Monday, February 25, 2008

عرصه مبارزه نظری یا عرصه نبردگلادیاتورها!
نوشته آقای ناصراصغری* تحت عنوان شیوه های ناسالم را باب نکنید، روی نکته درستی انگشت نهاده وبدرستی برشیوه نادرست نوشته ای مکث کرده است که درجای خود گوی سبقت را دراتهام زنی و برخورد غیر سیاسی وغیرانسانی با مخالف خود و دردفاع ازگرایش موردنظر خود ربوده ویک نمونه برجسته ازترورشخصیت وازبدترین نمونه هائی است که تا این لحظه درادبیات سیاسی اپوزیسیون چپ ورادیکال بیاد دارم. برخورد این نوشته ازاول تاآخرغیرسیاسی بود وتمرکزاصلی خود رابطورکامل صرف خراب کردن ودرهم کوبیدن شخصیت وحیثیت سیاسی طرف مقابل خود-یداله اخسروشاهی-نموده بود. چرا باید بکسی که بیش ازسه دهه است که علیه ارتجاع واستبداد ونظام حاکم مبارزه می کند و برای پیشبرد اهداف خویش چه درست اش بدانیم وچه غلط ،داردمبارزه می کند، بجای برخورد سازنده ونقد نظراتش توهین رواکنیم؟ واصولا چرا باید نقاط قوت انسان ها را بصرف پیداکردن اختلاف نظرنادیده بیانگاریم ومیدان مبارزه نطری را بامیدان جنگ تن به تن یکسان انگاریم؟.
آدمیزاد هنگامی به چنین ورطه ای سقوط می کند که باورهای خود را حقیقت مطلق پندارد ورستگاری دوجهان را درپیوستن به آن.درچنین جهانی وارونه شده، مناسبات آدم ها به رقابت وحذف همدیگر و اعمال سلطه وقهربرهم نوع وبدوراز موازین برابرانسانی تنزل می کند.درچنین جهانی منافع تنگ فردی وگروهی وباندی وازجمله درجه موافق ومخالف بودن با نظرمن وباندمن،مبنای تقسیم جهان به دوست ودشمن محسوب می شود.گوئی که هرکس با من نباشد،مستقیما دراردوی دشمن من قراردارد. باین ترتیب وقتی صفوف دوست ودشمن به هم ریخت ومخالف فکری ونظری من دشمن من-آنهم دشمن مستقیم وخطرناک من-محسوب شد، آنگاه استفاده ازهر ابزار وشیوه ای برای رسیدن به هدف مجازتلقی می گردد. بابهم ریختن صفوف دوست و دشمن آدمیزاد با وجدان آسوده می تواند باهروسیله ای که دم دستش بودبرای ازپای درآوردن حریفش(ومخالف فکری خود) دست بکارشود.درچنین اقلیم بیمارگونه،قلم بجای آگاه گری ووسیله ای برای تقویت مناسبات انسانی وهمبستگی، حکم ابزاری برای پیروزی درتنازع بقاء درمعنای داروینی اش را پیدامی کند:نقشی به مانند پرتاب سنگ وکلوخ وچماق وتفنگ وسایرمهمات جنگی برای ازپای درآوردن حریف .نوشتن در حکم ادامه جنگ به شیوه دیگری می شود و نه وسیله ای برای طرح سؤال و جستجوی مشترک برای یافتن پاسخ، وارتقاء آگاهی واندیشیدن واقناع یکدیگر.درچنین وضعیتی دیگرفرقی نمی کند که این ایدئولوژی ازچه نوعی باشد ودرموردخویش چه تصوری داشته باشد.از مذهبی اش باشد ویاغیرمذهبی اش.نتیجه یکسان است: ابزاری است برای کسب قدرت وسرکردگی .تراژدی از نقطه ای اوج می گیرد که چنین فردِ ازدرون مسخ شده و اسیر جادوی ایدئولوژی وباورهای جهان وارونه، به فکرنجات بشریت ومبارزه سیاسی می افتد.دراین صورت اولین کارش تقسیم جهان به اردوی خودی وغیرخودی درمعنای بسیارتنگش است.که درآن مرکزعالم با کوبیدن میخ های چادرش،درهرنقطه ای که برافراشته شود، نشانه گذاری می گردد. بقیه جهان همه وهمه غیرخودی و دشمن بحساب می آیند.درست عکس جهان واقعی که درآن رنگین کمانی ازگرایشات، اکثریت بزرگ وشکننده زحمتکشان ومزدوحقوق بگیران را تشکیل می دهند. دراین جهان بت واره شده،انسان مستقل ازعقاید وباورهایش وفی نفسه ارزش ندارد.دراین جابه سه جلوه رایج این نگرش تمامیت گرایانه اشاره می کنم:
