Friday, January 12, 2007




استراتژی جدید بوش: کنترل بحران عراق یا فراافکنی آن؟
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

مارزخم خورده خطرناک تراست!.
استراتژی جدید بوش دررسانه ها ومطبوعات جهان بطورگسترده و اززوایای گوناگون مورد تأویل و تفسیرگسترده مفسران قرارگرفته واکثرا بحق،آن را استراتژی افزایش بحران و جنگ لقب داده اند.درحقیقیت استراتژی جدید بیش ازگذشته برنقش دوکشورهمسایه عراق بویژه ایران در تشدید وخامت اوضاع آن کشورانگشت تأکیده نهاده است.دولت ایران تهدید شده که آمریکا بیکارنخواهد نشست و شبکه های کمک رسانی آن ها را درهم خواهدکوبید.باین ترتیب توگوئی دولت آمریکا هم اکنون خود را درعراق درگیردرجنگ با رژیم ایران می می بیند و برآنست که با گسترش جنگ باین سوی مرزها جنگ داخلی عراق را بسود خود به پایان رساند. والبته همه این ها درحالی است که نیروهای نزدیک به ایران یا حامی آن دررأس "قدرت" عراق قراردارند!باین ترتیب ارسال نیروی نظامی بیشتربه عراق وخط ونشان کشیدن به دولت ایران را باید مهمترین اقدام دولت آمریکا دراستراتژی جدید برای باصطلاح برون رفت ازبحران دانست.وبرای آن که دولت آمریکا این استراتژی را دارای عضله وشیربا یال و اشکم نشان بدهد،ومنظورخود از "بیکارنه نشستن" را باوضوح بیشتری بیان نماید،اعلام استراتژی جدید را باحمله ای به مقردیپلماتیک دولت ایران درشهراربیل ودستگیری شماری ازدیپلمات ها ی آن همزمان کرد.تهاجمی که حتا دوستان و متحدان کرد عراقی دولت آمریکا را از نظرنوع مداخله وبی اعتنائی به توافقات دولت عراق و حکومت کردستانی با رژیم ایران شگفت زده کرد.
درهرحال اعلام سیاست های جدید،یک باردیگرفرصتی برای مشاهده سیاست های جنگ طلبانه دولت آمریکا درمنطقه ونیزماهیت دمکراسی مورد ادعای یگانه ابرقدرت تادندان مسلح جهان را چه درعرصه داخل آمریکا و چه درسطح منطقه دراختیارما قرارمی دهد.ماهم ازفرصت استفاده کرده ونگاه کوتاهی داریم به برخی از جوانب این باصطلاح استراتژی نوین:
دهن کجی آشکاربه افکارعمومی مردم آمریکا
گرچه بوش ازمدتها پیش اعلام داشته بود که قبل ازتصمیم گیری تازه درمورد عراق واعلام استراتژی جدید مایل است همه پیشنهادات وبویژه پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون رامورد مطالعه واستفاده قراردهد.اما او همزمان هشدارداده بود که علاوه برآن پیشنهادات دیگری نیزروی میزاو قراردارند که وی همه آنها را مورد بررسی واستفاده قرارخواهد داد.البته یکی ازاین پیشنهادات اعزام نیروی بیشتربه عراق و گسترش دامنه جنگ برای کنترل آن بود که ازسوی بازها و نئوکان های کاخ سفیدبویژه وزیردفاع سابق،قبل ازبرکناری ازپست وزارت دفاع ارائه شده بودند.باین ترتیب تأخیردرارائه استراتژی جدید وادعای بررسی همه پیشنهادات برای اتخاذ تصمیم نهائی به همراهی استعفای بعدی برخی مهره های سرشناس نئوکان ها،مانوری بود که چندین هدف را باخود داشت:
هم به عقب راندن پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون بشیوه باصطلاح دمکراتیک وهم ادامه خط مشی نئوکان ها درعراق بدون حضورچهره های حساسیت برانگیزآن وهم پاسخی به آن چه که آن را درک افکارعمومی مردم آمریکا می نامید.
چنان که بخاطرداشته باشیم،بوش درپی شکست انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا که موجب ازدست دادن اکثریت حزب جمهوریخواه براین دونهاد گردید،دریک ژست عوامفریبانه اعلام داشت که پیام مردم آمریکا را دریافته و تلاش خواهد کرددرهمکاری با حزب دمکرات برمشکلات بوجود آمده فائق آید. اوحتا برای آرام کردن افکارعمومی به تعویض چند چهره معروف ودخیل دربحران عراق چون رامسفلد و جان بولتون مبادرت کرد. با این وجود مطابق اطلاعات انتشاریافته ازسوی حزب دمکرات،معلوم شده است که او درتدوین استراتژی جدید با آنها هیچ گونه مشورت وهمکاری به عمل نیاورده وتنها به رساندن مفاد استراتژی جدید خود به آنها بسنده کرده است.گرچه تدوین کننده گان پیشنهاد پرسروصدای بیکر-همیلتون بخصوص شخص بیکرقبلا هشداربودند که بسته پیشنهادی آنها یک مجموعه بهم پیوسته ای است که بوش نمی تواند به دلخواه خود وبشیوه گزینشی هم چون یک سالاد با آن برخورد کند. بااین وجود برخورد بوش به این مجموعه هم چون برخورد گزینشی با خوراک سالاد بود.
واقعیت آن است که اعلام استراتژی جدید مبتنی برافزایش تهاجم جنگی درعراق درشرایطی که آشکارا افکارعمومی داخل آمریکا سیاست های بوش را ناکام و شکست خورده می داند وخواهان فاصله گرفتن ازآن و بیرون کشیدن سربازان ازمعرکه جنگ است وحتا خود بوش هم درظاهر به چنین شکستی اذعان دارد،ودرشرایطی که این سیاست با مخالفت حزب رقیب وحتا شمارزیادی ازمهره های کلیدی جمهوری خواهان مواجه است، دهن کجی آشکاری است به افکارعمومی ومردم آمریکا.
بهنگام شروع جنگ عراق دولت آمریکا دهن کجی به افکارعمومی جهان را بروشنی ازخود نشان داده بود.اما نکته مهم آنست که اکنون آن رانسبت به افکارعمومی خود مردم آمریکا نشان می دهد.نباید فراموش کنیم که درآمریکا عمومابروزچنین شکاف های بزرگی بین افکارعمومی وسیاست های حکومت،بنابه پاره ای دلایل وازجمله ازبرکت انحصاررسانه های خبری فراگیر وشستشوی مغزی گسترده کمترازکشورهای اروپائی نمودعلنی پیدامی کند و تنها درمواردی که پای آمریکا چون نمونه های ویتنام وعراق و... درگل فرومی رود، فرصتی برای افکارعمومی فراهم می آید تا بتواندخود را ازتاروپود وحوزه نفوذ اختاپوس انحصارات رسانه ای بیرون بکشد.مثلا هرگزدر مواردی چون سومالی افکارعمومی چنین فرصتی را بدست نمی آورد.اکنون جنگ عراق پس از گذشت چندین سال چنین فرصتی را فراهم ساخته است.وجود چنین شکافی بین افکارعمومی و سیاست های حاکم بردولت،قبل ازهرچیزمعنای دموکراسی مورد ادعای این کشورراکه خود را سرآمد آن درجهان می داند،به عریان ترین وجهی به نمایش می گذاردو نشان می دهد که چگونه قدرت واقعی دراین کشورازمردم مستقل بوده و سرش به جای دیگری،بهمان کارتل ها وتراست هائی که درتداوم جنگ و بحران ذینفعند، بند است.واین که چگونه آرائی که به صندوق های ریخته می شوند فقط برای مشروعیت بخشیدن به این قدرت صورت می گیرد. البته چنین پدیده ای مختص به آمریکا نبوده بلکه قبلا با دامنه حتا مشهودتری درکشورهای سرمایه داری چون انگلیس و اسپانیا و...شاهدش بوده ایم.
چالش های فراروی حزب دمکرات و جمهوریخواه
بوش با بی اعتنائی خود به طبقه سیاسی حاکم آمریکا– ازجمله حزب دموکرات وبه نوعی به لایه های محافظه کارسنتی وپرنفوذ حزب جمهوریخواه آنها را برسردوراهی بزرگ و خطیری قرارداده است.درمورد جمهوریخواهان،ازیکسو آنان نگران افول اعتبارنفوذ سنتی حزبشان درنزدافکارعمومی وشکست های محتمل انتخاباتی آتی هستند وازسوی دیگرنمی توانند چندان درشت علیه رئیس جمهورمتعلق به حزب خود سخن بگویند.بهمین دلیل آن ها به شکوه ها وغرولندهای کم دامنه وهمراهی عملی با رئیس جمهورشان بسنده می کنند.درمورد حزب رقیب دمکرات وضع ازاین هم دشوارتراست. آن ها که درنیمه راه صعودبه سکوی قدرت هستند و خود بخوبی می دانند که عروجشان رامدیون سواربرموج نارضایتی عمومی هستند، ازیکسو نیازدارند که برای پیمودن مابقی راه صعود به قدرت،بویژه درانتخابات پیش روی ریاست جمهوری،هم چنان به ژست مخالفت خوانی خود با سیاست های جنگی باصدای بلندادامه بدهند وعدم تأثیرگذاری خود دراصلاح این سیاست ها را باعدم تصاحب کامل قدرت مدلل کنند. وازسوی دیگر،اگربیش ازاندازه لازم صدای اعتراض خود را بلند کنند،نگران تضعیف افتداردولت آمریکا و منافع طبقه حاکم درمنطقه وجهان هستند و ازاین که ازسوی حریف مبادا انگ مخالفت با تقویت ارتش و منافع ملی را بخورند.وهمین دوگانگی است که آنها را ازیکسو واداربه مخالفت خوانی باسیاست های رسمی رئیس جمهورمی نماید وازسوی دیگرتاآن حد بردبار وخویشتن دار دربرابراقدامات جنگی جنون آمیزدولت آمریکا،که مبادا به تضعیف بیش ازحد اقتدارموقعیت این دولت درنزدجهانیان بیانجامد. آنها برای ایجاد موازنه به بین ایندو،تلاشی دشواردرپیش رو دارند وبرای اینکارباید بتوانند بصورت حرفه ای تر و تردستانه تر موج سواری کنند وگرنه قافیه را خواهند باخت.
ودراین میان افکارعمومی وآن اکثریت بزرگی ازمردم آمریکا قراردارد که دربرابربده وبستان ها وچالش های کنترل شده دوحزب عمده آمریکا،چاره ای ندارند تا نارضایتی خود را ازتداوم وگسترش جنگ عراق،هم چون اعتراض به جنگ ویتنام، ازحوزه دخیل بستن به کرامات صندوق رأی به درون خیابان ها بکشانند.ازهمین رواست که باید تأکید کرد یکی ازعناصراصلی شکست سیاست چکاندن ماشه تفنگ بوش،همین کشانده شدن اعتراضات مردم آمریکا به آوردگاه خیابان ها وبرپائی جنبش های خیابانی است.همانگونه که درتجربه های متعددی نشان داده شده است ،درانتقال اعتراضات مردمی به جنبش های خیابانی، نه فقط نیروهای مدافع صلح وعلیه جنگ وبربریت وهمه نیروهای مدافع برابری و آزادی نقش اصلی را ایفاء می کنند،بلکه نفس تقویت تاکتیک های معطوف به دمکراسی مستقیم و مشارکتی مردم،موجب برآمد این نیروها و افزایش وزن مخصوص آن ها درکل مبارزات طبقاتی و اجتماعی می گردد.تااین جا می توان گفت که زمینه مناسب تری برای اوج گیری این گونه جنبش ها فراهم ترشده است.اما این که تاچه حد برافروخته شدن جنبش های ضدجنگ درآمریکا جنبه عملی پیدامی کند را باید به آینده سپرد.
گره ردن حنگ عراق با ایران
بوش دراستراتژی جدید خود بطورتنگاتنگی بحران عراق را با بحران ایران وبطواخص بابحران هسته ای وتغییررفتارژیم گره زده است.دراین استراتژی رژیم ایران بطورتلویحی علت اصلی بحران تلقی می شود.بی تردید رژیم ایران والبته نه فقط رژیم ایران،دردامن زدن به تنش های جنگ داخلی درعراق بی نقش نیستند.اما دراستراتژی جدید ما با یک فراافکنی عظیمی مواجهیم که برای گریزازپذیرش علت اصلی بحران و پذیرش شکست وعواقب آن، برآن است تابا فراروی به آنسوی مرزهای عراق وبا دخیل دانستن کشورهای همسایه درایجاد بحران،به بحران پاسخ بدهد.البته اتخاذ چنین سیاستی بدون تدارک قبلی نبوده است:چنان که بلردربازدیداخیرخود خود از کشورهای منطقه،با لحنی تهدید آمیزومشابه تهدید بوش پس از11 سپتامبر،بااعلام این که ایران به عنوان مهم ترین خطراستراتژیک منطقه است،خواهان بوجود آمدن بلوکی ازکشورهای میانه روعرب علیه ایران وتلویحا علیه باصطلاح هلال شیعه گردید.همزمان آمریکا تصمیم گرفت که باارسال ناوگان دریائی تازه ای به منطقه برحضورپرقدرت نظامی خوددراین منطقه بیافزاید وباتعویض فرماندهانی که چندان به افزایش نیروی نظامی ولشکرکشی تازه به عراق و منطقه روی خوش نشان نمی دادند، آرایش جنگی خود را تکمیل کند.تصمیم به نصب موشک های پاتریوت دراین منطقه را باید مرحله تازه ای ازروند گسترش میلتاریسم وجنون جنگ به شمارآورد.جوهرسیاست جدید آن است که با ابرازقدرت نمائی مانع ازبهره برداری دشمنان و یا رقباء دولت آمریکا ازخلاء ناشی ازشکست درعراق شده ودراین میان بخصوص ایران،باید نمدمالی بشود تا نه فقط نتواند ازخلأ بوجود آمده سودبجوید،بلکه دروضعیتی قرارگیردتا، یا ازموضع ضعف حاضربه گفتگو وتغییررفتارخودشود و یا راه برای تغییرآن ازطریق فشار قدرت های بزرگ آماده شود.اکنون سؤال کلیدی آن است که آیا دولت بوش وشرکت های فراملیتی نفتی و تولید کننده گان جنگ افزارهای جنگی، خواهند توانست با بی اعتنائی حتا به توصیه های پیش کسوتان حزب خود وازطریق سیاست چکاندن ماشه تفنگ، برای شکست های خود راه مفری بجویند؟ تجربه های مکرر مداخلات امپریالیستی آمریکا نشان داده است که خروج این غول ازباطلاق های جنگ بسادگی ورودش به آن صورت نمی گیرد.اگرچه برای آرام کردن افکارعمومی وعده داده می شود که چنگ ودندان نشان دادن باهدف مهاربحران و هموارکردن زمینه خروج نیروهای آمریکائی ازباطلاق موجود صورت می گیرد-همان توجیهاتی که زمانی درنبردهای ویتنام هم بارها برای ارسال نیرو وتداوم جنگ صورت می گرفت-ولی چه تضمینی وجود دارد که باهمان دستاویزهائی که ارسال نیروهای تازه تبیین می شود، یعنی مقابله با گسترش تروریسم واهمیت بی همتای خاورمیانه نفتی وعواقب شکست درچنین منطقه سوق الجیشی،گسترش مراحل بعدی جنگ توجیه و مدلل نشود؟یاین ترتیب ملاحظه می شود که درهر دوحالت چه با فرض فراافکنی جنگ عراق به یک جنگ منطقه ای واین که "خاورمیانه ای که درانحصارکامل من نباشد بگذاردرآتش جنگ و تباهی بسوزد"،وچه با فرض پیروزی هرچند نامحمتل آمریکا درعراق، این نگرانی وجود داردکه نئوکان ها برای پیشروی درخطوط بعدی استراتژی خاورمیانه ای خود،گام بعدی رابسوی ایران کج کنند.بااین وصف هردو حالت فوق متضمن خطرگسترش جنگ است.
بااین همه باید اضافه کنیم که استراتژی جدید بوش به دو دلیل سترون وناکام خواهد ماند:نخست بدلیل بی اعتنائی آن به ریشه اصلی بحران عراق یعنی سیاست اشغال گری.وباین معنا استراتژی جدید چیزی جزپاشیدن نفت به روی آتش برای خاموش کردن آن نیست.ودوم بدلیل آن که استراتژی جدید درکنه حود چیزی جزحلول مجدد یک جانبه گری-که چندی بخاطر مصلحت اندیشی ها رنگ وبوی آن کم تر شده بود نیست.لاجرم این استراتژی می تواند نیروی وسیعی را دربرابر خود برانگیزاند:نه فقط افکارعمومی مردم جهان ونیز شهروندان آمریکا را، بلکه درهمان حال با پاره کردن رشته های بافته شده بین آمریکا و متحدین اوروپائی اش دردوردوم زمامداری بوش. استراتژی فوق با دوختن بحران هسته ای ایران به جنگ عراق وبا اتخاذ سیاست چکاندن ماشه تفنگ،عملا مصوبات شورای امنیت درموردایران را به جنگ عراق پیوند می زند.اگردولت آمریکادرمورد بهانه شروع جنگ عراق وجود سلاح های کشتارجمعی ورابطه آن با القاعده را دستاویزقرارداد،درمورد ایران علاوه برخطردست یابی به سلاح های هسته ای، نقش عمده آن درگسترش بحران درعراق را عنوان می کند تابدان وسیله دامنه جنگ را منطقه ای کند.درعین حال استراتژی جدید معادل دخالت هرچه بیشتردولت آمریکا درامور داخلی عراق است.مخالفت با برقراری مناسبات عادی دوهمسایه بطورکلی وبی اعتبارکردن موافقتنامه های به عمل آمده فی ما بین جلال طالبانی و دولت ایران درپی دیداراخیرطالبانی ازایران که ازسوی وی صددرصد موفقیت آمیزعنوان شد ،دستگیری دیپلمات ها و نمایندگان رسمی حکومت ایران درعراق وازجمله حادثه اخیراربیل نارضایتی حتا متحدین کرد دولت آمریکا درعراق را علیه چنین مداخلاتی برانگیخته است.براساس استراتژی تازه-برخلاف پیشنهاد کمیسیون بیکر-همیلتون، نه فقط براختیارات دولت عراق افزوده نمی شود،بلکه برنقش کارگزاری آن افزوده هم می شود و دستورالعمل های بیشتری ازسوی واشنگتن برای اجرا به آن ابلاغ می شود.براساس یکی از این نوع دستورالعمل ها دولت عراق –همانند جنگ داخلی در فلسطین –باید خلع سلاح نیروهای جنبش المهدی وسپاه بدررا دردستورکارخود قراردهد وباین ترتیب عملا به گسترش جنگ داخلی درمیان گروه های شیعه مبادرت بکند. واگربراین دشواری ها و چالش ها،مخالفت روسیه و چین را بااین گونه سیاست های یک جانبه گرایانه اضافه کنیم آنگاه معلوم می شود که استراتژی تازه دولت آمریکا، با چه دشواری های منطقه ای و جهانی روبرواست. حتا کشورهائی چون انگلستان و استرالیا و کره جنوبی و ژاپن هم که ازمواضع دولت آمریکا به لحاظ سیاسی حمایت می کنند،اعلام کرده اند که حاضرنیستند نیروهای تازه ای رابه منطقه ارسال کنند. شماری ازاین کشورها حتا اعلام کرده اند که بقیه نیروهای خود را ازمنطقه بیرون خواهندکشید.
بعنوان جمع بندی
چنانکه ملاحظه کردید این نوشته حاوی دوحکم درباره این استراتژی جدید است.ازیکسو آن را استراتژی جنون و جنگ می نامد که می تواند اگربا مقاومت روبرونشود،به گسترش جنگ درمنطقه بطورکلی و ودرکشورما به طوراخص دامن بزند.ازسوی دیگر گفته می شود که این استراتژی شکننده وسترون بوده ونمی تواند به هدف های اعلام شده خود نائل شود.می توان پرسید آیا این دوحکم نفیض ونافی یکدیگر نیستند؟وآیا با مطرح شدن استراتژی فوق خطری منطقه وکشورما را تهدید نمی کند؟
درجواب باید گفت که به گمان من،هم این دوحکم نافی یکدیگرنیستند وهم خطری جدی منطقه وکشورما راتهدید می کند.
برای روشن شدن این مساله لازم است بین دونوع توانائی تمایزقائل شد: توانائی لازم برای موفقیت ودست یابی به هدف های اثباتی و توانائی جهت ویرانگری و تخریب و بربریت. واقعیت آنست که ناتوانی دولت آمریکا برای دست یابی به اهداف اثباتی خود نافی قدرت تخریب بیکران آن به مثابه ابرقدرتی غول آسا و دارای زرادخانه عظیم مالی وتسلیحاتی که تجربه نشان داده ابائی هم ازبکارگیری آنها ندارد-وزمزمه کاربردسلاح های هسته ای تاکتیکی توسط اسرائیل تنها یکی ازآن هاست- نیست. بنابه این واقعیت هرچه که این ابرقدرت درمورداول-داشتن قدرت سازندگی و اهداف اثباتی- کم دارد درمورد دوم-ویران ساختن زیرساختها وفروپاشی اجتماعیِ جوامع همزیست- دست بالا رادارد. همانطورکه نمونه عراق نشان داده است، گرچه این ابرقدرت ازجهات بسیاری قادربه ایجاد نظم مورد نظرخود-نظمی برپایه یکه سالاری قطب آمریکا-نیست اما درویرانگری وآتش افکنی بسیارچیره دست بوده وازهیچ گردبادویرانگرچیزی کم ندارد.بنابراین وقتی ازناتوانی این قدرت امپریالیستی دروجوه اثباتی سخن به میان می آید ،بهیچ وجه نباید به معنای انکارویا دست گرفتن قدرت تخریبی آن تلقی شود.علاوه براین، آن چه که بازهم براحتمال وقوع این خطرمی افزاید ماهیت طرف مخاطب این ابرقدرت یعنی ماهیت بغایت ارتجاعی وماجراجویانه و بحران آفرین جمهوری اسلامی است که انگاروظیفه ای جز فراهم کردن شرایط وبهانه مناسب برای تهاجم این حریف قدرووحشی ندارد.واقعیت دیگر آنست که دولت بوش ورژیم ایران برای خروج وبهتراست بگوئیم فرار ازبن بست و بحرانی که درآن گرفتارآمده اند، هریک به وجود دیگری نیازدارد.
ناتوانی به توان دو
ناتوانی وشکست های موجود و یا آتی امپریالیسم را نباید به حساب توانائی جمهوری اسلامی واریزکرد.گواین که خود رژیم دراین توهم بسرمی برد و سرانجام هم همین توهم کاربدست اش خواهد داد. نظام جمهوری اسلامی سرشاراز ناتوانی تاریخی به توان دواست.هم بعنوان یک نظام سرمایه داری پس مانده وتاریک اندیش که خود حکم پارازیت نظام سرمایه داریِ به بن رسیده حاکم برجهان را دارد وهم به دلیل سرشت دشمنانه آن با آزادی و برابری که بارهائی انسان ازبردگی وقیمومیت سیاسی وستم سرمایه دشمنی آشتی ناپذیردارد.وبهمین دلیل سرنگونی آن به مثابه ضرورتی به توان دو،یک مساله عاجل ومسأله هرلحظه وزمانِ هرانسان آزادیخواه است.امپریالیسم باتظاهربه تحقق همین ضرورت تاریخی ودرعین حال عاجل برآن است تا خود نقش قابلگی زایش نوین را برعهده گیرد که نتیجه اش البته درمحمتل ترین شق، ویرانگری، تکه پاره شدگی وانواع جنگ های قومی و مذهبی وبجاماندن یک(ویاشاید چند) سرزمین سوخته است،ودراحتمال ضعیف تر یک مولود غیرتاریخی وپارازیتی ازنوع دیگرش.
ازهرسو که بنگریم به میدان آمدن نیروی سوم،با شعارنه به ارتجاع حاکم،ونه به قیمومیت امپریالیستی، وبرای آزادی و برابری و صلح ضروری ترین نیازلحظه حاضررا تشکیل می دهد.باهمه توان خود برای گوشت وپوست دادن به این نیازتاریخی بکوشیم.وبا انجام وظیفه تاریخی خود،امپریالیسم را ازوسوسه به عهده گرفتن "نقش قابلگی"،بازداریم. امپریالیسم خود نیزنیازمند قابله است!
2007-01-12-23-10-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com


