسیگنال های رسمی، به دولت های اروپا و آمریکا مخالفت خود را باسیاست های حاکم به گوش قدرت های غربی می رسانند. مسافرت پرسروصدا ومعنا دار محمد خاتمی به آمریکا وپیش ازآن به ژاپن و.. سخنرانی ها وگفتگوهای او درآمریکا، محکوم کردن جنایت هولوکاست، دفاع ازتلاش های معطوف به "صلح" درخاورمیانه، تأکید بروجود دوکشورفلسطین و اسرائیل، نادرست بودن خروج سریع آمریکا ازعراق، و... ازجلوه های بارزارسال چنین سیگنال هائی بشمارمی روند.اقدامی که اززبان همسرپرخاشگرسخن گوی دولت، بعنوان خیانت،چشمک زدن به آمریکا وپاداش 8 سال خدمت بی شائبه خاتمی به آن ها مورد حمله قرارگرفت.او هم چنین تلویحا ضرورت خلع لباسی خاتمی را مطرح ساخت!. کیهان و رسالت به تندترین وجهی او را متهم به سوءاستفاده ازامکانات بیت المال وهزینه کردن ازآن چه که به شخص او تعلق ندارد برای هدف های شخصی کردند.
باوربه مشابهت وضعیتی که در سال 68 کشور را به لبه پرتگاه کشانده بود باوضعیتی که اکنون نظام دربرابرش قرارگرفته، جبهه رفسنجانی را-که درچهارچوب منازعات درونی حاکمیت چاقویشان بی دسته شده و توصیه هایشن کوچکترین اعتنائی درطرف مقابل برنمی انگیزد- بصرافت افشا گری وهشداردهی علیه سیاست های حاکم انداخته است. تا شایدازطریق تحریک افکارعمومی درداخل و بهره گیری ازفشارهای خارج تعادل قوای تازه ای را بسود خود رقم بزند. بزعم آن ها،وضعیت کنونی تفاوت چندانی با وضعیت شکننده سال های پایانی جنگ ندارد.همانند آن زمان که مردم دیگر به فراخوان های رژیم برای حضوردرجبهه جنگ تره هم خورد نمی کردند و فرارازجبهه و صفوف نیروهای نظامی ابعاد گسترده ای پیداکرده بود، اکنون نیز مردم برای جنگی که ازِقبل بحران هسته ای دربگیرد،تره ای خورد نخواهند کرد. ازنظر اقتصادی هم، علیرغم افزایش درآمدهای نفتی،با واریزشدن آن به چاه ویل واردات 50 میلیارددلاری وخاصه خرجی های دولت احمدی نژاد،چیزی دربساط ذخیره های ارزی نمانده و باتوجه به روند روبگسترش ورشکستگی واحدهای تولید وابعاد وابستگی به واردات خارج ازکشوربرمیزان شکنندگی اقتصادی درشرایط تحریم بسی افزوده شده است.ازنظرسازوبرگ نظامی هم شکنندگی اقتداررژیم با ورودبه یک جنگ تازه آن هم درمواجه مستقیم با قدرت مهیبی چون دولت آمریکا، برکسی پوشیده نیست.اقتداری که اگردرتوانائی اش برای تثبیت موقعیت خود درپی اشغال،بدرستی تردیدهای فراوانی بوجود آورده است، اما درابعاد ویرانگرانه وتوان بی پایان تخریبی اش –همانطورکه اشغال جنگ عراق و یا اخیراتهاحم به لبنان نشان داد- کسی تردید ندارد.
باین ترتیب با مقایسه وضعیت بحرانی پایان جنگ سال 67 و اکنون، وازطریق مطرح کردن سیاست عقب نشینی ونوشیدن جام زهرتوسط خمینی ،به دفاع ازرویکرد سیاسی خود،یعنی سیاست احترازازقرارگرفتن درلبه پرتگاه جنگ وبطورمشخص کنارآمدن با پیشنهادات اروپا، بر می خیزند. علاوه براین، آن ها با انتشاراین نامه خواسته اند نشان بدهند که همان هائی که امام سیاست ماجراجویانه آن ها را درسردادن شعارهای توخالی وتداوم جنگ خطرناک دانسته بود، اکنون برسریرقدرت تکیه زده ونظام را دربرابرچالش های خطرناکی قرارداده اند.
اضافه برپیام های فوق که درانتشاراین نامه نهفته است، رفسنجانی و جبهه حامی او بابروی آنتن بردن این نامه،بطورتلویحی دست بافشاگری مهمی درمورد نیات خطرناک جناح حاکم زده اند:همان طورکه این نیروها درآن هنگام برای پیروزی قاطع درجنگ،امید به دستیابی سلاح اتمی و لیزری بسته بودند، اکنون که درمسند قدرت قراردارند و فاصله دست یابی به آن هم کمترازگذشته شده،خواب پیمودن راه کره شمالی و دست یابی به این سلاح را بعنوان حبل المتین نجات بخش دردستورکارخود قراردارند. بدیهی است نباید پنداشت که رفسنجانی ودارودسته او با استناد به عملکردواظهارات گذشته اشان، اصولا مخالف دست یابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای هستند. بااین وجودآنها،درشرایط کنونی اصراربرآن و بشیوه تحریک آمیز را، متضمن خطربرای بقاء نظام می دانند ومصلحت را درنوشیدن جام زهر.
علاوه برملاحظات فوق، نحوه انتشاراین سند هم حاوی نکته هائی است که نشان می دهد، اصل برای همه سران جناح های نظام ازجمله رفسنجانی و خاتمی،مخفی نگهداشتن اطلاعات واسناد ازمردم ونامحرم تلقی کردن آن ها است. آنچه هم گاهی گدارازسوی آن ها منتشرمی شود،تابع منافع جنگ قدرت بوده وقطره ای است ازدریا.ودرمورد این سند موردبحث هم همانطورکه اشاره شد،اهمیتش نه درسری بودن آن بلکه در ارتباطش با رویدادهای کنونی و پیام های نهفته درآن است. و ثانیا بعنوان یک نتیجه مثبتِ ناخواسته و خارج ازاراده منتشرکننده گان، این نامه می تواند به تقدس زدائی وزودن بقایای توهم درمیان هواداران هنوز متوهم رژیم، ومسببین اصلی تداوم این فاجعه بزرگ، ازهمه جناح ها،شتاب بخشد.
والبته این طنرتاریخ است که همه اینها بدست فردی صورت می گیردکه منافعش با منافع نظام گره خورده و خود تجسم مصلحت نظام است. آیا رفسنجانی براستی ازجایگاه اصلی خود بعنوان ناظربر مصلحت نظام فاصله گرفته ،یاآن که ازقضا دفاع ازمصلحت نظام اورا باین نقطه کشانده است؟ نگاهی به مجموعه عملکرد او البته گویای آن نیست که دغدغه مصلحت نظام دراو کاستی گرفته باشد. آن چه که اورا به اتخاذچنین مواضع افشاگرانه ای علیه جناح رقیب کشانده،همانا وضعیت مخاطره آمیزی است که سیاست های بحران آفرین این جناح دربرابرنظام قرارداده است. این تقابل نظام است با مصلحت نظام و تصادم نظام است باخودش. عجب با سماجتی این موش کورِتاریخ مشغول نقب زدن است!. 2006-10-05-13-07-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/