افتخارمی کند که کارگراست وبا چنین دوپینکی خشونت وتجاوز به حریم انسان ها را توجیه و شروع می کند.توگوئی که دراین جهان وارونه شده،کارگربودن فی نفسه ارزش است.غافل ازآن که کارگرازقضا بدلیل مبارزه علیه بردگی مزدوری ومبارزه اش علیه دوپاره شدن جامعه انسانی به برد گان واربابان برده،و مصمم بودنش به ایجاد جهانی تازه ومبتنی بر جامعه برابر انسانی و همبسته وآزاد ورها ازرقابت های سودجویانه وازمنافع وسلطه این یا آن بخش واین یا آن ایدئولوژی،وبدلیل آنکه منافع وهستی اجتماعی اش با جایگزینی انسان به جای طبقه گره خورده است،دارای ارزش ومنزلت تاریخی بی همتا است. اگرهدف متعالی سوسیالیسم انسان آزاد و جامعه همبسته است ،واگراین هدف باگسستن ازجهان ماقبل تاریخ،جهان نیمه وحشی و نیمه انسان ِجامعه طبقاتی و بدورریختن رقابت های تباه کننده و سرچشمه گرفته ازتنازع بقاء- انسان گرگ انسان- واعمال قدرت "انسان" بر"انسان" بدست می آید، پس آنگاه همه مدافعان و کوشندگان جهان جدید باید بتوانند گام بگام ارزش های متعلق به جهان نوین را درمناسبات فی مابین خود بازتولید کرده وازهم اکنون بکارگیرند.بی شک حرکت ازجهان وحوش ِطبقاتی به جهان همبستگی انسانی وبدون سلطه انسان برانسان، سهل وآسان نیست وبادشواری های زیادی همراه است. اما همگی باید بکوشیم که گام بگام درآن جهت برویم.
نکته دیگردراین وارونگی آن است که هرکس خود خوانده خویشتن را نماینده وقیم طبقه کارگرمی پندارد.تردیدی نیست که چنین کسی دچاربیماری همذات پنداری خود وپرولتاریا شده وادعاها وپندارهای خویشتن را معادل ادعا و پندارهای طبقه کارگری می انگارد وازمنظرنمایندگی تام الاختیارپرولتاریا به سخن گفتن می پردازد!.وبرپایه همین رابطه قیمومیت طلبانه وسیطره جویانه با طبقه،دست بکارشده وبه فعالیت می پردازد.نتیجه آن میشود که اوبیش از اندازه گلیم خویش وحق وحقوقش ازعالم و آدم طلبکارمی شود.وحال آنکه میدانیم قراربودکه کمونیست ها هیچ باند ومنافع ویژه ای را دربرابرمنافع مشترک وعمومی طبقه کارگر علم نکنند و تمامی توش و توان خود را برای مادیت یافتن اراده وخواست پرولتاریا وقراگرفتنش روی پای خود و به مثابه یک طبقه مستقل وخود آگاه وخودرهان بکارگیرند.کسی که درمیدان پیکارهای طبقاتی،حقانیت یافته ها وبافته ها وادهاهای خود را درمقیاس وسیع به اثبات نرسانده است،لااقل تا آن زمان نباید بخود اجازه بدهد که بنام پرولتاریا سخن بگوید.تاآن موقع او فقط می تواند بنام خود ودربهترین حالت به مثابه یک فرد دوستدارطبقه ویا بخشی ازطبقه کارگر سخن بگوید.والبته پرولتاریای بالغ و عاقل هیچ وقت احتیاج ندارد که زمام خویش را بدست دیگران بدهد.