Friday, December 29, 2006

یادداشت کوتاهی پیرامون "نامه سرگشاده به شورای مقاومت *"
تقی روزبه

ازآنجا که دراین نوشته-نامه سرگشاده به "شورای مقاومت" به قلم علی ناظر-که ازقضا تصادفا همین امشب باآن برخوردکردم، درجائی نام من-تقی روزبه- بهمراه لیستی ازاسامی ذکرشده لازم دیدم این یادداشت را برای جلوگیری ازهرگونه سوء تفاهمی درارتباط با همین مطلب بنویسم.
قاعدتا برخوانندگان نوشته های من نباید پوشیده باشد آنچه که شاه بیت وستون فقرات مقالات مرا تشکیل میدهند عبارتنداز
الف-سرنگونی با هدف تغییرواقعا دمکراتیک ونه چون انقلاب بهمن پرش به ناکجاآباد،ازشیوه سرنگونی و چگونگی صف آرائی قبل ازسرنگونی جدانیست. سرنگونی درجهت تغییری واقعادمکراتیک مستلزم آرایش وصف بندی متناسب با آن است. نفس باور به سرنگونی وبقول نویسنده سرنگونی طلب بودن فقط یک معیاراست که تجمع حول آن وقلم گرفتن از سایرشاخصه ها و مولفه های اصلی دموکراتیک،درحکم شرکت دربازتولید همین جهنم ویاحتابدترازآنی است که اکنون گرفتارش هستیم. وبرهمین پایه بعنوان یک راهبرد مبارزه برای سرنگونی استبداد وحاکمیت ولائی کنونی، باید بشیوه ای صورت گیرد که راه را برجلوس هرگونه مستبدوقیم جدید،باهراتیکت وایسمی،ازجمله کسانی چون مجاهدین ومهم ترازآن امپریالیسم که برآن است تا برموج نارضایتی عمومی و سرنگونی وبکارگرفتن واسنتخدام جریانات دست آموز ماهی خود را صید کند، به بندد
ب-تمام نوشته های من نشان می دهند که امر سرنگونی بدون پیوندآن با مبارزه علیه استثمارونظام سرمایه داری بطوراعم و نئولییرالیسم هاربطوراخص بازهم درحکم تداوم همان شکاف بین نان و آزادی است که شارلاتان هائی چون خمینی هاوخامنه ای ها و احمدی نژاده و .. درآن لانه کرده اند وراه را برظهوروجلوس شارلاتان های جدید بازمی کند.این شکاف بنیادی ترین شکاف جامعه ما را تشکیل میدهد.وهرتلاشی که بخواهد پیوند ناگسستنی بین نان وآزادی و برابری اجتماعی را نادیده بگیر،همان که هرکدام ازجناح های حاکمیت کنونی هرکدام وجهی از آن رابه صورت مسخ شده آواز می دهند،خودازجنس همان بحران است ونه پاسخی به بحران.
ج-اندیشه پایه ای دیگر درنوشته های من تأکید بی وقفه براصل خودرهائی و خود حکومتی مردم ازیکسو و تقویت سازماندهی جنبش های اجتماعی-مطالباتی هم اکنون موجود ازپائین وبصورت خود بنیاد وبی نیازازقیم ورهبرورهبرسازی بعنوان محمل مادی تحقق آن اصل ازدیگرسو است. وبهمین دلیل باهرگونه رهبری سازی وهدایت ازبالاوائتلاف هائی که بخواهد رسالت خود راهدایت و رهبری جنبش فاقد عقل وسروظرفیت وتوان خود رهائی بداند مخالفت بنیادی داشته ام. ولو انکه این نقش بخواهد باسم کارگر وزحمتکش ویا چپ و غیرچپ صورت گیرد. مخالفت بنیادی من با ولایت فقیه قابل تعمیم به تمامی اندیشه های قیمومت طلبانه برانسان با هراتیکت ورنگ آمیزی تازه ای هم میشود.قدرت ازآن توده های کارگروزحمتکش است ومطابق این بینش قرارنیست اگر قدرت ازکسی وجریانی گرفته میشود به نیابت ووکالت ازمردم وجنبش بکسی و جریانی وحزبی وسازمانی و شخیصتی و.. سپرده شود. قدرت وقتی دراختیارتوده های کارگر وزحمتکش باشد،قدرتی توزیع شده وتحت کنترل آن خواهد بود ونه متمرکزو بیگانه ازآن وبرفرازآن، همانگونه که سرمایه چنین است. بنابراین سازماندهی سرنگونی بهمراه سایرمطالبات باید ازپائین و بربسترجنبش های اجتماعی و پیوند آنها بایگدیگرپیش برود وهرگونه همکاری نیروهای دیگرنیزمی تواندتنهادراین راستا وبربسترمطالبات جنببش های اجتماعی-بویژه جنبش مزدوحقوق بگیران-بعنوان پایگاه اجتماعی یک جنبش واقعا رهائی بخش استوارباشد.
د-وکلام آخرآنکه بفرض اگرخطوط راهبردی فوق هم نبود،آزمون هائی که من ازسرگذرانده ام، یعنی آشنانی شخصی وبسیارنزدیک من با این جماعت وبه خصوص باسران آن چه ازِقبل مبارزات مشترک ناشی ازحضوردریک سازمان دردوران شاه وچه درزیر سقف زندان ها، وچه تجربیات دوران پس ازانقلاب بهمن وبالأخره عملکرداین جریان دراقامت طولانی خود درعراق و رابطه اش با قدرت های امپریالیستی هرکدامشان کافی بود تاهرگزحاضرنشوم با این جماعت دریک جوال قرارگیرم.
****
باتوجه به ملاحظات فوق قرارگرفتن نام من درلیست پیشنهادی نویسنده- قدری تعجب آوروسؤال انگیزمی نماید. ازایشان انتظارمیرفت که علی القاعده با توجه به جهت گیری عمومی مواضع من–که درشماری ازسایت هاازجمله درسایت دیدگاه هم درج میشد- مغایرت اصولی وریشه ای آن با هر گونه طرح های معطوف به همه باهم را
درمی یافت. گرچه هرکس حق دارد به انعکاس اندیشه های های خود بپردازد وقصد نویسنده هم تعرض به این حق بدیهی افراد نیست.
می توان وباید" نامه سرگشاده به مسئولین وکمیسیون های شورای ملی مقاومت بقلم علی ناظر-درج شده درسایت دیدگاه" *

Friday, December 22, 2006


پشت پرده بحران شمارش آراء
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

"انتخابات" 24 آذر و پیام های آن(بخش نخست)
انتخابات شوراهای اسلامی شهروروستا-که نتایج نهائی اش پس ازگذشت 5 روزاعلام شد، دچار مشکلات و دست اندازهای ظاهرا غیرمنتظره ای گردید که محتوای اصلی آن را نزاع حول تقسیم آراء صندوق ها و تصاحب سهم شیرتوسط باندها وجناح های رژیم تشکیل می داد.برگزارکننده گان ونظارت کننده گان این انتخابات نمایشی که همه وابسته به یک جریان بودند،نحوه برگزاری وشمارش آراء وهم چنین چگونگی اعلام آن را جوری سازمان دادند که یکی از اصلاح طلبان به آن شیوه"پختن تدریجی قورباغه" نام نهاد.شیوه ای که مطابق آن دمای بخارآب بتدریج بیشتروبیشتر می شودتا قورباغه ها متوجه پخته شدن خود نشوند.گرچه ازحق نباید گذاشت که این قورباغه ها درحین افزایش دماء بخارخویشتنداری ازکف دادند و به جیغ و دادکشیدن پرداختند.اماچنان که دانیم آشپزپاشی دارای چنان ثقل سامعه ای بود که وقعی باین فریادها نه نهاد. وزیرکشوراین آشپزباشی که وزارتخانه تحت مسئولیت اش عهده دار برگزاری انتخابات بود،سرانجام درپنجمین روزشمارش آراء وقتی که همه اموربه خیروخوبی گذشت وسوراخ سنبه ها لکه گیری شد وبه قول خودشان جمع بندی نهائی صورت گرفت،درمقابل عده ای خبرنگارآفتابی شد و توضیحات کوتاه و سرودم بریده ای به پاره ای ازسؤالات داد. جیغ ودادهای قورباغه ها کدام اسرار را افشاء می کردند؟ افشاگری آنها ناظربود به چگونگی شمارش آراء صندوق ها وآمار نامعلوم تعرفه های توزیع شده و عدم صورت جلسه نکردن ولاک ومهرنمودن شماری ازصندوق ها پس از پرشدن،استفاده غیرقانونی ازتعرفه های چاپ شده ومورد استفاده قرارنگرفته ویا استفاده مجدد ازتعرفه هائی که توسط رأی دهندگان کاملا پرنشده بودند بااضافه کردن اسامی جدید، دوخطه بودن شماری از تعرفه ها وعدم اطلاع رسانی به موقع ازروند بازگشائی وشمارش صندوق ها واحاله کردن آن ها به وقت پایانی،جابه جائی غیرقانونی صندوق ها وگشوده شدن لاک و مهرآنها ونیزمفقودشدن شماری از صندوق هاوپیداشدن مجددآنها،ورود صندوق های جدید حتا درروزچهارم به محل شمارش آراء،اخراج وضرب وشتم ناظرین کاندیداهای متعلق به جناح رقیب وخلاصه شمارش صندوق ها بدورازچشم اغیاروتوسط افرادجدید وده ها مواردمشابه آن.چنانکه ملاحظه می کنید این قورباغه های بیچاره و درحال پخته شدن بازبان بی زبانی داشتنداسرارمهی را افشاء می کردند!. با این همه جناح حاکم هیچ وقعی براین ناله ها نه نهاد.وقتی وزیرکشورحاضرشد بعدازگذشتن خرمرادازپل،کنفرانس مطبوعاتی برگزارکند،ادعاکرد که اولا تاکنون شکایتی واصل نشده. ثانیا مگردرانتخاباتی چنین گسترده می شودتقلب نباشد.وثالثا دلیل دادن اطلاعات قطره چکانی ناشی ازعواملی چون اولویت شمارش صندوق های مناطق کم جمعیت به مناطق پرجمعیت بود که بهمین دلیل جناب وزیروهم سنگرانش نخواستند با مطرح کردن زودرس نتایج این گونه صندوق ها، قبل ازآنکه صندوق های نقاط پرجمعیت بازگشائی شود، تصورنادرستی درموردجایگاه ورتبه کاندیداها دراذهان عمومی بوجود آورند.او هم چنین بخش دیگری ازمشکلات واختلالاتی را که منجربه تأخیردرارائه به موقع آمارصندوق ها گردید،به گردن هئیت نظارت مجلس شورای اسلامی وخستگی مجریان انداخت و بخشا هم عنوان کرد که ناشی ازاختلالات کامپیوتری وقفل کردن سرورها بوده است.چنان که مشاهده می کنید همه عوامل زمینی و آسمانی فراهم آمدند تا ابتدا جمع بندی نهائی صورت گیرد و سپس مردم و کاندیداها درجریان ماوقع قرارگیرند.اصلاح طلبان هم پس ازآن که گوش شنوائی درمیان برگزارکننده گان نیافتند،درپی نامه پراکنی وتجمع درفرمانداری ودیداربا حدادعادل وشنیدن این پاسخ که سیاه نمائی نکنید و... با دخیل بستن به "بزرگان خود" رفسنجانی و خاتمی و کروبی آنان را تشویق به چانه زنی و شفاعت به درگاه بزرگِ بزرگان کردند تا مگراین بارباتذکرهای آنان، دست اندرکان انتخابات بر سرعقل آیند و از دستکاری کردن بیشترآراء منصرف شوند. اما دریغا که هیچ کدام ازاین نامه نگاری ها و شفاعت کردن ها افاقه ای نکرد!. گرچه کروبی واصلاح طلبان باخود عهد کرده بودند که این بارهرگز درنیمه های شب خوابشان نبرد-نیمه هائی که هم چون شب های قدرسرنوشت انسان ها رقم می خورد.اما علیرغم آن،هم چنان دود سفید ازدودکش بیرون می زد وهیچ خبری ازاسامی لیست موردحمایت این جریان-مگرهمان سه چهار نفری که بعنوان جیره آنها منظورشده بود- نبود.! شمارش آراء هم چنان ادامه داشت وهنوزسوراخ سنبه های گزارش نهائی آرای ریخته شده به صندوق ها پرنشده بود!.
دربی اعتنائی کامل به این گونه شکوه ها وشفاعت بزرگان و برای صحه گذاشتن به آنچه که صورت می گرفت وبرای تقویت روحیه برگزارکنندگان ونیز قطعیت بخشیدن به نتایج "انتخابات"،لازم آمد که خامنه ای روی صحنه ظاهرشود.او بیش ازاین درنگ راجایزندانست وبرآن شد قبل ازاعلام نتایج نهائی این نمایشنامه وپایان گرفتن شمارش آراء پیام تهنیت خود را بخواند ودرستایش از"حماسه 24 آذر"پیشانی برخاک ساید.هدف آن بود که هرچه زودتربحران شمارش آراء پایان گیرد وجلوی اشاعه تردید پیرامون صحت انتخابات گرفته شود. بلافاصله پس ازآن،ثمره هاشمی مشاورارشد ومورد اعتماد احمدی نژاد که اندکی ازبرگزاری انتخابات ازسوی وی برای سازماندهی ونظارت بر انتخابات به وزارت کشورمنتقل شده بود،ودررأس ستاد انتخابات مسئولیت مستقیم برگزاری انتخابات را بعهده داشت، با پیام خامنه ای جانی تازه یافت واظهاررضایت رهبری را درحکم رضایت خدا وامام زمان دانست که طبعا رضایت ویاعدم رضایت بندگان خدا دربرابرآن نمی توانست از اهمیت چندانی برخوردارشود.
درهرحال اجرای فاز نهائی سناریوی انتخابات بحران آفرین شده بود. وزیرکشوردرهمان گفتگوی خوداعلام کرد که اگرشکایتی واصل شود ازمسیرقانونی مورد بررسی قرارخواهد گرفت.خاتمی هم مثل همیشه دردفاع ازکیان نظام ذره ای تردید روانداشت و اعلام داشت که اصل صحت انتخابات را نباید به زیرسؤال برد.
باین ترتیب اصلاح طلبان که به نوعی حکم آش نخورده ودهان سوخته را پیداکرده وپاداشی درخورنقش خویش که همانا گرم کردن تنورانتخابات بوددریافت نکرده بودند، یک باردیگرواین بارقبل ازورود به ساختارقدرت با دیوارسردوبتونی-ورود ممنوع- مواجه شدند.درشرایطی که هرتلاش آنها برای گشودن ققل بسته با ناکامی مواجه می گردید،بعضا دراردوی اصلاح طلبان زمزمه هائی شنیده می شود مبنی برلزوم واکنش اعتراضی تندتر. نظیرتحصن ودعوت به تجمع اعتراضی توسط کسانی که به آنها رأی داده اند. بی شک چنین زمزمه هائی را درمورد این جماعت نباید چندان جدی گرفت. حتا اگرچنین ادعائی ازحد زمزمه های عناصری چون سحرخیزهاهم فراتربرود،چیزی بیش ازیک رجزخوانی صرف نخواهد بودکه دربهترین حالت هم چون استفاده ازیک تفنگ خالی است که حاکمیت پیشاپیش ازخالی بودن آن با خبراست.یکی ازدلایل این خالی بودن آنست که قبل ازهرچیزهمان بزرگانی که این جماعت اکنون درزیرچترآن ها حرکت می کنند بااین گونه ناپرهیزی ها مخالفند.دومین دلیل آنست که اصلاح طلبان ما سیاست ورزی را منحصرا دررأی دادن وطواف حول صندوق های رأی خلاصه کرده اندومثل جن ازبسم اله ازاعتراضات خیابانی گریزانند.اما مهم ترازهمه،خودآن هابهترمی دانند که اکنون مردم برای فراخوان آن هاهیچ تره ای خوردنکرده وحاضرنخواهند شد بخاطرتقلب در"انتخاباتی" که هیچ ربطی به منافع و آمال آن ها ندارد،ونقشی هم درآن نداشته اند مبادرت به برپائی اعتراضات نمایند.واقعیت آن است که اکثریت بزرگی ازمردم ازرژیم وترفندهای انتخاباتی آن عبورکرده وحتا آن بخشی هم که بدلایلی درانتخابات شرکت می کند نیز کثرا هدفی جزدامن زدن به منازعات درونی رژیم و ترجیح بد به بدترویا مهردارکردن شناسنامه و.. ندارند.
اصلاح طلبان مدعی اند که آن 500هزاررأی ویژه ای که فاصله هاشمی با نفربعدی را تشکیل می دهد،متعلق به آنهاست که بخش قابل توجهی ازآن درصندوق های شورای شهرازکیسه آن ها ربوده شده است.
منشأ بحران شمارش آراء درنمایش انتخاباتی رژیم
محورهای اصلی سناریو و استراتژی انتخاباتی حاکمیت عبارت بود از:
الف- دستگاه های ممیزی انتخاباتی به نحوی کوک شده بودند که اساسا گزین های اصلی وعمده ازمیان صفوف گوناگون محافظه کاران صورت گیرد: یک گزین هدفمند ونشانه گیری شده.
ب-داغ کردن تنورانتخابات و معرکه رقابت دروهله نخست در بین باندها وجریانات متعلق به اصول گرایان،باهدف کانالیزه کردن حداکثرآراء بین این جریان های خودی برای نشان دادن رقابتی بودن انتخابات.
ج-قائل شدن سهمیه ای محدود دربرخی حوزه ها برای اصلاح طلبان،و بازهم برای گرم کردن بیشتر تنورانتخابات ورقابتی جلوه دادن هرچه بیشترآن با درنظرگرفتن ملاحظات زیر:
1-نمایش رقابتی بودن انتخابات درشرایط کنونی وتحت فشارهای سنگین بین المللی–بویژه درشرایطی که قدرت های بزرگ آماده صدورقطعنامه می شوند-برای خنثا کردن این فشارها و افزایش چانه زنی رژیم درگفتگوهای محتمل بعدی-دارای اهمیت بود.بدیهی است برای اینکار،به بازی گرفتن محدود اصلاح طلبان همانطور که درمورد ریاست جمهوری هم صورت گرفت ضرورت داشت.
2-البته دستگاه ولایت این ناپرهیزی را درمورد انتخابات خبرگان که بالقوه دارای اختیارات مهمی درمورد نظارت بررهبری وسرنوشت آن است مجازندانست وآن را تنها درموردانتخابات شوراها-که فاقد اختیارات لازم می باشند وبیشتر به شوراهای شهردارشباهت دارد، ونیزانتخاب چندین نمانیده میان دوره ای مجلس بکارگرفت. سوراخ های صافی مجلس خبرگان چنان تنگ میزان شده بودکه حتا مجمع روحانیون مبارزویا فردسرشناسی چون آیت اله توسلی که ازمعتمدین و محارم بنام خمینی بشمارمی رفت، نتوانست ازآن بگذرد.شورای نگهبان بدون هرگونه رودربایستی به کاندیداهای مجمع روحانیون پیام داده بود حتا اگرجرئت کنند ودرامتحان خفت آورشورای نگهبان هم شرکت کنند،بدانند که مردودخواهند شد.
3-درمورد مجلس خبرگان پس ازمجادلاتی گسترده یک تصمیم گیری مهم صورت گرفت. وآن این که رفسنجانی و روحانی بدلیل جایگاهشان درمیان روحانیت ودرجه چسبندگی اشان باهرم قدرت و سازش پذیری اشان،نباید ازحضور درمجلس خبرگان منع شوندوچنین نیزشد.و چنان که دیدیم رفسنجانی هم متقابلا بلافاصله پس ازاعلام شدن نتایج خبرگان با ارسال پیامی اعلام داشت که باقی عمرخود را هم چنان درکناررهبری خواهد ماند وباین ترتیب باواطمینان که ازموقعیت جدیدش علیه وی سوء استفاده نخواهد کرد.
درمورد سهمیه اصلاح طلبان نیزاین نکات مورد تصمیم گیری هسته اصلی قدرت قرارگرفت:
الف-این سهمیه تنها شامل عناصر راست و بشدت محافظه کاراین جریان می گردد. بنابراین اولا ازورود اصلاح طلبان غیرخودی اکیدا بایدممانعت شود.ثانیااین سهمیه درسطح شهرهای کوچک و درجه دوباشد.واساسا شامل مراکز استانها وشهرهای بزرگ-بجزتهران- نمی شود.
ب- درمورد تهران بدلیل اهمیت نمادین واستثنائی آن درسطح داخلی وبین المللی برای نشان دادن باصطلاح خصلت رقابتی انتخابات،برخلاف اکثرشهرهای بزرگ سهمیه ای برای آنها درنظرگرفته شد.ولی با یک تبصره مهم و مشروط کننده . تبصره ای که سخت تلاش گردید تاپنهان بماند:
به آن ها تحت هرشرایطی نباید اجازه داد درشوراهای شهرازمحدوده اقلیت فراتربروند ونقش اکثریت را پیداکنند.چرا که عواقب و پی آمدهای چنین وضعی با استراتژی کلی هسته سفت درموردانتخابات و جایگاه این جریان درکل ساختارقدرت درمغایرت قراردارد.بهمین دلیل آنها درسناریوی خود،برای مقابله کردن با حالتی که درآن تعداد آراء ریخته شده به اصلاح طلبان ازمرزهای مجاز و خط قرمزتعیین شده فراتربرود پیش بینی های لازم را به عمل آوردند.
نقطه بحران زای تصمیم فوق درآن بود که کاندیداهای اصلاح طلبان ضمن داشتن حق کاندیدشدن،فاقد حق بدست آوردن اکثریت آراء بودند.تناقض جناح حاکم آن بود که ازیک سوبرای گرم کردن تنورانتخابات به حضورآنها نیازداشت و ازسوی دیگرنمی خواست بهیچ قیمتی آن ها درشوراها دارای کرسی های فراترازسهمیه مقرر باشند.البته تحقق چنین هدفی،باوجود استفاده از تمامی اهرم هائی مهمی چون توقیف روزنامه های مهم وسراسری آن ها، انحصاررسانه ملی وراه اندازی تبلیغات یک طرفه و...،خالی ازریسک نبودولی مزایای به بازی گرفتن آن ها برمعایب محتمل اش می چربید. چرا که باین ترتیب اولا اصلاح طلبان به عنوان مناسب ترین عناصربرای شکستن یخ تحریم و وکشاندن پای باصطلاح اکثریت خاموش به صحنه انتخابات ولاجرم داغ کردن تنورانتخابات درانظارجهانی بکارگرفته می شدند و ثانیا با اتکای به قبضه قوای سه گانه ویکدستی قدرت خود را قادرمی دید که هرموقع لازم شد تصمیمات تکمیلی و کنترل کننده برای ممانعت ازبهره گیری این جریان از"یخ های آب شده"اتخاذ نماید.
بحران شمارش آراء درست ناظربرهمین وضعیت بود. یعنی وضعیتی که اصلاح طلبان درتهران ازخط قرمزمقررگذشته وآرائی فراترازحد نصاب لازم بدست آورده اند.واین درحالی است که جناح حاکم،بویژه باند وابسته به احمدی نژاد با فروریزی آراء وفقدان کسب حدنصاب لازم مواجه شده است.باتوجه به همین وضعیت پیش آمده بود که ازسوی جناح حاکم تدابیرکنترل کننده اضطراری معطوف به شمارش آراء و دستکاری آن دردستور کارقرارگرفت.
البته اکنون اصلاح طلبان مانده اند با نتایج یک انتخابات نه فقط بطورکلی مسخ شده ونمایشی بلکه انتخاباتی بطوراخص دست کاری شده و تقلبی، وبا جناحی که حتاقاعده بازی خود تدوین کرده را هم برسمیت نمی شناسد.اکنون ظاهرا این جریان برسردوراهی پذیرش قاعده تازه بازی ووضعیت موجودازیکسو واعتراض به تقلب های موجود ازسوی دیگر قرارگرفته است. بدیهی است که اگربخواهد بطورجدی دربرابرتقلب های انتخاباتی ایستادگی کند،بایدهم دراستراتژی خود مبنی بر شرکت خود درقدرت تحت هرشرایط و درهرسطحی تجدید نظرکند وهم مشروعیت نظام راکه خود را جزئی ازآن بشمارمی آورد بزیر سؤال ببرد.ازهمین رو با توجه به ماهیت شناخته شده این جریان،باید گفت که این یک دوراهی واقعی برای او نیست. جهت گیری این جریان واستراتژی سیاست ورزی آن را وادار می کند که تحت هرشرایطی به یافتن جا پا و وچنگ انداختن به هرذره ازقدرت بچسبد.
تحریم کنندگان هم چنان گسترده ترین نیروهستند
اصلاح طلبان همواره مدعی بودند که اگربتوانند صفوف تحریم کننده گان و باصطلاح اکثریت خاموش را درهم بشکنند، شانسی برای عروج خود درهرم قدرت خواهندداشت.آیا آنها توانستند به این هدف خود دست یابند؟
برخلاف ادعاها وهیاهوی رژیم که این انتخابات را یک انتخابات حماسی می خواند،نگاهی سرانگشتی حتابه همین اطلاعات منتشرشده ازمیزان شرکت کننده گان،که بی گمان درصحت آنها تردیدهای جدی وجودداردبیافکنیم،واگرتهران را به دلیل سیاسی بودن انتخاباتش شاخص بگیریم، درانتخابات شوراهای این شهرکمتراز30% حائزین رأی شرکت کرده اند.واین درحالی است که میانگین آرای 15 نفراول نیزکمتراز20% تعداد کل شرکت کننده گان درانتخابات(حدود یک میلیون و 600 هزارنفر) است.باین ترتیب هرنماینده شورای شهربطورمیانگین حدود 15% آرای کل حائزین حق رأی درتهران را بدست آورده است(این رقم درانتخابات قبلی شوراها حدود 12 درصد بود). واین بیانگرآنست که این باصطلاح نمایندگی هیچ ربطی به 85% مردم وازجمله رقم نزدیک به 70% تحریم کننده ساکن تهران ندارد.
بنابراین ادعای شرکت اکثریت مردم لااقل تهران درانتخابات وآب کردن یخ تحریم ویا به صحنه کشاندن اکثریت خاموش،دروغی بیش نیست.آن چه که سبب بهبود نسبی موقعیت اصلاح طلبان درانتخابات شوراها درمقایسه با انتخابات پییشین شده است،نه رویکرد مردم به آنها،بلکه همانا تئلاف آنها بایکدیگر ولاجرم یک کاسه شدن آرائشان است.حتامی توان گفت که مجموع آراء آنها درمقایسه با انتخابات زمان ریاست جمهوری نهم کمترهم شده است،ولی ائتلاف ویک کاسه شدن آراء آن ها، اکنون موقعیت نسبی مناسب تری رابرای آنها-درحد 27% نمایندگان شورا-فراهم ساخته است. اگردرنظربگیریم که برای کاستن ازتعداد نمایندگان این ائتلاف درشورا دست کاری هم شده باشد-فرضی که پرت نیست و واقعیت هم دارد-بازهم باید گفت که آنها اساسا نیروهای خود را ازمیان مجموعه شرکت کننده گان درانتخابات وازجناح مقابلی که دچارفروریزی آراء گشته اند،گرفته اند ونه از صفوف تحریم کننده گان.اما درهمین جا باید گذرا به یک نکته مهمی هم اشاره کرد وآن ماهیت این ائتلاف است.ائتلافی که مرکب ازرفسنجانی و کارگزاران تا جبهه مشارکت را دربرمی گیرد،هم ازنظرساخت عناصرمتشکله اش و هم بلحاظ پلاتفرم اش دیگرنمی توان آنرا یک بلوک اصلاح طلب بشمارآورد و پیروزی آن را بحساب پیروزی اصلاح طلبان واریزکرد.این تغییرمحتوائی مهمی است که درچهارچوب جناح های حکومتی صورت گرفته وبازی گرفته شدن نسبی آن هم توسط جناح حاکم و اصول گرایان نیزبدلیل همین دگردیسی صورت گرفته درآن است..بویژه اگردرنظربگیریم که نمایندگان برگزیده شده این اتئلاف درشوراها و خبرگان نیزاساسا به جناح راست ومحافظه کاراین جبهه تعلق دارد.
واما درموردمجلس خبرگان که رژیم آن را حماسه ای برزگترازشوراها عنوان می کندواقعیت چیست؟.اولاحتا براساس آمارهای خود رژیم–وبدون درنظرگرفتن آرای تقلبی ریخته شده درآن- بازهم درتهران میزان شرکت کننده گان زیر50% قراردارد.گرچه شرکت درانتخابات خبرگان توسط بخشهائی ازاصلاح طلبان عملا تحریم شده بود و بخشی ازروحانیت هم ازشرکت درآن محروم مانده بود.با این همه عملکرد چند عامل موجب ریخته شدن آرای بیشتری به سود این نهاد ارتجاعی –نسبت به آنچه انتظارمی رفت- گردید. مهمترین این علت ها را می توان بشرح زیردانست:
الف- بابکارگیری شگردتجمیع انتخابات ازیکسو وچیدن میزها و تعرفه های مربوط به این نهاد جلوترازمیزها وتعرفه های مربوط به شوراها ازسوی دیگر واصراردرتوزیع تعرفه های انتخاباتی خبرگان درمیان مردمی که برای انداختن رأی خود به سود شوراها و یا نمایندگان میان دوره ای مجلس وارد محوطه صندوق های میشوند،رژیم توانست عملا آرای تحمیلی درخوری راجمع آوری کند. واگر در نظر بگیریم که اصراربه پرکردن این تعرفه ها دراقصی نقاط کشورتاچه جد می تواند درگردآوری آراء برای این مجلس مؤثر باشد آنوقت پی به اهمیت این شگردرژیم پی خواهیم برد.
ب-انتخابات این نهاد بدلایلی که تشریح آن خارج ازحوصله این نوشته است،دوقطبی شده بود.بطوریکه روحانیت سنتی ومحافظه کار که رفسنجانی نمایندگی آنها را به عهده گرفته بود. دربرابرقطب مصباح یزدی و دولت حامی آن به صف آرائی پردامنه ای پرداخته بود(به عنوان مثال نگاهی به سرمقاله دیروز روزنامه جمهوری اسلامی بروشنی این صف آرائی را به نمایش می گذارد). خلاصه بدلیل همین قطب بندی،انگیزه و توان بسیج روحانیت سنتی برای دفاع ازکیان خود نسبت به شرایط عادی گسترده تر بود.
ج-رقابت بین جریان مصباح یزدی و رفسنجانی درمجلس خبرگان درحالیکه یک پای رفسنجانی دراردوی ائتلاف بااصلاح طلبان قراردارد،موجب رویکردگسترده اصلاح طلبان برای رأی دادن به وی گردید.
پس آنچه را که رژیم حماسه مجلس خبرگان می نامداگرواکاوی کنیم، صرفنظرازرأی سازی سازی های قلابی که ابعادواقعی آن معمولا مخفی نگهداشته می شود،بخشا ناشی ازتجمیع انتخابات وکانالیزه کردن آراء حاصل ازآن توسط حکومت به سمت صندوق های خبرگان است.وبخشا نیز ناشی ازمشارکت اصلاح طلبان که باید آن را یکی دیگر ازخدمات این حضرات به ولایت فقیه وبه عنوان نشانه مهمی ازچرخش بیشتر آنان به سمت راست محسوب کرد.
2006-12-21-01-10-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Saturday, December 16, 2006