نکته سوم درنگرش تمامیت خواهانه ورخنه آن به صفوف مدافعین سوسیالیست را باید دریکدست ویک نظرپنداشتن احاد طبقه کارگرانگاشت. وحال آکه طبقه کارگردرچهارچوب منافع عمومی خود دربرگیرنده بخش ها و گرایشات متنوعی است که باید ولو آنکه با آن مخالف باشیم،موجودیتشان را برسمیت بشناسیم. وازتوهمات مربوط به یک طبقه ،یک حزب، ویک سخنگودوری گزینیم وگرنه بنام دوستی با طبقه ومبارزه با دشمن طبقه کارگر،با خود طبقه کارگررودرروخواهیم شد.بدون پذیرش پلورالیسم وداشتن فرهنگی درخورآن، بجای تقویت اتحاد طبقاتی کارگران ویارشاطر به بارقاطر تبدیل خواهیم شد وبرتنوره تفرقه وتشتت وجدائی خواهیم دمید.
وقتی زوروقدرت ومنافع فردی وباندی وفرقه ای به میدان آید،منش انسانی واخلاق سیاسی معطوف به آزادی و برابری اجتماعی ازمیان می گریزد. کسی که اسیررقابت وجنگ تن به تن برای منافع تنگ وحقیر خود شد چگونه می تواند برای اتحاد طبقه کارگرِفرارونده بسوی جامعه انسانی همبسته وآزادمبارزه کند؟ باید با لاروبی فرهنگ رقابت و منحط بورژوائی دردرون خودمان- که هیچ کس ازپی آمدهای مخرب آن درامان نیست- به پالایش خود وصفوف ورفتار خود همت گذاریم .ودراین رابطه باید آنهائی را که حاضرنیستند خویشتن رابا استنانداردهای حداقل و انسانی مبارزه نظری-ایدئولوژیک انطباق دهند،تنها گذاشت تا درانزوای خود هم مضارشان کمترشود وهم بخود آیند.
2008-02-25-06-12-86
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com


*-درج شده درسایت آزادی بیان

Wednesday, February 20, 2008

بازگوئی خاطرات به شیوه ابراهیم یزدی*

Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

ابراهیم یزدی وماجرای اعدام هویدا
به مناسبت فرارسیدن سالگرد 22 بهمن 57 هرساله بازارارزیابی ها و خاطره گوئی ها درمورد این رویداد بزرگ گرم می شود. دراین رابطه گاهی هم روایات و اطلاعاتی ازسوی برخی بازیگران وشرکت کنندگان درآن مطرح میشود که تازگی دارد(بخصوص ازجنبه سندیت آن). یکی ازآن ها مربوط می شود به روایت آقای یزدی درمورد نحوه کشته شدن امیرعباس هویدا درراهروی دادگاه:
"به آقای خمینی گفتم که هویدا اسرار زیادی دارد. زمانی ما می گفتیم خاندان پهلوی فاسد بودند و روابط کثیفی داشتند، خب ما مخالف بودیم و می توانستیم هر حرفی را بزنیم. اما نخست وزیری که 14 سال مسئول بوده است می خواهد حرف بزند. باید بگذاریم حرفش را بزند.آقای خمینی پیشنهاد من را پذیرفت.وبه خلخالی گفت همان جور که فلانی می گوید عمل کنید".
دکتر یزدی در جواب سؤالی در مورد نحوه اعدام هویدا می گوید: "هنگامی که هویدا شروع کرد که بگوید در دوران 14 ساله زمامداری او به عنوان نخست وزیر شاه چه اتفاقاتی افتاده است و خاطراتش را بیان بکند، رئیس جلسه به دادگاه تنفسی کوتاه می دهد. موقعی که هویدا به راهروی دادگاه می آید یکی از آقایان روحانی که آن جا بوده و من مایل نیستم الان اسم او را ببرم در راهرو با هفت تیر کمری خودش او را می کشد. بدین ترتیب(جسد) آقای هویدا را می برند روی صندلی اش می نشانند و عکس بر می دارند و حکم اعدامش را برایش قرائت می کنند و بعد می برند. اصلا چنین چیزی نبود که اعدامش بکنند".
چنانکه ملاحظه می کنید، آقای یزدی پس ازگذشت 29 سال هنوزهم صلاح نمی داند تمامی حقیقت این جنایت را بطورکامل افشاء کند.