پایان نمایش انتخاباتی رژیم

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
رژیم جمهوری اسلامی ازمدت ها قبل همه امکانات خود،اعم ازمالی ونظامی و تبلیغی را بکارگرفته بودتا طی یک نمایش انتخاباتی مهره های ازقبل گزین شده و موردنظرخود را ازدرون "صندوق های رأی" بیرون بکشد.بی تردید نتیجه مسلم چنین"انتخاباتی" نمی تواند چیزی جزتأیید وصحه گذاشتن برهمان گزین شده ها باشد. درواقع آن چه را که رقبای جناح حاکم،هم چون رفسنجانی و خاتمی و کروبی و امثال آنان، با قیل وقال فراوان تحت عنوان خطرحذف جمهوریت وبرپائی نظام خلافت می خوانند و دراین نمایش اخیرنیزباهمه توان خود مردم را دعوت کردند که برای مقابله بااین خطر درانتخابات شرکت کنند،مدت هاست که پیاده شده واجرامی گردد. واساسا معنا و نحوه برگزاری این باصطلاح انتخابات خود مصداق بارزی ازبکارگیری نظریه نصب و مشروعیت برآمده ازشرع است. براستی عملکرد حاکمیت با آن چه که مصباح یزدی بعنوان منشاء الهی مشروعیتِ ولی فقیه ودیگر مناصب ومسئولیت ها درنظام اسلامی می خواند، چه تفاوتی دارد؟ درواقع اکنون این دوبرهم منطبق شده اند. باین دلیل ساده که همه کاندیداها وکسانی که قراراست نصب شوند،ازقبل توسط نهادهای ممیزی و انتصابی –چون شورای نگهبان وبیشمارنهادهای ممیزی درسطوح گوناگون- کشف و گزین شده وپس ازگذشتن ازصافی های لازم، معرفی و بجلوی صحنه رانده می شوند. تا نهایتا ازسوی مردم نیزیک مهرتشریفاتی برآن زده شود. چنین فرایندی درمورد انتخابات مجلس خبرگان وگزینش اعضای این نهاد که خودتوسط شورای نگهبانِ منصوب ولی فقیه صورت می گیرد، چنان عیان است که نیازی به اثبات و افشاگری ندارد.درانتخابات اخیرآش چنان شورشد،که اعضاء وابسته به مجمع روحانیون مبارز نیزنتوانستندازمجرای تعبیه شده برای کشف صلاحیت ونصب رهبری بگذرند.درمورد کاندیدای شوراهای اسلامی شهر وروستا نیز چنان که شاهد بودیم،این کارتحت نظارت مجلس اسلامی ِ قبلا دست چین شده ازسوی شورای نگهبان وتوسط هئیت های نظارتِ این مجلس صورت گرفت.مجری هم وزارت کشوربود که درهم آهنگی کامل با نهادهای ممیزی عمل کرد .پس گزافه نیست اگرگفته شود که آنچه که جاری است،همانا کشف عناصر ذی صلاح برای بعهده گرفتن تصدی امور جامعه اسلامی ازسوی ولی فقیه و نهادهای منتصب باواست. ومعنای"انتخابات" هم دراین نظام دقیقا یعنی انگشت تأیید زدن براین سناریوی ازقبل تدوین شده. باین ترتیب می توان ادعا کرد که انتخابات نمایشی روزگذشته یکی ازمصادیق بارز اجرای نظریه کشفِ مصداقِ مصباح یزدی است. پس معلوم می شود که نقدا دعوای اصلی هم دیگر برسرآن نیست که گویا این نظریه باید ویا نباید اجرابشود.درحقیقیت بازی انتخابات خود براین بسترجاری بوده وکارازاین ها گذشته است و لوآنکه کسی اقراربدان نکند. کانون منازعه اکنون درتسخیراهرم های قدرت وقبضه کامل همه نهادها و ایجاد تحول درهمه عرصه های جامعه بر بنیاد نظریه فوق است.
یکی ازشگرد های رژیم دراین نمایشنامه انتخاباتی آن بود که افکارعمومی داخلی وبین المللی را نسبت به واقعی بودن این نمایش انتخاباتی و خصلت رقابتی آن بفریبد. ودراین مورد حقا که اصلاح طلبان سنگ تمام گذاشتند وبا تمام وجود خود به یاری حاکمیت شتافتند.
بدیهی است،آنان که هویت واستراتژی خود را حضور درقدرت بهرقیمت و بهمرمیزان تعریف کرده اند، آماده اند که برای نیل به این هدف به هر رسوائی وهمکاری با جناح حاکم تن بدهند.ازجمله این گونه رسوائی ها می توان چشم بستن آن ها به تقلب های انتخاباتی اشاره کرد. طی روزهای اخیرخبرهای زیاد و متعددی درمورد مداخله سازمان یافته یک دست غیبی،درهیأت یک حزب سیاسی –نظامی با استفاده ازهمه امکانات دولتی برای جهت دادن به نتایج"انتخابات" انتشاریافت.که اکثرا مورد اذعان واعتراف اصلاح طلبان قرارگرفت. تفویض مسئولیت صیانت وشمارش صندوق های رأی به دست سربازان گمنام امام زمان -بسیج و سپاه-،بیرون کردن ناظران متعلق به اصلاح طلبان ازپای صندوق ها، جابجائی نیروهای سازمان یافته برای بهم زدن تعادل آراء درهرنقطه ای که لازم گردید و .. بسیاری ترفندهای دیگرکه جملگی با غمض عین اصلاح طلبان مواجه گردید. چرا که مهمترین اصل مقدس برای آنان نفس شرکت درانتخابات با آروزی بازگشت به قدرت ولو درمحدوده خیلی کوچک ودرحد حتا یک ویاچند نماینده بود.این واقعیت را کروبی که خودازبه بازی گرفته شدگان بنام این سناریو ودرسودای کسب فرادستی درصفوف اصلاح طلبان است، بخوبی به تصویرکشید وقتی که گفت آنها-مشارکتی ها- که زمانی شعار خروج ازحاکمیت را مطرح می کردند، اکنون برای بدست آوردن یک پست درشهرداری بصف ایستاده اند! درچنین وضعیتی بدیهی است که تأکید بیش ازحد برتقلب می توانست ومی تواند اصل شرکت آنها درانتخاباتی را که نتیجه اش ازقبل روشن بود بلاموضوع وغیرقابل دفاع نماید.بهمین دلیل آنها فقط به گلایه بسنده کرده اند.هم چنین اکنون دعوا ومجادلاتی دردرون رژیم درمورد نحوه شمارش صندوق ها و چگونگی جابجائی آن ها بوجود آمده که خود چگونگی و اصل شمارش را مورد سؤال قرارداده است.
درهرحال نقش اصلی واگذارشده به اصلاح طلبان داغ کردن تنورانتصابات وشکستن جوگسترده تحریم بوده است. بااین همه تا آن جا که به شهرهای بزرگ مربوط می شود، مطابق گزارش اکثر خبرگزاری ها بنظرمی رسد که صف ها عموما خلوت بوده اند تاحدی که رژیم مجبوربه تمدید چندین باره زمان انتخابات گردید.باحتمال بسیار هم چون دوره قبل تحریم کننده گان اکثریت را تشکیل می دهند. گواینکه رژیم نیزچون همیشه تلاش خواهد کرد که آمارخود را بالای 50 درصد نشان بدهد.
اما چه کسی است نداند که مهرابطال برپیشانی این انتخابات –حتا قبل ازبرگزاری آن- توسط افکارعمومی ودررأس آن جنبش دانشجوئی،آن هم باشعارتوفنده "آزادی،مساوات تحریم انتخابات" حک گردید؟.
بگذار تحریم شکنان دلشان را در تصاحب چندتکه طعمه که دستگاه ولایت به سویشان افکندخوش کنند.بگذارآن ها یک باردیگرتراژدی آزمون شکست خورده سودای حضوردرقدرت والبته این بار درفازکمدی آن را تجربه کنند!
2006-12-16-25-09-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, December 06, 2006

به مناسبت 16 آذر،روزدانشجو
موقعیت جنبش دانشجوئی و چالش های آن
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

جنبش دانشجوئی ایران،درحال عبورازمرحله حساس وخطیری است. ولی فقیه ونماینده گان وی ازضرورت خانه تکانی در دانشگاه ها و تشکل های دانشجوئی سخن به میان می آورده اند وانجام یک ضد انقلاب فرهنگی دوم برای باصطلاح پاکسازی،باهدف تأمین مجدد سلطه بلامنازع رژیم بردانشگاه ها را دردستورکاردولت وهمه ارگان های سرکوب قرارداده اند. درهمان حال اصلاح طلبان درون و بیرون حکومتی همچون نهضت آزادی و عناصری چون تقی رحمانی ها ونئولیبرال هائی چون موسی غنی نژاد،ازهرطریق ممکن نظری و عملی به مقابله با برآمد نوین ورادیکال جنبش دانشجوئی برخاسته اند تاازطریق سوارشدن برموج آن،سکان هدایت این جنبش را بدست گیرند.درچنین شرایطی است که جنبش دانشجوئی با شعارهای رادیکال ومردمی نوینی پا به میدان عمل گذاشته است.چنان که با عزم خود برای حضورپررنگ دربرگزاری مراسم پرشکوه 16 آذرامسال،نه فقط توانست با خنثا کردن زمزمه های انتقال آن به امامزاده عبداله،که درحکم بازگذاشتن دست اوباشان رژیم برای بدست گرفتن ابتکارعمل بودبه دفاع جانانه ای ازسنت رزمنده دانشجوئی برخیزد،بلکه هم چنین با شکستن درب دانشگاه تهران و دیوارجدائی بین دانشجویان درون وبیرون آن، ودرشرایطی که رژیم با حالت فوق العاده گرداگرد محوطه دانشگاه را به محاصره خود درآورده بود،موفق شدتا تجمع پرشکوه و رزمنده خود را برگزارکند.بی شک برگزاری مراسم شکوهمند ومستقل 16 آذرنشانه تازه ای است از قرارگرفتن جنبش دانشجوئی درجایگاه طبیعی خود بعنوان یک جنبش ضداستبدادی وآزادیخواهانه، ضدامپریالیستی،و برابری طلبانه.آری جنبش دانشجوئی ایران باگرامیداشت افتخارآمیز16 آذرامسال،تولدنوین خود را باعبوراز خاکستر بیش ازدودهه رخوت و انفعال وپوست اندازی مراحل انتقالی تارسیدن به برآمد کنونی،جشن گرفت.
بی شک نگاهی به تحولات جنبش دانشجوئی درچندسال اخیر،بروشنی گام های روبجلوئی را که این جنبش برداشته است به نمایش می گذارد.کافی است نگاهی به شعارها و مطالبات وبیانیه های دانشجویان دراین چندسال وبطورمشخص شعارها وپلاکاردها،مقالات وبیانیه های مربوط به بزرگذاشت 16 آذرهمین امسال بیاندازیم تا به اهمیت راه پیمائی انجام شده درطی این سال ها پی ببریم.عبورازحاکمیت و جناح های رژیم ازیکسو و رویکرد به مطالبات پایه ای سیاسی و اجتماعی و نیزعطف توجه به جنبش های اجتماعی و مطالباتی مردم ازسوی دیگر،مشخصه بارزاین تحول است که می توان آن را بطورخلاصه نقل مکان سیاسی و عملی ازمرحله امید بستن به منازعات وشعارهای بالائی ها،بسوی متن جامعه واعماق بنامیم.نگاهی به مسیرطی شده هم چنین نشان می دهد که جنبش دانشجوئی باگزارازمراحل سرکوب های ناشی ازانقلاب ضدفرهنگی اول وتب وتاب اشغال سفارت وسپس دوران جنگ و افسون اصلاحات درون حکومتی وهم چنین اغواگری های اصلاح طلبان برون حکومتی،خوشبختانه توانسته است نه فقط ازمرحله نفی-نفی کلیت رژیم که رویداد 18 تیرازفرازهای برجسته وبیادماندنی آن بود- بگذرد،بلکه درهمان حال گام های مهمی را به سوی دست یابی به شعارها و مطالبات اثباتی وبامحتوای رهائی بخش بردارد.گرچه این تحول و دگرگونی هنوزهم در گام های اولیه خود قراردارد،اما این واقعیت چیزی ازاهمیت رویکرد تازه جنبش دانشجوئی نمی کاهد. باین ترتیب می توان ادعا کرد که جنبش دانشجوئی- دروجه غالب- پس ازچندین فقره پوست اندازی دردناک ومربوط به مراحل انتقالی، درجایگاه طبیعی وشایسته خود به عنوان یک جنبش اجتماعی مستقل و مدافع دموکراسی و برابری قرارگرفته است. دریک نگاه کلی می توان گفت که دوعامل بنیادی در طی بیش ازدودهه درایجادانحراف مسیر وانفعال تاریخی وآشفتگی صفوف جنبش دانشجوئی نقش کلیدی داشته است:نقش آفرینی وتقابل ارتجاعی وضدتاریخی رژیم تبه کارجمهوری اسلامی ومؤتلفین وحامیانش ازیکسو و امپریالیسم آمریکا ومدافعانش ازدگرسو.ستیزی که هردوسوی آن تلاش کرده اند که جامعه وبویژه جنبش دانشجوئی را به مثابه براده های فلزی جول قطب بندیی مورد نظرخویش طیف بندی کنند. (ازبحران سفارت و جنگ 8 ساله و بحران هسته ای می توان بعنوان مهم ترین فرازهای این کشاکش یاد کرد). بازبینی گذشته نشان می دهد که گرفتارشدن مبارزات دانشجوئی درتاروپود مانورها و طرفندهای این دونیروی فائقه،موجب دورشدن جنبش دانشجوئی ازجایگاه طبیعی وراستین خود با همان سه مشخصه آزادی خواهی،ضدامپریالیستی و برابری طلبی گردید.البته عبورازگردنه های فوق با بهای سنگینی بدست آمد.معهذاهنوزهم این خطروجود دارد،که فاصله گرفتن ازیک قطب ارتجاعی با توهم به یک قطب ارتجاعی دیگر و نزدیک شدن به آن همراه گردد. چرا که به تجربه دیده ایم کمبود آگاهی لازم،برانگیختگی و فوران نفرت ازیک جریان ارتجاعی مسلط، وچیره شدن استیصال ویاغلبه وسوسه باصطلاح میان ُبرزدن راه و گریزازپرداختن هزینه های لازم برای آزادی ورهائی،می تواند ضربات سنگینی به فرایند بلوغ انقلاب وارد آورد وبدین سان نطفه فاجعه دیگری دردل مبارزه علیه فاجعه موجود منعقد گردد. خوشبختانه تجربه گذشته وسمت گیری رویدادها و تلاش عناصرآگاه ومسئول ازمیزان آسیب پذیری فوق کاسته است،اما این هنوزبه طورکامل .دررابطه با این تجارب و سمت گیری رویدادها می می توان به فاجعه عراق وروشن شدن ماهیت ادعاهای باصطلاح دموکراسی خواهانه امپریالیستها درکشورهای همسایه و ناکامی های نئولیبرالیسم درکشورهای امریکای لاتین و سایرنقاط جهان وادعای پوچ پایان تاریخ اشاره کرد،که تاحدی موجب کندشدن تاخت وتاز گفتمان های متعلق به نحله های مختلف بورژوازی نئولییرال گردیده، اشاره کرد.شکسته شدن این فضا درعین حال به معنی ایجاد فضای گشایشگر برای گفتمان سوم ورادیکالی است که به سهم خود تأثیرمهمی درقرارگرفتن جنبش دانشجوئی درجایگاه طبیعی خود داشته است.
باهمه این ها همانطور که اشاره شد، جنبش دانشجوئی فقط گام های اولیه و مهمی را دراین سمت وسو برداشته است واین هنوزنه به معنای برداشتن همه گام های لازم است و نه حتا به معنای تثبیت گام های برداشته شده.هنوزچالش ها ونبردهای مهمی درپیش است که تدارک مناسب آن ها وظایف خطیرامروزرا تشکیل می دهند.نبردهائی که هوشیاری،آگاهی وبلوغ به مراتب بیشتر و سازماندهی مناسبی را می طلبد.واقعیت آن است که امروز ما با یک بحران چندوجهی گلاویزهستیم که پاسخ گوئی به آن، استراتژی وحرکات چندوجهی و پیچیده ای را می طلبد که لازم است بطورهمزمان بکارگرفته شوند.آن چه که دراین میان امیدوارکننده است،آنست که نیروی دانشجوئی بالقوه دارای پتانسیل وظرفیتی است که درصورت داشتن یک جهت گیری واستراتژی مناسب ورهائی بخش،می تواند نقش مهمی درگذارازاین گردنه های نفس گیر داشته باشد.این ظرفیت بالقوه ازعوامل عینی مهمی چون کمیت میلیونی، خاستگاه طبقاتی اکثرا متعلق به اقشارولایه های ازمیانی به پائین ترِ دانشجویان، گستردگی دانشگاه ها دراکثرنقاط شهری ایران، ترکیب جمعیتی جنسی وسنی وچندملیتی آن که موجب وجود حلقات مناسب اتصال با سایرجنبش های اجتماعی و ملت های تحت ستم می گردد،سرجشمه می گیرد.وجود چنین مختصاتی سبب شده که جنبش دانشجوئی ازنزدیک با طعم انواع ستم ها ومحرومیت ها آشنا بشود.نظیر انواع فشارها و تنگناهای معیشتی، نبود چشم اندازامیدوارکننده شغلی درپایان تحصیلات دانشگاهی، خاستگاه طبقاتیِ فرودست بسیاری ازدانشجویان. ترکیب این عناصربا آگاهی وسنت درخشان مبارزات دانشجوئی،درمجموع زمینه های مناسبی برای گره خوردن این جنبش با سایرجنبشهای اجتماعی فراهم ساخته است.بی شک اگراین پتانسیل عظیم اجتماعی درقالب استراتژی و تاکتیکهای مناسب خود را متحقق کند، می تواند تأثیرقابل توجهی درارتقاء کل جنبش مردم ایران وجهت گیری آن داشته باشد.
البته باید اضافه کنیم که درایفای نقش فوق جنبش دانشجوئی با آزمون ها وچالش های مهمی مواجه است که مهمترین آنها بقرارزیراست:
الف-یکی ازشروط اصلی،همانا تقویت و نیرومندترشدن هرچه بیشترصدا و گفتمان رادیکال و متعلق به چپ معطوف به جنبش های اجتماعی است. صدا ونیروئی پیگیر که دروهله نخست به تواند بازتاب دهنده مطالبات راستین جنبش دانشجوئی ومبارزات آن باشد.بدیهی است که این صدا بدون مصاف نظری و سیاسی باسایر گفتمان هاو صفوف مدافع نظام های سیاسی و طبقاتی موجود قادرنخواهد بودکه صدای خود را فراگیرکند.
گرچه شفاف کردن هرچه بیشتر این گفتمان و متبلورساختن آن درصفوف مستقل خود،یکی ازشروط تعیین کننده تحقق ظرفیت های بالقوه جنبش دانشجوئی است،اما خطاست هرآینه که این صدا واین گفتمان را معادل جنبش دانشجوئی تلقی کنیم.
ب- جنبش دانشجوئی بزرگترو فراترازآن است که بتوان آن را درقالب این یا آن گرایش جای داد. بنابراین بهمان اندازه محورنخست یعنی حضورمستقل این صدا، مهم است که این صدا خود را معادل کل جنبش دانشجوئی نداند و خود راتنها بخشی ازآن بشمارآورد.نباید فراموش کنیم که برسمیت شناختن پلورالیسم وچندگونگی یکی ازمهمترین مشخصات این گونه جنبش هاست.والبته نیازی به گفتن ندارد که جمع کردن این دومهم بایکدیگر،یعنی درنظرگرفتن جنبش به مثابه کلیتی متکثر و درچهارچوب آن به تقویت گفتمان رهائی بخش ورادیکال پرداختن،بلوغی را می طلبد که ضرورت شفاف ساختن گفتمان رادیکال را نه فقط به حربه ای برای تکه پاره کردن جنبش ها تبدیل نکند،بلکه برعکس آنرا درجهت تقویت توانمندی کلیت جنبش متکثرورادیکالیزه کردن گام به گام آن دربستر تجربه خودِ جنبش بکارگیرد.
ج-بی شک یک جنبش بالقوه میلیونی را نمی توان بدون خواستهای مشخص و ملموس و فراگیراعم ازصنفی و سیاسی قابل تصوردانست.بنابراین هرگونه بی توجهی به این گونه مطالبات به معنای نایده گرفتن عواملِ پا گرفتن وقوام یک جنبش است.بدیهی است که مطالبات فقط صنفی نیستند،بلکه عموما خصلت صنفی- سیاسی دارند. بویژه درجامعه ما، بدلیل وجود یک رژیم تمامیت گرا،که مداخله دائمی آن درکوچکترین بایدها ونباید های زندگی مردم،یکی ازمشخصه های اصلی آن است، پیوند تنگاتنکی بین عرصه های سیاس و صنفی وجود دارد.ولی وجوداین رابطه نزدیک نباید منجربه نقض قانونمندی فوق گردد.درواقع وجود چنان رابطه های تنگاتنگی بین مطالبات صنفی و سیاسی، تنها راه فراروی ازآنها را ازطریق تعمیق خواستهای بیواسطه وجاری فراهم می کند و نه انکار و دست کم گرفتن آنها را.
د-پای بندی به موازین ساختارهای جنبشی و حرکت جنبشی.
بی شک درنظرگرفتن چندگونگی درچهارچوب مختصات اصلی جنبش،یعنی خصائل ضد استبدادی وضدامپریالیستی وبرابری خواهانه جنبش دانشجوئی،وتوجه مطالبات پایه ای و مشترک قاطبه دانشجویان بخشی ازشروط لازمِ نگرش جنبشی است ولی نه همه آن. واگراین گفتمان درقالب ساختارها وعملکرد جنبشی خود کانالیزه نشودمی تواند ازمسیربالنده اش خارج شود. بنابراین لازم است که ساختارها اکیدا درخدمت جنبشی بودن ودرانطباق با آن باشد.یعنی به شکلی که بتواند بیشترین تعداد دانشجویان را بطورمستقیم درمبارزه برای اهداف خود درگیرساخته و درتصمیم گیری ها مشارکت دهد.بکارگیری چنین شیوه ای مستلزم آنست که همواره تأکید اصلی بروجودحداقل ساختارهرمی ومبتنی برنمایندگی دربالا وبرحداکثرمشارکت درپائین صورت گیرد. رویکردی که خود را درتأکید هرچه بیشتربرنقش مجامع عمومی درتصمیم گیری و تصمیم سازی و درگفتگو و اقناع و بسیج دانشجویان براین بستر، ودرساختارهای افقی و کمترعمودی ومبتنی برسلسه مراتب فرماندهی،برهم آهنگ سازی بخش های مختلف جنبش دانشجوئی بجای تصمیم گیری دربالا و درنهادهای فوقانی برفرازسردانشجویان وسپس ابلاغ آن ها به بدنه ودریک کلام بکارگیری دمکراسی مستقیم و مشارکتی نشان می دهد.گزاف نخواهد بود اگربگوئیم که گسترش دامنه جنبش خود بنیاد وخود رهان دانشجوئی، باید تمرین های مبادرت به عمل اجتماعی براساس ساختارهای فراسلسه مراتبی خود را ازهمین امروز شروع کند.بی شک حرکت دراین راستا، نه فقط درمجموع قدرت آسیب پذیری جنبش را دربرابراستبداد کاهش می دهد،بلکه تأثیرگذاری آن را برجنبش های دیگردوچندان می سازد.
ه-جنبش دانشجوئی جداازمختصات خود ویژه ای که تاکتیک ها و استراتژی های خود را می طلبد،درعین حال بخش مهمی ازجنبش عمومی را تشکیل می دهد که بهمین اعتبار همراه با سایرجنبش ها،درون کشتی بزرگتری قراردارد که نهایتا سرنوشتش با سرنوشت این کشتی پیوند خورده است.ازهمین رو ضرورت داشتن استراتژی کلان و گره زدن مبارزات خود با مبارزات کلان و سراسری ضرورتی گریزناپذیراست.نکته اصلی آنست که این دوعرصه بهیچ وجه دربرابرهمدیگرقرارندارند ونباید آنها رادرتقابل با یکدیگرقرارداد. درحقیقت تکامل و تقویت این هردوعرصه لازم و ملزوم یکدیگرند. بدیهی است که یک جنبش دانشجوئی دارای نفوذ توده ای درمیان دانشجویان،خواهد توانست حول مطالبات مشترک وکلان، مشارکت فعال ترومؤثرتری با سایرجنبش های اجتماعی و مبارزات عمومی آن ها داشته باشد تا وقتی یک جنبش ضعیف و پراکنده ای باشد.بنابراین راهبردبرپائی جنبش جنبش ها،نیازمند یک جنبش دانشجوئی نیرومندو توده ای است.جنبشی که قادراست بااستفاده ازمطالبات مشترک وحلقات متداخل خود نقش مثبت و کارسازی را درمبارزه علیه ستم سیاسی-مذهبی،جنسی، ملی وطبقاتی و رهائی اجتماعی به عمل آورد.
و-ضرورت داشتن نگاه جهانی و پیوند با جنبش های جهانی ضدسرمایه داری.
دردنیائی که سرنوشت آحاد ساکنین آن روزبروز با یکدیگربیشترگره می خورد ودرهمان حال زحمتکشان همه کشورها،با دشمنان واحد ومتحدی روبرومی شوند که با کنترل همه اهرم های جهانی،فقرو تبعیض وتباهی را درهرنقطه جهان جاری می سازند،به تنهائی وبه صرف یک استراتژی بومی و معطوف به مرزهای ملی نمی توان به مقابله با چنین فلاکتی بپاخواست.ازاین رو یک استراتژی واقعی و کارآمد نمی تواند بدون وجه منطقه ای و جهانی قابل تصورباشد.درهمین رابطه ضرورت همبستگی و پیوند متقابل باجنبش های مترقی بین المللی ازیکسو ومشارکت درمبارزه علیه امپریالیسم وتهدیدات آن ازسوی دیگر،یکی ازمؤلفه های مهم جنبش های نوین است. وپاسخ به این نیازدرموردجنبش دانشجوئی از اهمیت زیادی برخورداراست.
2006-12-07 – 16-09-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, November 26, 2006

رسالت سرداردرپست جدید!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
تولید"شهروند" ولایت پذیر
سردارطلائی که هنوزمرکب استعفایش ازفرماندهی نیروهای انتظامی خشک نشده،درگفتگوئی با ایسنا موجودیت یک تشکل جدید اصول گرا-بقول خودش با حداکثراصول گرائی را- اعلام داشت. چراباید ازاین همه سرعت عمل وی تعجب کرد؟مگرنه این است که اولا درآستانه انتخابات شوراهای اسلامی شهروروستاهستیم.زمان تنگ است و دستگاه ولایت نیازدارد که موقعیت خود را دراین شوراها تثبیت کندواین هم شدنی نیست بجزازطریق کانالیزه کردن رقابت های"انتخاباتی" درچهارچوب باندهای درونی خود.مگراستفاده ازاین گونه شگرد ها درانتخابات ریاست جمهوری کم بهره داد؟ بویژه وقتی که چهره ها وتشکل های پیشین رسوامی شوند وازسکه می افتند،چرا نباید همان کالای بنجل را بابسته بندی جدیدی روانه بازارنکرد؟ وثانیا مگرنظامی ها تربیت نشده اند تا ازجمله درکوتاه ترین زمان ممکن سنگرهای حفاظتی حفرکنند؟خواهید گفت سنگرآری ولی نه دیگرحزب وتشکل؟!. با عرض پوزش،اشتباه شما درهمین جاست!.چرا که درنزددستگاه ولایت این هردو،یعنی هم حزب سیاسی وهم نهادنظامی،ازآبشخورواحدی تعذیه می کنندکه چیزی جز ولایت پذیری محض واین که"درارتش و سیاست چرا وجود"ندارد،نیست.واگرچنین است پس چه کسانی بهترازنظامیانِ وفاداروتربیت شده برای انجام این کار. چنانکه اگر وظیفه ای مانند ایجاد یک حزب سیاسی حتا به سیاستمداران حرفه ای وکهنه کار واگذارگردد ممکن است سالها طول بکشد،درحالی که این ها قادرند بسهولت کندن یک سنگرحفاظتی آن را،اگرنگوئیم درعرض چندساعت،درعرض چندروز بوجود آورند.بی شک این را باید ازبرکات توسل ولایت فقیه به ادغام نهادهای نظامی ونظامیگری بانهادهای سیاسی وسیاست ورزی ازاین طریق بشمارآورد.والبته ازحق هم نباید گذاشت که دستگاه ولایت دراین زمینه حرفه ای و استادانه عمل می کند. خواهید پرسید چرا استادانه؟
ازآن موقع که جناح حاکم و کانون اصلی قدرت-رهبروبیت او- کشف کرد که می توان با چماق قانون حریفان را طناب پیچ کرد وبه ته چاه فرستاد،صاحب یک استراتژی روشن و کارآمد شد وتوانست رقبای اصلاح طلب حکومتی را به سهولت آب خوردن آچمزکند. چرا که قانون درجمهوری اسلامی همان ولایت بود و ولایت هم همان قانون.قدرت، قانون را کشف کرد و قانون، قدرت را. وشدند یک روح دریک بدن.وباین ترتیب با کشف این همانی قدرت و قانون، به دوران برزخی یک روح سرگردان دردوبدن پایان داده شد.عصر اصلاحات سپری شد واصلاح طلبان خلع سلاح شدندو با خفت وخواری ازعرصه قدرت حذف گردیدند.ازآن موقع به بعد رهبرباخود گفت که ازاین پس خودم حکومت می کنم و ازطریق کارگزارانم فرمان می دهم و اصلا نماینده اصلاحات خودم هستم. ودرهمین رابطه بودکه فرمول اصول گرائی اصلاح طلبانه را وضع کرد.والبته چه کسی بهترازنیروهای سپاهی و نظامیِ سرسپرده و آموخته به اطاعت بی چون وچرا،می تواند این نقش کارگزاری را ایفاء کند؟ کشف دوم و بزرگ ولایت فقیه همین قابلیت کارگزاری این نیروها برای شکل دادن به یک "طبقه" سیاسی جدید وموردنیازدرفازتازه بود.ازوقتی روشن شد که قانون یعنی من و من یعنی قانون،مشکل ممنوعیت فعالیت نظامی ها درعرصه سیاسی هم می توانست با تدبیر کوچکی حل گردد: با تغییرلباس نظامی به سیویل وچاشنی کردن آن با یک استعفا. وباین ترتیب دیگر نیازی هم به جنجال وهیاهو نبود.خلق موجودات ذوحیاتین نظامی-سیاسی را باید انصافا ازفرآورده های نبوغ آسای نظام اسلامی بشمارآورد.
برای آن که بفهمیم تاچه حد این کارگزاران برای دم و دستگاه ولایت مفید هستند، کافی است به چندنکته زیرتوجه کنیم:
اولا دستگاه ولایت را لااقل ازتکیه یک جانبه به عوامل اجرائی منتسب به جامعه روحانیت و سیاست مدارانِ وراج وپرمدعا رها می کند. مهره های روحانیت که سوخته وبدنام هم شده اند، بعنوان اهرم های اجرائی تاحدزیادی خدماتشان را انجام داده اند وبهتراست درحوزه ها به موعظه ورساله نویسی وتمرین مرجعیت مشغول شوند.وانگهی آن ها بدرد دوره ای که نیازعمومی آن تمرکزقدرت و مقابله با تهدیدات نظامی وامنیتی درداخل و خارج است، نمی خورند.
ثانیا اگرکنترل روحانیتِ چندمرکزی اجتناب ناپذیر است، دستگاه ولایت نمی تواند براساس تکیه صرف به خودآن ها،روحانیت را تحت کنترل خود درآورد. پس لزوم تکیه براهرمی بیرون ازآن ها برای کنترل وبهره گیری ازآنان به عنوان عواملِ کارگزار اجتناب ناپذیراست.اما پرسیدنی است که آیا درجمهوری اسلامی این ولی فقیه است که باید کارگزارروحانیت باشد و یا برعکس این روحانیت است که باید کارگزارولی فقیه ودرخدمت آن باشد؟.پاسخ هرچه که باشد، ما اکنون شاهد یک پوست اندازی تازه ای هسیتم.این را منازعات مجلس خبرگان هم به ما نشان می دهند. باین ترتیب ولی فقیه نه فقط خود بطورمستقیم وبه نیابت از روحانیت وبنام آن وازطریق دورزدنشان،نقش سرکردگی آنها را برای مقابله با تهدیدهای روزافزونی که متوجه نظام است به عهده می گیرد،بلکه درهمان حال برجاه طلبی های خود به عنوان رهبر بلامنازع دینی و سیاسی هم پاسخ مقتضی می دهد. نباید فراموش کرد که ازمقتضیات شعار یک روح دریک بدن،یک رهبرو خلیفه برای یک کشوروازجمله یک مرجع تقلید اعظم برای جامعه وروحانیت هم هست. باین ترتیب ازبرکت بکارگیری این موجودات ذوحیاتین سیاسی-نظامی یانظامی-سیاسی، با یک تیربه دونشان زده می شود.هم به نیازوضرورت آرایش سیاسی-نظامی پاسخ داده می شود وهم کنترل روحانیت پرمدعا وچندمرکزی و درعین حال بدنام شده وناکارآمد،امکان پذیرمی گردد.وقتی احمدی نژادرفسنجانی را که تعدادقابل توجهی ازروحانیت ازاوحمایت می کنند ذلیل خطاب می کند،وشورای نگهبان سخن گوی"جامعه روحانیت مبارز"را فاقد صلاحیت برای خبرگان تشخیص می دهد، ودرهمان حال رفسنجانی می گوید دربرابراین گونه شرارت ها عقب نخواهد نشست، دارندهمین منازعه را بازتاب می دهند.
حالا پس ازاین مقدمه نگاهی بیافکنیم به سخنان سرداردطلائی دراعلام تشکل جدید:
او درگفتگوی خود باایسنا درمورد علت انتخاب نام اصول گرایان اصلاح طلب می گوید"مبناى انتخاب نام اصولگرايان اصلاح‌طلب فرمايشات مقام معظم رهبرى است كه همان حفظ اصول و اصلاح روش‌ها بر اساس مبانى معرفتى اسلام است".
چنان که ملاحظه می کنید او خیلی خوب گوهرراهبرد ولی فقیه را که همانا مصادره اصلاح طلبی درون حکومتی باشعارایجاد یک روح در یک بدن است،فهمیده وخود اساسا بعنوان بخشی ازبرون دادهای این استراتژی وارد صحنه عمل شده است. صرف گزینش این نام نشان می دهد که بند ناف این سردارتازه نفس و پراشتها به کجا وصل است.
اما بشنوید تعریف شهروندی را درنزد این "نظامی سابق"و سردارسیاسی جدید. او ضمن ردیف کردن یک سری کلمات دهن پرکن و توخالی مثل شهرانسانی،شهرمقاوم،زیبا،پویا، الکترونیک، انسان مدار،سبزوپاک و روان ودلپذیرو....که حکم همان نصب اتیکت تازه برکالای بنجل رادارد، به معنای شهروند این این شهر"زیبا وپاک وانسان مدار"می پردازد: "ما جمعیت داریم و اما جامعه نداریم. ما ساکن داریم اما شهروند نداریم". تا اینجا معلوم می شود که درنزداین سردارسیاسی، جامعه ما فاقد شهروند است واو آمده که تولید "شهروند" بکند. اما چگونه؟:"جامعه ما دارای هویت است وتهران باید هویتش را با محوریت محله ای شکل دهد.هویت محله ای که محوریت آن مسجد باشد".اواضافه می کند:"درحال حاضر371 محله درتهران وبیش ازدوهزارمسجد درقلب محله ها داریم که باید بتوانند هویت محله ای و شهری و داشتن شهروندان معتقد و قانون گرا را بازتعریف کنند".اگراین تراوشات او را درکنارتراوش دیگرش که می گوید "ماباید کاری کنیم که شهروندان ما بشهرشان تعلق داشته وخود را شهروند تهران بدانند"قراردهیم آنگاه به نبوغ دستگاه ولایت دراستفاده ازاین موجودات ذوحیاتین برای ساختن شهروندان مطیع، یعنی "مسجدوندان"ی که ولایت پذیری مهم ترین خصلت آن ها را تشکیل می دهد،بهترپی خواهیم برد.
www.taghi-roozbeh.blogspot.com 2006-11-26-05-
09-85