بی شک آقای ابراهیم یزدی بعنوان یکی ازمعتمدین نزدیک به خمینی درآن سالها که درعین حال عضوبرگزیده "شورای انقلاب" هم بودند وبعدا تصدی مهم وزارت خارجه اولین دولت پس از"انقلاب "را هم بعهده داشتند،قاعدتا باید دارای اطلاعات زیادی درمورد زدوبندهای پشت پرده خمینی وهمراهانش باقدرت های خارجی و باارتش و ساواک ونیزبخصوص از جنایتها ومحاکمات سرپائی پس ازپیروزی قیام وبدست گرفتن سکان ماشین دولتی توسط مرتجعین جدید داشته باشد.گواینکه ایشان وهم مسلکانشان بعنوان شریک سیاسی کاست روحانیت نمی توانند خود را ازمشارکت درآن جنایت ها مبری بدانند.بااین همه پس ازمغضوب شدن ایشان ونهضت آزادی وبیرون انداخته شدنشان ازدایره قدرت، بهترین خدمتی که ایشان ویاران او می توانستند انجام بدهند همانا افشاگری جنایتها وبند وبست های پشت پرده بود، تاحداقل مردم را درشناخت ماهیت جنایتکارانه این تشنه گان قدرت وثروت-که سعی وافری برای پنهان نگهداشتن آن وفریب مردم داشتند وازجمله ازطریق آراستن ویترین قدرت توسط همین نهضت آزادی، یاری دهند. انتظارفوق پیشکش! ولی معلوم نیست که پس ازگذشت 29 سال ازحاکمیت جنایت وخیانت، چرا ایشان هنوزهم تا این حد با امساک وبصورت قطره چکانی آن ها را بیان می کند؟ آیا نگران پرسش افکارعمومی درموردسهم ایشان وهم مسلکانش دراین جنایت ها هستند؟ آیاعلنی کردن اسراراین جنایت ها،رشته های پیوند موجود بانظام حاکم را پاره می کند؟آیا ازبیم جان خود،و خشم حاکمیت تااین حد رازداری می فرمایند؟ و....
صرفنظرازسؤالات فوق، آنچه که دراین گزارش توجه شنونده ویاخواننده را بخود جلب می کند، برخورد حسابگرانه وی دربیان این خاطره است،که براستی چندش آوراست ویاد آورهمان فرهنگ تمامیت گرای 29 سال پیش،که خود را درسکوت دربرابراین نوع جنایات واحیانا نوع معینی از اعتراض نسبت به این گونه اعدام ها به نمایش می گذاشت.اووقتی به نحوه اعدام هویدا درراهرو دادگاه وقبل ازپایان یافتن حتی محاکمه فرمایشی اشاره می کند،بجای آنکه از فرمایشی وسرپائی بودن محاکمات چند دقیقه ای،نبود مطلق حق دفاع متهم ازخود ومحکوم کردن چنین شیوه قرون وسطائی سخن بگوید، افسوس اومطلقاازاین جنبه است که کشتن وی به آن صورت سبب شد تا اطلاعات ارزنده ای که این نخست وزیر14 ساله شاه داشت،بااو بگوربرود! بااین حساب قاعدتا هویدا را باید خیلی هم خوش شانس بشمارآورد واوباید خیلی هم متشکرازترورکننده اش باشد،که توانست او را ازقیدحیات و فروافتادن به چنان جهنمی که برای تخلیه اطلاعات او دراتنظارش بود،نجات داد!.
نتیجه چنین برخورد ابزاری ومنفعت جویانه با حقوق اولیه هرفردانسانی، صرفنظرازعقاید وباورهایش وازجمله برگزاری دادگاه قانونی وعادلانه ومحاکمه شدن براساس موازین حقوق انسانی، همانطور که طی این سه دهه دیدیم،حاصلی جزپهن کردن فرش قرمزدرزیرپای جلادان تازه نفس برای ادامه جنایاتِ جلادان ازنفس افتاده وجزبگردش درآوردن داس اعدام ومحاکمات فرمایشی وسرپائی وقربانی کردن هرجنبده ای که جرئت کند مخالفت خود را ابراز کند، نداشت. بنظرمیرسد که هنوزهم پس ازگذشت 29 سال ِ سرشاراز خون وجنایت، یاد نگرفته ایم که آزادی قبل ازهرچیز یعنی آزادی اقلیت وآزادی مخالف وداشتن حق دفاع ازخود توسط این مخالف، وپای بندی به حقوق بشرهم قبل ازهرچیز یعنی رعایت حقوق انسانی دشمن خود. چرا که وقتی کسی هنوز دراکثریت باشد(ویا خودچنین به پندارد)،نیازی به محاکمه او(بعنوان مخالف اکثریت) نیست ،تابرایش روشن شود که آیا درنظامی که دربرپاکردنش سهیم است، حقوق انسانی اش تضییع خواهد شدیا نه؟.بله!این واقعیت دارد که چهره حقیقی هرنظام را می توان درآئینه برخورد با مخالفانش مشاهد کرد.