Tuesday, November 21, 2006

برای درهم شکستن یورش رژیم!
تقی روزبهTaghi_roozbeh@yahoo.com
درروزهای اخیر،درمیان دهها و صدها رویدادی که هرروزوهفته وماه بوقوع می پیوندد، شاهد دورویدادتکان دهنده یعنی قتل یک دانشجو بدست آدم کشان رژیم ودستگیری منصوراسانلوفعال سرشناس سندیکای کارگری هستیم .
این نوشته کوتاه برآن است تا ازخلال همین دورویداد نقبی به وضعیت عمومی جنبش ونقاط قوت و آسیب پذیرآن بزند.
-درآستانه 16 آذر،رژیم یک باردیگردست به جنایتی هولناک زد وبدست یکی ازمزدوران بسیجی خود درسبزواردانشجوی پسری را به بهانه صحبت با یک دختردانشجوی دیگر،به قتل رساند.یک نمود عریان ازماهیت وعملکردروزانه و تبه کارانه رژیم ودرکسوت یک ولی فقیه کوچک وتمام عیاری که درآن هرمزدوروابسته به دستگاه ولایت می توانددرهررده ای همزمان درنقش قاضی،دادستان ومجری ظاهر شود.البته مطابق معمول برای بیرون کشیدن خود از این گونه مخمصه ها،رژیم آن را بحساب اقدام خود سرانه ولی غیرقابل اجتناب یک بسیجی سرشارازغیرت مذهبی و بخشم آمده از توهین به مقدماست مذهبی خواهد گذاشت، تامبادا برای یک لحظه هم شده پاسداران و بسیجی های مزدورخود را دچاردلسردی و تردید نکند.اماهمانطورکه واکنش های سریع واولیه محافل وتشکل های دانشجوئی نشان می دهد،خوشبختانه حنای تزویروریای رژیم بی رنگ است واین گونه ترفندهادراین دیار، دیگرنمی تواندکسی را بفریبد.محکوم کردن رژیم و بطورمشخص نهاد سپاه پاسداران که به مأموریت ازدستگاه ولایت درصدداست تا دانشگاه ها را به پادگان های مطیع وگوش بفرمان خود تبدیل کند،نشان می دهد که افکارعمومی به خوبی به معنا ونقش این گونه"افراد ومحافل خودسر"پی برده است. وبطریق اولی به معنای وعده های مزورانه ای که معمولادرپی بروزاین گونه جنایت ها برای تشکیل هیئت های تحقیق داده می شود،وهدفی هم جزمشمول مرورزمان کردن فاجعه وعقیم ساختن واکنش های مؤثر اعتراضی را دنبال نمی کند.
-دستگیری مجدد اسانلو درفاصله کمی پس ازآزادی مشروط وی بدنبال یک بازداشت طولانی 8 ماهه و درحالی که هنوزباندهای روی چشم جراحی شده خودرا برنگرفته بود،نشان می دهد که تاچه حدرژیم نگران خیزش جنبش های مستقل کارگری ودست یابی آنان به تشکل های مستقل وچهره های شناخته شده ومتعلق به آن است.درجامعه ولایت زده آنها،حقی بنام اپوزیسیون بودن وجودندارد. بلکه دربهترین حالت تنها می توان نقش "اپوزیسیون" را بازی کرد.وایفای این نقش هم فقط می تواند توسط نیروهای خودی که دامنه آن نیزروزبه روزتنگ تروخودی ترمی شود وکسانی که صرفا دارای "سلایق" دیگری هستند،برآید.درچنین نظامی،ولی فقیه تنها می تواند تجسم یک امت صغیروتوده وار باشد.وبنابراین طلوع یک جامعه متکثر و متکی برنهادهای خود بنیاد، درحکم شکستن شیشه عمراین نظام است. اما علیرغم همه این ها، تحقق وپیاده کردن این رؤیا دارد باگذشت هرروز به کابوسی برای رژیم تبدیل می شود.چرا که جامعه، حیات و ممات خود را درگرومبارزه بی وقفه بااین مالیخولیا می بیند،درنبردی مداوم ورویارودرتمامی سطوح ازرأس هرم و دستگاه ولایت گرفته تا قاعده هرم. ازمقاومت به اشکال گوناگون دربرابرفرامین ولی فقیه تا مقاومت دربرابرامرونهی یک بسیجی دون پایه. دردانشگاه و کارخانه و خیابان ودرهرنقطه ای ازکشور،به نمایان ترین وجهی شاهد مبارزه علیه قیمومت طلبی فراگیر ومبارزه برای رهائی و آزادی وبرابری هستیم.
نگاهی به فراسوی این دورویداد،هم چنین چند نکته مهم را دربرابرما قرارمی دهد:
نخست آن که معلوم شده اقدامات معمول مهارکننده شامل تهدید وفشار و"ستاره" دارکردن و یا آویزان کردن شمشیر تهدیدوپرونده سازی وبازداشت برفرازسرفعالین و تهدید به بازداشت مجدد کسانی که باهزاران قیدو بند اززندان آزاد شده اند، فاقد کارآئی لازم است.بعبارتی دیگر حربه سرکوب بروال کنونی در به تمکین واداشتن جنبش مقاومت، با شکست و ناکامی مواجه شده ورژیم برای ایجاد رعب و ترس بیشتر، بیش ازپیش ناچارمی گردد که درقالب کانگستر و آدم دزد و آدم کش وارد میدان عمل بشود.
ازسوی دیگر،اگردرنظربگیریم که هرسرکوبی برای خاموش کردن مقاومتی است که صورت می گیرد،آنگاه به موازات مشاهده سرکوب وگسترش آن،همزادآن یعنی مقاومت وگسترش آن را نیزباید مشاهده کنیم. چراکه مقاومت و سرکوب دوهمزادی هستند که پابه پای هم پبش می روند ووجودیکی مبین وجود آن دیگری است.این گونه نگاه کردن به مسأله البته بشیوه برهان خلف است واستفاده ازبرهان خلف نیز بعنوان یک استدلال مکمل و برای آنانی،که ازقضا کم هم نیستند، وعادت دارند فقط نیمه خالی لیوان را به بینند بی فایده نیست. برای نشان دادن آن که لیوان، نیمه پری هم دارد ولازم است که ما همواره درارزیابی های خود به آن نیز توجه کنیم.اما گذشته از فایده مزبور،این نیزواقعیتی است که اکنون درجامعه خودمان،مقاومت ازسطوح زیرزمینی،ناخوداگاه ونامرئی فراتررفته.بطوری که برای نشان پدیده ای که هرروز وهرلحظه ودرهرکوی وبرزن،درمیان لایه های گوناگون اجتماعی اعم از کارگران،دانشجویان وزنان و ملیت های تحت ستم و هنرمندان واقلیت های مذهبی ودگراندیشان و... جاری است نیازچندانی به متوسل شدن برهان خلف نیست.چراکه پژواک این مقاومت ها، هرساعت وهرروز،درجای جای کشورمان،بصورگوناگون،اعم ازتجمع وفریاداعتراض،طرح مطالبات وانتشار بیانیه ها وانتقال پیام ها،از درون سلولها وزندان های رژیم تا درون کارخانه ها و محلات و خیابانها ودانشگاه ها و...همواره دربرابرگوش ها و چشمانمان جاری است.
بنابراین اولین نکته مهم آنست که نگذاریم مقاومت گسترده موجود درپشت سرکوب و قدرت نمائی رژیم مغفول و پنهان بماند. هدف رژیم ازتیزکردن لبه سرکوب نیزچیزی جزمرعوب و مغفول ساختن این مقاومت جاری وهم اکنون موجود ولاجرم غفلت ازپرداختن به آن و بالیدن آن نیست.
-تیزکردن لبه سرکوب علیرغم این ادعای رژیم که مقابله با بحران هسته ای را بعنوان اولویت نخست خود اعلام می کند،نشان دهنده واقعیت دیگری است.وآن این که سرکوب مردم وفعالین اجتماعی باهدف تثبیت پایه های لرزان استبداد و استثمار،اولویت نخست او را تشکیل می دهد.واین البته جنبه ای از خصلت اغواگرانه وفراافکنانه بحران هسته ای است که رژیم بعنوان یکی ازدوقطب مولد این بحران درتلاش است تا تحت پوشش آن، به هدف خود برسد.چنانکه می دانیم ودیده ایم، درمقطع بحران سفارت نیزهمین سیاست دامن زدن به تضادهای خارجی را بامهارت کامل بعنوان دستمایه ای برای تصفیه حساب های داخلی و سرکوب مطالبات انقلاب بکارگرفت. پس مسأله اصلی ونهائی رژیم، مرتفع ساختن خطرشعله ورشدن جنبش مقاومت توده ای است. جنبش ومقاومتی که خوشبختانه گرچه اصالت وریشه درونی دارد،اما رژیم سخت تمایل دارد که بدان انگ وابستگی به قدرت های بزرگ،که البته شب وروز برای تحت کنترل قرارداد آن درتلاشند، بزند.
- این که رژیم با چنین "جسارتی" بی واهمه ازمجازات خود، به اقداماتی تحریک آمیز چون قتل دانشجو و یا دستگیری یک فعال سرشناس کارگری مبادرت می ورزد،بهیچ وجه تصادفی نیست.بلکه فقط نشان می دهد که رژیم با وقوف به شکاف های هنوزموجود بین دامنه سرکوب ودامنه مقاومت،برآنست که حداکثربهره را ازتوازن موجود برای جلوگیری ازبهم خوردن آن ببرد.
-واقعیت دیگر آن است که جنبش و مقاومتی که ازآن سخن می رانیم،اکنون خود را اساسا درنبردها ومبارزات موضعی بی شمار،گسترده ولی پراکنده نشان می دهد.یعنی درقالب خرده جنبش های بیشماری درسطح دانشجوئی و کارگری و زنان و ... . بنابراین ما شاهد حضور جنبش ها هستیم ولی نه هنوز جنبشِ جنبش ها. بنابراین گسترش وپیوند افقی این جنبش ها بایکدیگر ازیکسوو گسترش هرکدام ازآنها درجهت پایگان اجتماعی خود ازسوی دیگر،مهمترین عاملی است که می تواند توازن قوا را بسود جنبش وبرقراری معادله نتوانستن بالائی ها ونخواستن پائینی ها فراهم کند.
واگردرنظربگیریم که واقعیت یافتن این جنبش های بیشمار به مثابه مصالح اولیه و پایه ای برای بنانهادن یک جنبشِ جنبش ها،جنبشی متکثر ومبین وحدت درکثرت، ازچه اهمیت بنیادینی برخورداراست، آنگاه به اهمیت فراهم آمدن این زیرساخت ها و مصالح پایه ای تشکیل دهنده جنبشِ جنبش ها ازیکسو ومعطوف شدن تلاش ها به این گام دوم راهبردی وکیفی دربهم زدن توازن قوای موجود ازطرف دیگرپی خواهیم برد.البته نیازبه گفتن ندارد که چنین جنبشی یک شبه وبه صرف اراده وآرزوی این یاآن فرد واین یاآن جریان شکل نخواهد گرفت.بااین همه تلاش های هدفمند،مشترک و مداوم همه آگاهین وفعالین مبارزات اجتماعی به سیرتکوین جنبش،درشتاب دادن دادن می تواند نقش کلیدی بازی کند.بشرط آنکه همه پاروها،دراین رودخروشانی که همه درمتن آن قرارگرفته ایم، درجهت همسوئی بکارگرفته شود.
مسأله اصلی آنست که بدانیم جویبارهای بسیارگوناگونی هم اکنون براه افتاده اند ورژیم درفازمسدودکردن مجاری آن ناکام مانده است. وهم اکنون نیز سخت نگران به هم پیوستن آنها و تشکیل شط خروشانی ازپیوستن آنها به یکدیگراست. آماج ومعنای سرکوب های اخیرنیز پراکندن بذر رعب ووحشت باهدف فلج کردن توان فراروی جنبش وازکارانداختن عناصری است که می توانند این جویبارها را بهم متصل کنند.واگرازاین منظربه معنای این رویدادهابنگریم،خواهیم دیدکه علیرغم آن که رژیم خود رادرموقعیت تعرض قرارداده وظاهرا سخت و قدرتمند بنظرمی رسد،اما درمحتوا وگوهرخود،نیروی محرکه این تهاجم را چیزی جزترس ازفروریزی کامل پایه های اقتدار و جلوگیری ازبهم پیوستن این جویبارها،وممانعت ازشکل گیری حلقه دوم مقاومت ولاجرم بهم خوردن توازن قوای موجود،تشکیل نمی دهد.
-والبته قرارگرفتن درچنین شرایط خطیری،وظایف مهمی را دربرابرهمه فعالین مبارزات اجتماعی وسیاسی قرارمی دهد.آن ها باید بتوانند نقش حساس خود را دردرهم شکستن تعرض رژیم وبرقرارکردن حلقه دوم مقاومت بکارگیرند. شکست رژیم درفازنخست و خفه کرتن هرگونه مقاومت، البته اعتمادبنفس لازم واولیه را دربرابر پوشالی بودن اقتدارژیم فراهم می رود، اما این به معنای آسان گرفتن چالش های فازجدید مبارزه نیست.برعکس ازآنجا که شکل گیری حلقه دوم،درعین حال به معنای تنگ ترشدن حلقه طناب به گردن استبداد است،لاجرم با مقاومت و خشونت ولگدپراکنی بیشتری ازجانب آن مواجه می شود. وبهمین دلیل نیازمند فداکاری و تلاش های دوچندان است.
بی شک دردرهم شکستن این یورش رژیم،صرفنظرازمقاومت تعیین کننده جنبش ها وفعالین داخل کشور،نباید نقش مکمل و پشتیبانی کننده نیروهای مدافع زحمتکشان و دموکراسی درخارج کشور رادست کم گرفت.آنها نه فقط بعنوان بخشی ازاین جنبش وظایف معینی بعهده دارند،بلکه هم چنین دارای امکانات بالفعل وبالقوه مهم لجستیکی درعرصه های گوناگون عملی و سیاسی و نظری درپشتیبانی وتقویت جنبش ودرهم شکستن تهاجم رژیم هستند.امکانات و ظرفیت هائی که تاکنون تنها گوشه کوچکی ازآن مورداستفاده قرارگرفته است.
******
درجوامع طبقاتی، دولت ها علیرغم آن که درماهیت خود بیان کننده سلطه طبقاتی هستند،اما دوام وبقاء خود را عمومامدیون ایفای نقشی هستند که بعنوان میانجی وداور درمنازعات طبقاتی واجتماعی ظاهرمی شوند وبه بهانه دفاع از کیان جامعه وحفظ امنیت آن نقش واقعی خود به پیش می برند. به اندازه ای که دولت ها ازاین نقش میانجیگرانه خود،فاصله می گیرند بهمان اندازه ازپوشش توجیه کننده بقاء خود دورشده و شکننده ترمی شوند. تردید نکنیم، دولتی که ناچارمی شود درنقش گانگستروآدم کش ظاهرگردد،نشان دهنده آنست که علیرغم همه هراس افکنی ها وعربده کشی ها،دربنیادهای وجودی خود سخت شکننده ترشده است.درچنین شرایطی است که با آگاهی مدافعان دمکراسی و آزادی و برابری به کنه روندها ومداخله در سمت گیری آن ها بسود اهداف برنامه ای خود، تلاش های سرکوب گرانه وظاهراجسارت آمیزرژیم می تواند ازقضا برخلاف هدف های آن، منجر به تقویت شکل گیری حلقه دوم مقاومت وقوام گرفتن جنبشِ جنبش ها گردد.نباید فراموش کنیم که نبردهای فردا ازدل نبردهای امروزبیرون می آید و عقب نشاندن رژیم درنبردهای امروز است که راه پیروزی نبردهای آینده را هموارمی کند. پس باهمه توان خود برای محکوم کردن آدم کشی و آزادی اسانلو و همه زندانیان وبرای فلج کردن حربه سرکوب وهموارساختن پیروزی های فردا بکوشیم.
2006-11-21 /21-08.85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Tuesday, November 14, 2006

درزیرپوست جامعه چه می گذرد؟(بخش ا)
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

ارزیابی درست ازآن چه که دراعماق جامعه می گذرد برای همه مهم است. چرا که ازمیزان گیج سری و غافلگیرشدن درسرتند پیچ ها می کاهد. این نیازبویژه برای فعالین مبارزات اجتماعی جهت درک درست ازشتاب وسمت گیری رویدادهای اجتماعی اهمیتی دوچندان دارد.والبته درجامعه استبدادی خودمان ودر شرایط سرکوب فراگیرِ نهادهای سیاسی ومدنی واطلاع رسانی مستقل،که تحولات لایه های زیرین عموما درزیرنمایه ای ازثبات کاذب پنهان می گردد، اطلاع یافتن ازکم وکیف تحولات وازپتانسیل اعماق کارچندان ساده ای نیست.بااین وجود درهمین جوامع هم گاه گداروهرازچندی کنترل اوضاع ازچنگ رژیم خارج می شود ورویدادهائی بوقوع می پیوندند که اگربدان ها نیک نگریسته شوند،به مثابه فوران"خرده آتش فشان هائی"هستند که باخود تکه هائی ازمواد گداخته شده اعماق را به بیرون پرتاب می کنند.بی شک چنین گدازه هائی، مواد ارزشمندی هستند برای مشاهده تحولات لایه های زیرین.هم ازنظرانباشت نفرت وخشم وهم ازنظردریافتن نقاط آسیب پذیرآن.
درمیان انبوه رویدادهای ریزودرشت چند ماه اخیریکی ازآن ها، با همه اهمیتش، نتوانست توجه و همبستگی لازم را بسوی خود جلب کند.رویدادموردنظر شورشی بود که مدتی پیش یک روحانی"یاغی" به نام آیت اله بروجردی درگوشه ای ازشهرتهران علیه دستگاه ولایت و روحانیت حامی آن برپاکرد.
واقعه ازآن جا شروع شد که یک روحانی-که دستگاه تبلیغاتی رژیم پس ازقیام عنوان روحانی نما را باو داد- با دادن شعار"اسلام غیرسیاسی"،عَلَم طغیان علیه حکومت مذهبی و"اسلام سیاسی" حاکم برافراشت.این که چنین برآمدی درگوشه ای ازتهرانِ شدیدا تحت کنترل رژیم چگونه امکان وقوع پیداکرد،خود موضوع قابل تأملی است.درواقع تامدتی رژیم ازخطراین آیت اله شورشی که درچهارچوب برپائی مراسم مذهبی وسخن رانی درمیان جوانان برای خود پایگاه نفوذی بهم زده بود وبسرعت هم بردامنه آن افزوده می شد،غافل بود.چه کسی است نداند که دادن شعار"اسلام غیرسیاسی" درشرایطی که جباریت اسلام سیاسی همه را بخودمشغول کرده،خود ازداغ ترین شعارهای سیاسی روزمحسوب می شود! والبته آیت اله مغضوب نیزبخوبی به اعجازاین شعاردر گردآوری مریدان و جوانان بدورخود واقف بود و ازآن نیز بخوبی بهره می گرفت.شاخک های رژیم نسبت به این خطرازلحظه ای حساس شد که روشن گردید دامنه نفوذ او بویژه درمیان جوانان ازسطح مسجد محل گذشته ورو به گسترش هم می رود.بطوریکه جماعت شرکت کننده در مراسمی که او برگزارمی کرد وسخنانی که دراین مراسم ایرادمی کرد سربه هزاران نفر می زند. او خود مدعی بود که تعدادشرکت کننده گان تا صدهزارنفر هم می رسیده است!.جمعیتی که حتا رژیم هم به سادگی قادرنیست حول معرکه گیری های خود گرد بیاورد. القصه، جاسوسان وگزمه های دستگاه ولایت، خبرنزدمقامات بالا بردند که چه نشسته اید که دورازچشمتان یک نفردگراندیش درلباس مقدس روحانیت، آنهم درپایتخت ام القراء اسلامی برای خود بیا وکیائی بهم زده ودیرنیست که عَلَم طغیان برافرازد.بدلایلی که هنوزبدلیل فضای اختناق وسانسور چندوچون آن بدرستی روشن نشده،رژیم نتوانست واکنش مناسب وبه موقع برای خاموش کردن این"آتش فتنه"از خودنشان بدهد.آیا او که خود را ازتبارخاندان آیت اله بروجردی ازمراجع مقتدرزمان شاه عنوان می کرد،ازنوعی مصونیت اولیه برخورداربود؟وبهمین خاطرلازم بود که پیش ازدستگیری و خلع لباس درنزدهم قطاران خود بقدرکافی افشاء ومنزوی گردد؟ آیا ازواکنش وآشوب هواداران کثیرو جوان اونگران بودند؟ یا آن که درمیان دستگاه های متولی سرکوب درباره چگونگی برخورد بااو اختلاف نظر وجود داشت؟آنطورکه سردار طلائی ادعا کرده است، او با شیوه برخورد خشن وتهاجم به مقراومخالف بوده وحاضرنشده حکم مزبور را بانجام رساند. البته اگرچنین باشد می توان تصورکرد که درراستای تقویت روندحکومت نظامی-امنیتی،این سردارزیرک که ازمدت ها قبل همچون برخی ازهم قطاران خود درسودای تعویض لباس و ورود به عرصه پرآب و نان سیاست به سرمی برد، درمقطع کنونی شُگونی درسرکوب یک روحانی شورشی تحت فرماندهی خود نمی یافته است.ازاین رو این فرصت "طلائی"را برای تغییرریل مسؤلیت خویش غنیمت شمرده است.براستی کدامیک ازعوامل فوق در تأخیرسرکوب این شورشی بیشترمؤثربودند؟.گرچه بنظرمی رسد عامل نگرانی ازواکنش های هواداران وی دراین تأخیرنقش کمی نداشته،ولی عوامل دیگر وازجمله اختلاف برسرشیوه وشدت سرکوب هم بی تأثیرنبوده است.
درهرحال پس ازحساس شدن شاخک حسی رژیم ازمیزان خطر،دادگاه روحانیت فرمان خلع لباس وجلب او را صادرکرد. درواکنش به آن،بروجردی سربه تمرد آشکارنهاد وازاطاعت فرمان دادگاه ومعرفی خود سرباززد. وبیش ازآن، شروع کرد به تشکیل گارد حمایت ازخود برای مقابله با اجرای فرمان.ازآن زمان تالحظه یورش به مقروی و دستگیریش بهمراه چندصدنفرمحافظ وحامی، بیش ازدوماه گذشت.دراین فاصله زمانی محل اقامت او وکوچه ها وخیابان های اطراف آن توسط هزاران جوان حامی ومریدش قُرق گردید وتبدیل شد به ستاد مقاومت دربرابرخطرحمله رژیم که درشعاع وسیع تری آن هارا درمحاصره خود قرارداده بود. قبل ازرسیدن بحران به نقطه غلیان،انواع فشارها وطرفندها وازجمله مذاکره بین طرفین ادامه داشت. ودراین مدت جوانان محافظ، رفت و آمدها را کنترل کرده و جاسوسان وخبرچینان وچماقداران حزب اللهی را دستگیروبازجوئی کرده وازمنطقه بیرون می انداختند. آنها هم چنین دوربین های جاسوسی رژیم رادرگوشه وکنارمحل شناسائی و خنثا می کردند. رژیم طرفندهای گوناگونی برای باصطلاح خواباندن غائله و پائین آوردن سید ازخرشیطان با هدف یافتن راهکارباصطلاح غیرنظامی به عمل آورد.اما هیچ کدام سودی دربرنداشت و نتوانست مقاومت بروجردی و حامیانش را درهم بشکند. سیدِ بروجردی ازهمان ستاد خود با خواندن خطابه های غراو تهییجی علیه ولایت فقیه و حکومت دینی ازموضع اسلام غیرسیاسی،به مقاومت خود ادامه داد. تا آن که سرانجام رژیم عزم خود را جزم کرده وفرمان حمله را صادرکرد. هجوم گسترده باخشونت فراوان وازجمله تیراندازی هوائی آغازشد.تعدادی مجروح ومصدوم وتعدادکثیری دستگیروروانه زندان و بازجوئی شدند.وباین ترتیب شورشی که به مدت دوماه دروسط شهرتهران،محله ای را ازکنترل رژیم خارج ساخته بود به پایان خود رسید.
بی شک این رویداد را ازجنبه های مختلفی می توان مورد بررسی قرارداد. ازجمله آن که دامنه نارضایتی و مقاومت حتا بدرون بخش هائی از روحانیت وعناصری ازآن رسیده است. اما آن چه که دراین جا بیش ازهرچیز درمرکزکانون توجه ما قراردارد، همانا پتانسیل نهفته دراعماق ودرمیان جوانان است که فوران گوشه ای ازآن قادرمی شود برای مدت دوماه منطقه ای درتهران را ازکنترل رژیم خارج کند.
درعلل عدم توجه لازم به این رویدادواین که نتوانست فراترازمحدوده معین، همبستگی فراگیری را بوجود بیاورد،صرفنظرازعواملی چون سانسورشدید بررسانه های خبری،می توان ازقرارگرفتن یک عنصرمذهبی-روحانی دررأس این حرکت ودادن زنگ وبوی خاص مذهبی بدان نام برد.عاملی با کارکرد دوگانه ومتناقض:هم بعنوان عاملی مؤثر درشکل دادن به آن( یکی ازدلایل امکان شکل گیری این جنبش علیرغم کنترل سنگین رژیم،همانا رنگ وبوی مذهبی آن وبهره گیری ازامکاناتی بود که ازِقبل آن فراهم شده بود)،و هم بعنوان عاملی بازدارنده دربرانگیختن جلب حمایت سایرلایه های اجتماعی وفراگیرکردن این اعتراض، باتوجه نفرت وسیعی که ازسلطه حکومت مذهبی درسطح جامعه موجوداست. معنای چنین دوگانکی آنست که اواساسا می توانست لایه هائی ازجوانان را بخود جلب کند،که گرچه ازحاکمیت مذهبی فاصله گرفته اند،اما هنوزنتوانسته اند بقدرکافی ازسیطره نفوذو خرافه های مذهبی رهائی یابند. فی الواقع اونماینده درکی ازمذهب بود که بنوبه خود رنگ عوامانه و فاناتیک داشته وعقب ترازتحولاتی بود که دراین زمینه درمیان لایه های روشنفکردینی درجریان است.وبطریق اولی نمی توانست هیچ جاذبه ای برای نیروهای دیگراندیش ولائیک برای کشاندن آنها بزیرپرچم خود داشته باشد. بنابراین اوتنها قادربجذب لایه های معینی ازجامعه بود.
بااین همه چندین نکته را دربرآمد اعتراضی این جریان نباید نادیده گرفت. اول آنکه این روحانی مخالفت با اسلام سیاسی را درسرلوحه شعارهای خود قرارداده بود.دوم آن که اگراین شعاروآن حمایت ومقاومت چندین هزارجوانی که تحت تأثیراین شعارباوپیوسته بودند نبود،چنین شورشی نمی توانست پا بگیرد.سوم آن که اشتباه خواهد بود هرآینه اگربخواهیم علامت تساوی بگذاریم بین مطالبات جوانان بجان آمده وبرانگیخته از فشاربیکاری وفقر که عموما از نقاط دیگرآمده و به تصرف آن محله همت گذاشته بودند،با انگیزه ها ومنافع اخص این روحانی که دراعتراض خود نجات دین وموقعیت اش را دنبال می کرد.چهارم آن که درجامعه ما مبارزه برای سکولاریسم ولائیسیته چنان قوت و ابعادی پیداکرده،که به یک معنا حتا بخشی ازروحانیون وروشنفکران دینی که بهردلیل در بیرون ازکاست قدرت قرارگرفته اند،علیرغم زاویه ها و پیرایه هائی که به مبارزه سکولاریستی می دهند، خود گوشه ای ازروند آن را به نمایش می گذارند.پنجم آنکه جباریت، تمامیت گرائی وانحصارجوئی یک تفسیرمعین ازمذهب درحاکمیت (که البته به نوبه خود منافع سیاسی واقتصادی باندهای معینی را بازتاب می دهد)به چنان درجه ای رسیده است که اکنون نحله های مذهبی گوناگون وگرایشات مختلف، خود را سخت درمعرض تعرض و تجاوزآن احساس می کنند. و همین مسأله است که موجب شورش ها وبرآمدهای جنبش ها وخرده جنبش های مذهبی و تحت فشارقرارگرفته می شود.نمونه دراویش درقم و ودرگناباد و ماجرای اخیرتهران تنها نمونه هائی ازاین رونداست. جنبش هائی که بدلیل داشتن خصلت دوگانه ارتجاعی ازیکسو وضدیت با سلطه یک روایت ازمذهب ازسوی دیگر،تدریجا به ضرورت جدائی دین ازحکومت پی می برند.بی تردید برخورد با چنین پدیده های دوگانه ای که می توانند بخشی ازجوانان وبعضالایه های تهیدست اجتماعی را بسوی خود بکشند، دقت وهوشیاری ویژه ای را می طلبد.
ما طرفداران دمکراسی رادیکال و سوسیالیسم البته نمی توانیم ستایشگریک جانبه وبی چون وچرای هرجنبشی باشیم.درمورد جنبش مورد بحث این نوشته،ضمن دفاع ازحق عقیده وبیان وتشکل ونیزمبارزه برای توقف شکنجه وآزادی بیدرنگ دستگیرشدگان،درعین حال شاهد شکاف بین رهبری وسوداهای آن با مطالبات مردم و جوانانی هستیم که درزیرچترآن گردآمده اند.این مسأله درعین حال نشان دهنده گسست بزرگی است که بین مطالبات این جنبش ها وفقدان تشکل های مستقل ومتعلق به آنها ازیک سو،وشکاف بین این جنبش ها وفعالین و نیروهای آگاه و پیشرو و واقعا دمکرات ازسوی دیگروجود دارد.درهرحال اگرگسست های مزبوربرطرف نشوند واگراین جنبش ها درزیرچم مطالبات وتشکل های خود گردنیایند، درخلاء بین آنها،همواره کسانی وجود خواهند داشت که اززیر شب کلاه خود کبوتری را بیرون کشیده وبه پرواز درآورند.
2006-11-15-24.08.85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Thursday, November 09, 2006

نگاهی به معنا وپی آمدهای دو رویداد

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

این روزها بطورهمزمان شاهد دورویداد پرمعنا هستیم:درآمریکا،همانطورکه نظرسنجی های متعدد نشان می دادند،جمهوری خواهان درانتخابات مجلس نمایندگان شکست سختی را متحمل شدند ودرمجلس سنا نیزکه به میزان کمتری بازتاب دهنده افکارعمومی درآمریکاست، موقعیت قبلی خود را ازدست دادند. درنیکاراگوئه، نیزدانیل اورتگا که شانزده سال پیش دشمن شماره یک دولت آمریکا محسوب می شد وعملا نیزتوسط آن سرنگون شد، مجددا به ریاست جمهوری انتخاب گردید.
بدلایلی انتخابات اخیرآمریکا ازجمله انتخاباتی محسوب می شد که اهمیتی بیش ازحد معمول پیداکرده بود.بطوری که عملا می شد آن را نوعی رفراندوم نسبت به سیاست های بوش ونومحافظه کاران بشمارآورد.بنابراین شکست آن نیزحاوی معنائی بیش ازشکست های معمول یک حزب درآمریکاست.
قبل ازهرچیزاین شکست،شکست یک استراتژی معین ویک دکترین مبتنی برجنگ تهاجمی و پیشگیرانه ای بود که خود را درمعرض آزمون ایجاد نظم نوین درمنطقه خاورمیانه –خاورمیانه بزرگ-نهاده بود که درباتلاق تهاجم به عراق بگل نشست. مدتها بود که طبل شکست به صدا درآمده بود،اما کمترگوش شنوائی درکاخ سفیدمی یافت. تاآن که صدا چنان طنین افکن شد که حتا بوش و نومحافظه کاران هم با همه "ثقل سامعه"اشان مجبورشدند آنرا بشنوند. اعتراف بوش به داشتن شباهت آن با جنگ ویتنام در سال 1968 نقطه عطفی درپذیرش این شکست و ابعاد تأثیرات آن بشمارمی رود. شکستی که برکناری رامسفلد،عقاب نیرومند و سرسخت پنتاگون،ازاولین قربانیان آن درسطوح عالیه هیئت دولت بشمارمی رود.پیش ازآن ریچاردپرل وفوکویاما ازمهمترین نظریه پردازان نئومحافظه کاران، تبری و انزجارخود ازاین سیاست ها را اعلام کرده بودند.
نقاط عطف،زمان تبدیل تغییرات کمی به کیفی هستند. همین چندروز پیش بود، قبل ازبرگزاری انتخابات،که بوش به سختی دربرابراقدام اعتراضی وخواست صاحب منصبان و ژنرال های ارتش آمریکا ونیزسران حزب رقیب، ایستادگی کرده و بشدت با استعفای دونالدرامسفلد مخالفت کرده بود. او البته با وقوف به معنا وعواقب این عقب نشینی ترجیج داد که منتظربماند تا بلکه نتیجه انتخابات او را ازاین مخمصه، نجات بدهد.اما وقتی چنین نشد،استعفای بلافاصله رامسفلد،اولین تاوان پرهزینه این شکست شد.باید اضافه کنیم که علاوه برعراق،آزمایش هسته ای کره شمالی نیزکوبیدن میخی بود برهمین تابوت،که طنین صدای شکست یک استراتژی سیاسی بطوراعم و یک استراتژی امنیتی بطوراخص را که مبتنی برانحصارهسته ای یک باشگاه معین بود به سرکردگی دولت آمریکا، پژواک جهانی داده بود .
شکست جمهوری خواهان به بیش ازیک دهه تسلط انحصاری وتقریبا بی سابقه این حزب برکلیه دستگاه ها واهرم های مهم اقتداردرآمریکا، شامل ریاست جمهوری،مجلس نمایندگان وسنا و فرمانداری ها پایان داد.اقتداری که عملا وآشکارا موجب یکه تازی هیئت حاکمه درعرصه های گوناگون و سوء استفاده ازقدرت شده بود.حالا دمکرات با پیروزی های اخیرخود خیزبلندی را برای تسخیرریاست جمهوری دردوسال آینده برداشته اند.
این انتخابات درعین حال درمورد سرنوشت بحران هسته ای ایران که باتوجه به خصلت بین المللی اش خود بخشی ازچالش نومحافظه کاران را نیز تشکیل می دهد،بی تأثیرنخواهد بود.چرا که انتقاد به سیاست خارجی بوش شامل انتقاد به سیاست او درمورد ایران هم میشود. با این همه نباید درمیزان این اختلافات ولاجرم دامنه تأثیرات آن مبالغه کرد. آن چه که بایران مربوط می شود،این واقعیت دارد که هردو حزب دراینکه دولت جمهوری اسلامی نباید به غنی سازی اتمی و سلاح هسته ای دست یابد،هم نظرند.وبا توجه به پیوندهای تاریخی وهمیشگی حزب دمکرات و اسرائیل،بعیداست که این رویکرد بتواند دستخوش تغییرات عمده ای بشود. با این وصف این دوحزب-درچهارچوب اختلاف درشیوه ها ونه در اصل دفاع از منافع مشترک طبقه حاکمه درآمریکا- درنحوه برخورد با دولت ایران وشیوه مقابله باآن دارای اختلاف معینی هستند. نظرغالب درمیان حزب دمکرات آنست که شیوه گفتگو و فشار برایران بهترازشیوه های تهدید آمیز نظامی ویا تحریم های گسترده نتیجه بخش است. امانباید فراموش کرد که شیوه ها بخودی خود اصالت ندارند و نهایتا این هدف ها ونیزنتیجه آزمون این سیاست ها هستند،که نوع شیوه ها را تعیین میکنند. درشرایط کنونی با توجه به اقتدارواختیارات ریاست جمهوری درآمریکا، قدرت اجرائی هم چنان دردست جمهوری خواهان است.ازاینرو باید دید که ازخلال توازن قوای تازه چه بیرون خواهد تراوید.بوش اعلام داشته است که پیام آمریکائیان را درک کرده وتلاش خواهد کرد که درهمکاری با حزب دموکرات، وازطریق تغییراتی درسیاست های خود(قبل ازهرچیز درمورد عراق) به پیش برود. بنابراین دورازانتظارنخواهد بود که دردورجدید بیش ازپیش شاهد نزدیک شدن سیاست های آمریکا واروپا باشیم والبته بهمان میزان گسترش همکای بین آن ها را.تاجهان بیش ازاین شاهد خلاء هژمونی ناشی ازافول نسبی یک ابرقدرت نشود.
درهمین جا باید به یک نکته دیگر اشاره کنیم وآن این که زیربنای سیاست های اقتصادی هردو حزب، هم چنان برهمان سیاست های نئولیبرالیستی استوار است.وازاین نظربین آنها اختلاف عمده ای دیده نمی شود.بنابراین اشتباه است اگرکه شکست سیاست های هار و یک جانبه گرایانه جناح محافظه کاران را معادل شکست نئولیبرالیسم وعقب نشینی آن تلقی کنیم .هم چنان که آن را نباید به معنای مخالفت آنها دراصل مبارزه با "تروریسم" دانست.
با درنظرگرفتن همه این اشتراکات،البته این نیزواقعیت داردکه نارضایتی اصلی مردم آمریکا دراین دوره بیشترازبحران عراق وشکست سیاست های دولت بوش درآن جاسرچشمه می گرفت. وشعاراصلی دموکرات ها نیزعلیه همین سیاست ها و بهره داری ازاین بحران بود. بنابراین دموکرات ها برای حفظ اعتماد مردم آمریکا نسبت به خود جهت انتخابات آتی وتضمین ادامه پیشروی های خود ناگزیرند به مردم نشان دهند که درحد توان خود برای پایان دادن به بحران عراق ازهیچ گونه تلاشی فروگذاری نکرده اند. واین کارالبته مستلزم آنست که دولت آمریکا برای کنترل بحران عراق باایران وتاحدی سوریه بعنوان دوکشورهم مرزودارای نفوذ(بخصوص ازجانب ایران) وارد گفتگو و معاملاتی بشود.بدیهی است که رژیم ایران، حاضرنخواهد شد باین سادگی ها وبدون گره زدن همکاری خود با سایرچالش های فی مابین خود و دولت آمریکا و دریافت امتیازاتی درآن عرصه ها،حمایت فعال وبی دریغ خود را نثارفروکش بحران کند.
درمورد نیکاراگوئه
قبل ازهرچیز باید به تفاوت آشکاروکیفی دانیل اورتگای کنونی وپلاتفرمش با اورتگای سال های پایانی دهه 80 اشاره کنیم. درآن هنگام آن جنبش و شخص وی حامل پلاتفرمی رادیکال و انقلابی بود که درپی تغییرات ساختاری درنظام حاکم برآمده بود.آن جنبش درتوازن قوای آن زمان، با اعلام جنگ طولانی وفرسایشی ریگان علیه آن عملا ازنفس افتاد.بنابراین اولین نکته آنست که نباید پیروزی اخیر وی را پیروزی یک پلاتفرم رادیکال تلقی کرد. برعکس اورتکا با عملکرد خود درطی این 16 سال چه ازنظرچرخش براست درحوزه برنامه ای وپلاتفرم و چه تصفیه های درون سازمانی ازپیرایه های رادیکالیسم، نشان داده است که فقط به رفرم درچهارچوب نظام حاکم می اندیشد.او حتا درکشاکش رقابت های انتخاباتی، برای جلب اطمینان سرمایه داران و دولت آمریکا، تلاش وسیعی -ازجمله تعهد به حفظ نظام- را به عمل آورد. بنابراین مقایسه اونه باگذشته بلکه حتا با تحولات ونزوئلا ویا بولیوی نیزاشتباه است. بااین همه روی کارآمدن او ازچندین جهت دارای اهمیت است:
نخست آن که این بازگشت، بخاطر فعالیت ها و خدمات اجتماعیِ شایان توجه ساندینست ها درگذشته و زنده بودن خاطرات مربوط به آن دوران، بویژه درفضای چرخش به چپ امروزین درآمریکای لاتین ودرمنطقه ای که دولت آمریکا همواره آن را حیات خلوت خود تلقی می کرده است، ودربستر شکست یک استراتژی جهانی و چالش هائی که سیاست های نئولیبرالیسم بویژه دراین قاره باآن مواجه شده، دارای اهمیت نمادین است.
دوم آنکه انتخاب مجدد او بویژه پس ازتهدید مردم نیکاراگوئه توسط بوش به گرسنگی و قطع کمک ها، یک نوع دهن کجی مردم به چنین تهدیداتی بشمارمی رود. بخصوص ازسوی مردم ولایه هائی که در گذشته ای نه چندان دور،تحت فشارهای همه جانبه این ابرقدرت هم قاره ای وبرای رهائی ازویرانگری جنگ داخلی،نسبت به روی کارآوردن دولت راست وحامی آمریکا سربه تمکین نهاده بودند.
سوم آن که این رویکرد درعین حال نشان دهنده شکست برنامه های پیاده شده وموردنظردولت آمریکا ونهادهای مالی جهانی،توسط دولت عملا برگزیده و وابسته به آمریکا وعلیه این برنامه ها بشمارمی رود. وهمین مساله است که آزمون نیکاراگوئه را با آزمون روندهای کلی آمریکای لاتین پیوند می زند.گواین که همزمان بیان کننده دوگانکی و شکاف بین جنبش ورهبری حاکم برآن هم است. والبته چنین پدیده ای درعین حال مبین وجود یک پتانسیل فشارازپائین است که ممکن است به موازات تحولات عمومی آمریکای لاتین ودرپیوند متقابل با آن،بستری برای گسترش وعرض اندام مجددخویش فراهم کند.
چهارم،آنکه همزمان این تحول با شکست های دیگردولت آمریکا درسایرنقاط جهان می تواند،حامل پیام امید بخشی برای جنبش های ضدامپریالیستی وآزادیخواهانه جهان وازجمله درکشورما باشد. گواینکه شماری ازلیبرال ها واصلاح طلبان جامعه ما میخواهند ازجنبه صوریِ تحولات نیکاراگوئه، الگوی مطلوبی بسازند، برای نشان دادن باصطلاح موفقیت بازی دربساط نظام حاکم برجهان و دربرابر راه های حرکت ازپائین ورادیکال.
******
خلاصه کنیم: دورویداد فوق دربسترتحول گسترده تری صورت می گیرد که شاخص عمومی آن،افت پرشتاب هژمونی دولت آمریکا و تغییراتی درتوازن قطب های سرمایه داری است که به ضررقطب آمریکا صورت می گیرد. وجه دیگراین تحول، برآمد جنبش های ضدامپریالیستی و ضدجهانی سازی نئولیبرالی و علیه نظام سرمایه داری است که ازدل این شکست ها وناکامی ها آرام آرام سربرمی آورد.
آیا همانطور که کیسینجردریکی ازگفتگو های اخیرخود بیان داشته بود،این نشانه به میدان آمدن رقبای جدیدی است که خواهان تقسیم مجدد جهان بین خود هستند؟ آیا این نشانه های محو شدن امید به ایجاد جهان تک قطبی متکی برمحورامپریالیسم آمریکاست که درمستی حاصل ازفروپاشی بلوک شرق با سرود پایان تاریخ همراه گردید ودر باتلاق بحران عراق ازنفس افتاد؟ هرچه که باشد، این پدیده داردبه یکی ازمشخصه های وضعیت جهان امروز تبدیل می شود،اما تنها مشخصه آن نیست.
2006-11-09-18-08-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, November 01, 2006

انتقاد به سکوت دربرابرجنایت یاتعیین نرخ درمیان دعوا!
تقی روربه Taghi_roozbeh@yahoo.com


چندکلمه درمورد مقاله آقای فرج سرکوهی و واکنش هائی که برانگیخته است.
فرج سرکوهی،درمقاله ای که باعنوان "برخورد روشنفکران داخل کشوربا کشتار67..."درسایت گویا و اخبارروزدرج گردید،به انتقاد از واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار سال ۶۷... وبیان دلائل آن پرداخته است. بی شک پرداختن به این جنبه از فاجعه بزرگ کشتارزندانیان سیاسی 67 نیزدرجای خود دارای اهمیت است و انتقاد وی به سکوت ویااحیانا واکنش کم دامنه برخی ازروشنفکران درآن زمان بخودی خود مثبت است،بویژه وقتی که با انتقاد ازخود وابرازشرمساری هم همراه می گردد.اوبراین نظراست که واکنش روشنفکران داخل کشور درحد ابرازتأسف و همدردی بروزکرده است ونه بیش ازآن.نتوانسته به دوسطح دیگر،یعنی اعتراض سیاسی نسبت به پایمال شدن اولیه ترین حقوق هرانسان ازیکسو وبه عرصه خلاقیت هنری وهمبستگی با قربانیان ازسوی دیگرفرابروید. بزعم وی ورود به مرحله اخیرنیازمند نوعی همذات پنداری ودرونی شدن واقعه بود که بدلایل گوناگون وازجمله مربوط به شکست ایدئولوژی وسیاست چپ واپوزیسیون و تشابهات نظری و عملی آنها با رژیم،برخلاف دوره چریکی و یا کودتای 28 مرداد، نتوانست شکل بگیرد ولاجرم آن گونه که شایسته این فاجعه بزرگ است به عرصه خلاقیت هنری پا بگذارد. گواین که وی هنوزهم امکان ورود آن به عرصه ادبیات وهنر را منتفی نمی داند.
بااین همه نوشته فرج سرکوهی مناقشه برانگیزشده و انتقادهائی را بجا و نابجا برانگیخته است. بگمان من جداازطرح مثبت تم مقاله،مشکل ازآن جا برمی خیزد که اومی خواهد واردتبیین علل این سکوت بشود. درهمین رابطه پس ازطرح مختصر چند علت مقدم نظیراقتدارترس،بی تأثیربودن اعتراض،نحوه پخش خبروگریزازسیاست زدگی به تشریح مفصل علل عدم شکل گیری پدیده همذات پنداری وعدم شکل گیری روحیه اعتراض و همبستگی می پردازد. اما او فقط به طرح عدم شکل گیری همذات پنداری به نحوی که درارتباط مشخص با دلایل این سکوت باشد نمی پردازد، بلکه علاوه برآن درمیانه راه عملا-خواسته یاناخواسته- موضوع مقاله وتم مورد بحث را جابجا کرده به تصفیه حساب ایدئولوژیکی با "چپ سنتی" ونیزغیرچپ ودیدگاه های آن می پردازد ودرهمین رابطه است که گریزی هم به صحرای کربلا زده وهمکاری دوسازمان سنتی چپ ( حزب توده واکثریت) بارژیم جمهوری اسلامی را بعنوان بخشی ازمجموعه چپ سنتی وبعنوان یکی ازعوامل عدم شکل گیری این همذات پنداری مورد بررسی وانتقاد قرارمی دهد.همانطورکه اشاره کردم او البته فقط به نواختن بخش سازشکار"چپ سنتی" بسنده نمی کند،بلکه به نواختن کل چپِ بزعم وی سنتی، و خویشاوندی نظری وعملی این چپ با جمهوری اسلامی می پردازد.ودراین راه چندان پیش می رود که خواننده سرانجام نمی فهمد که بالأخره چپها وغیرچپهای مورد بحث مظهرمقاومت وقربانیِ سرکوب و استبداد هستند یا زمینه سازسرکوب و متهمین به مشارکت درآن؟! پیچاره چپ که گویاهمیشه خدا محکوم است که هم مرغ عزاباشدوهم مرغ عروسی!
بحث برسرآن نیست که همه آن چه که اودراین به صحرای کربلا زدن های خود می گوید نادرست است. مثلا آن چه که او درمورد حمایت دوسازمان سنتی(حزب توده وسازمان اکثریت) ازرژیم و عواقب فاجعه بارآن درتثبیت موقعیت استبداد و تشدید سرکوب وتضعیف موقعیت چپ و اپوزیسیون می گوید،حرف پرتی نیست .حتامتأسفانه آنچه که درمورد همکاری برخی ازافراد این جریانات بادستگاه های امنیتی رژیم بویژه درمورد حزب توده گفته می شود،اگرکه بهمه اعضاء این سازمان ها تسری داده نشود ومقاومت اکثریت بدنه دربرابرآن رهنمودهای فاجعه باررهبری را نادیده نگیرد،نیزواقعیت دارد.بنابراین واکنش هائی ازاین دست به مقاله فرج سرکوهی که بخواهداین "لغزش های" استراتژیک را ولاجرم ضرورت برخورد با ریشه ها و بنیاد های آن گونه رویکردها را بی اهمیت کند، خود نیزبه نوعی تعیین نرخ درمیان دعوا و درحکم فراافکنی متقابل است. و بنابراین ازاین زاویه تهاجم وخشم این دسته ازمنتقدین به نوشته فرج سرکوهی وارد نیست. و بدترازآن تهدیدضمنی او به دادگاهی کردن، حتاخارج ازاستانداردهای رایج اپوزیسیون است.درواکنشی دیگر شاهدیم "راه توده" که هنوزهم با جان سختی ازرژیم وهمان سیاست های گذشته حزب توده دفاع می کند، درپیک نت، چماق تهدید وافشاء را به حرکت درآورده است. ومعلوم نیست که واردکردن کسی که خود درگذشته ای نه چندان دوردرشورای مرکزی انصارحزب اله و اصحاب چماق جای داشته، به این معرکه چه محلی ازاعراب دارد.
بااین همه شیوه برخورد فرج سرکوهی با مسأله کشتارزندانیان سیاسی یک برخورد دوگانه و ابزارگونه است.او درحالی که تم اصلی نوشته خود رامحکوم کردن سکوت روشنفکران دربرابر قربانیان این فاجعه اعلام می کند وبه چرائی آن می پردازد، ناگهان بایک معلق زدن یقه خود قربانیان را می گیرد وعملا خود آن ها را( باورها واهداف آنها را)متهم قلمدادمی کند وبه محاکمه می کشد. اگرمنطق خود نویسنده را درنظربگریم،درنوشته اش می گوید انتظارهمذات پنداری و درونی شدن ابعاد این جنایت،برای بازتابانیدن درعرصه هنری یک امر دستوری نیست و انتظارفوری هم دراین مورد نمی توان داشت.وبهمین دلیل ظاهرا سکوت روشنفکران، صرفنظرازعدم شکل گیری همذات پنداری، مورد انتقاداوست والبته درست هم همین است.یعنی برای محکوم کردن جنایت و دفاع ازحق بیان عقیده وبیان وحیات شهروندان دستگیرویاقربانی شده لازم نیست که الزاماانسان با فرددستگیر ویاقربانی شده هم فکروهم ذات باشد. بااین همه این مسأله اصلی درنوشته وی بصورت حاشیه ای باقی مانده ومکث اصلی او روی دلایل عدم وقوع همذات پنداری است وبا تاخت برروی همین بسترلغزنده است که ازخود موضوع دورمی شود تاجائی که نوشته اوبیش ازآن که ادعانامه ای علیه جنایت 67 باشد،علیه طرفداران سوسیالیسم ،علیه کمونیسم و طرفداران مبارزه طبقاتی وبطورکلی قربانیان فاجعه تبدیل می شود.آن ها متهم باین جرم می شوند که گویا بدنبال آلترناتیوسوسیالیستی، بهشت کارگری وجامعه بی طبقه بوده ومخالف دمکراسی هستد!. ولابدباین دلایل خویشاوند جمهوری اسلامی! باخمرهای سرخ مقایسه می گردند.ورشکستگان به تقصیروحاملین کابوس های هولناک خوانده می شوند.کشتارشده گان شهریور67 میراث بران ناخواسته سازمان های درهم شکسته عنوان می گردند.وباین اعتبار می توان گفت که حتا افشاگری علیه حزب توده و اکثریت هم نه ازحبِ علی بل که ازبغض معاویه و به مثابه ابزاری برای پیشبرد مقصود مورداستفاده قرارمی گیرد.باین ترتیب او فاجعه تابستان 67 و انتقاد به سکوت روشنفکران را به میدان کارزارتصفیه حساب ایدئولوژیک وسیاسی باکسانی وجریاناتی قرارمی دهد که ازقضا خود سوژه این سرکوب هستند ودرزمره قربانیان آن فاجعه. درگرماگرم معرکه او حتا نه بطورضمنی،به تبلیغ و ترویج یک رویکرد معین ایدئولوژیک ونظریات یک گروه معین می پردازد.نگارنده این سطوردراینجا برای پرهیزازسقوط به دامچاله فوق قصد ورود ونقد این رویکرد راندارم. تمرکزم دراین نوشته روی شیوه پرداختن به موضوع است وخاطرنشان می کنم که همین میل مفرط به نرخ گذاری روی کالای خود درمیانه راه است که دفاع ازقربانیان فاجعه راعملا به عنوان ابزاری برای دفاع ازنظرات معین تنزل می دهد.البته بدیهی است که آقای فرج سرکوهی حق دارد ومی تواند نظرات خود را مستقلا وخیلی صریح در زیرتیترمتناسب بااین موضوع مطرح کرده و به نقد همه گرایشات ودسته بندی ها به پردازد.اما قراردادن تصفیه حساب ایدئولوژیکی وسیاسی باجریانات مخالف خود درزیرتیتر دفاع از قربانیان 67 و علیه کسانی که خود قربانی آن فاجعه بشمارمی روند نادرست است.
درنتیجه جابجائی موضوع و نقش دوگانه و متضادی که نویسنده بخود می گیرد، آقای فرج سرکوهی فراموش می کند که همین "نیروهای سنتی"،که درجای خود بسیارهم قابل نقدهستند،همواره علیه رژیم استبداد جنگیده اند وقربانی داده اند.بویژه بخش رزمنده وغیرسازش کارآن وهمه آنها هم بطوریکدست طرفدارحاکمیت تک حزبی ویا بورژوائی انگاشتن دمکراسی نبوده اند.علاوه براین که آن ها درفاجعه مورد بحث درصفوف نخستین قربانیان قرارداشته اند، اززمان وقوع فاجعه تا بامروزهم ،آنها،یعنی همان هائی که او ورشکستگان به تقصیرهمه جانبه می نامد،با تمام نیرو وتوان خود درصف نخست برای درشکستن سکوت سنگین پیرامون آن فاجعه بوده اند(به عنوان شاهدی براین مدعا می توان به کتابهای انتشاریافته دراین مورد و نیزبه تلاش ها وآکسیون های افشاگرانه درطی این سال هانگاه انداخت).همین طورنمی توان منکرشد که درطی این مدت، یکی ازوظایف تعطیل ناپذیرآنها دفاع ازحقوق زندانیان ودگراندیشان بوده است. چنان که به عنوان نمونه درمورد رهائی خود وی ازدهان گرک درزمان رفسنجانی، پس ازانتشارنامه اش درخارج ،نباید فراموش کند که نقش این"نیروهای سنتتی" برای درهم شکستن توطئه سکوت و ناکام ساختن آن نقشه اهریمنی دستگاه اطلاعاتی رژیم کم نبود. پس نقدا واقعیت این است که باهمه اشکالات وارده،همین نیروهای ورشکسته موردنظرایشان،پیگیرترین بخش صفوف دفاع ازدمکراسی وحقوق بشررا به عهده داشته اند.بهمین دلیل قلمِ نقد برای آنکه ازجاده انصاف دورنشود باید همواره این واقعیت ها را درنظرداشته باشد
خلاصه کنیم:دریک کلام نمی توان درموردمناقشه موردبحث هم بصورت وکیل مدافع قربانیان فاجعه ظاهرشد وهم درحکم قاضی برای متهم کردن قربانی وبه محاکمه کشیدن باورهای او. چنین کاری کانونی شدن فاجعه به مثابه یک یک تراژدی ملی راتحت الشعاع خود قرارمی دهد.مسأله کانونی دراینجا دفاع ازحقوق انسانی قربانیان است صرفنظراز باورهای داشته ونداشته اشان. بی آن که بخواهیم حق کسی را برای نقد و حسابرسی کردن از نیروهای سیاسی خدشه دارکنیم .درمورد مسأله مورد بحث-یعنی محکوم کردن آن فاجعه وسکوت برقرارشده حول آن- نکته کانونی آنست که بدانیم لازم نیست برای دفاع ازحقوق دیگران الزاما با آنان همذات شد. برعکس جاانداختن اصل دمکراتیکِ دفاع بی قید وشرط ازحق آزادی بیان واندیشه و.. است که راه را برای قرارگرفتن فاجعه تابستان 67 برتارک یک تحول دمکراتیک وازاین طریق ورود آن به عرصه خلاقیت های هنری وادبی می گشاید.
2006-11-01-85-08-10
www.taghi-roozbeh.blogspot.com