بی شک هویدا وبسیاری ازدولمتردان رژیم گذشته، هم جنایت های بسیارکرده بودند وهم دارای اسرارمهمی بودندکه باید درپیشگاه مردم ودردادگاه های مردمی، حساب پس می دادند.اما برخلاف گمانه زنی آقای یزدی،این نه فقط کارشکنی قدرت های حامی رژیم گذشته،بلکه بیش ازآنها خودجمهوری اسلامی بود که مایل به آگاه شدن مردم نسبت به جنایت های آنها واسرارپشت پرده نبود. همانطورکه مانع ازافشاء اسرارساواک شد (والبته آقای یزدی، با یکسان انگاشتن چهره صوری قدرت، با چهره باطنی وآنچه که درلایه های پنهان وواقعی آن می گذشت وبعلت نادیده گرفتن همین ماهیت دوگانه قدرت،درپندارخویش خمینی را با خود همسومی پنداشت.وحال آنکه خمینی بافراست کامل، همانطورکه بعنوان دکورازاو و بارزگان وسایرهمراهانشان بهره می گرفت،سرنخ اصلی قدرت پنهان و واقعی را نیزدردستان خود داشت وهم اوکارگردان اصلی آن عرصه نیز بود).البته دلیل آن نیزروشن است:قبل ازهمه باین سبب که این رژیم خواهان حفظ پایه ماشین سرکوب وتداوم استثماروتحمیق وبکارگیری آن درخدمت به منافع خود بود.قرارنبود که خودسیستم وماشین درهم شکسته شود.هدف تنهاتعویض راننده وبدست گرفتن فرمان ماشین بود.بهمین جهت هم نه فقط ماشین جهنمی راحفظ کردند،بلکه ضمائم تازه ای را هم به آن افزوند .والبته، لیبرالهای مذهبی هم نه فقط دراین هدف با آنها هموسووهم منافع بودند بلکه،الحق، درآن زمان، تاآنجا هم که توانستند کمک شایانی درانجام آن صورت دادند.آیا ابراهیم یزدی ونهضت آزادی،سرانجام به نقش دکوروتزئینی خود در این رژیم جهنمی،بهنگامی که برای استقرارخود وفریب افکارعمومی داخل وخارج به آنان نیازداشت، اعتراف خواهند کرد؟!
دومین نکته قابل تأمل دراین نوع خاطره گوئی آنست که ابراهیم یزدی هنوزهم حاضرنیست نام آن آخوند هفت تیرکش را که با هفت تیرخود هویدا را درراهرو دادگاه بقتل رساند افشاء کند. چنین رفتارمبتنی برمصلحت اندیشی های حقیرانه، بخوبی نشان می دهد تا چه حد سیاست ورزیدن بدون تکیه بر اخلاق وآرمان حقیقتا انسانی، می تواند آدمیزاده را فاسد می کند. بخصوص اگردرنظربگیریم که یزدی دراین رابطه فرضیه نفوذ خارجی ها را درازبین بردن زودرس هویدا نیزدخیل می داند،آن گاه معلوم می شود که این پنهان کردن روحانی مزبورتاچه حد ازهردوسو حسابگرانه است. درهرحال یا این روحانی هفت تیرکش و مستبد باید قاعدتا ازدوستان ویا متعلق به جریاناتی باشد که وی وهمراهانش هنوزهم باو وآن جریانات احساس همسوئی دارند وتضعیف اورا به ضررکفه منافع اردوی سیاسی خود می دانند و یا آنکه او هم چنان ازاصحابت قدرت کنونی است وبهردلیل سود رازنگهداری برزیان سیاسی اش می چربد. ولی آنچه که دراین میان قربانی شده وهم چنان می شودو هیچ دغدغه ازآن درمیان نیست همانا قربانی شدن دموکراسی وحقوق بشر وحق اطلاع یافتن مردم ازماهیت جنایت کارانه رژیم جدیدی است که جایگزین رژیم گذشته شده وازهمان لحظه جلوسش برقدرت، یعنی 29 سال پیش ،محاکمات سرپائی و فرمایشی چنددقیقه ای را درمدرسه رفاه وعلوی و... برپامی کند وحتی منتظرپایان این محاکمات چنددقیقه ای نمانده ودرهمان راهروی دادگاه، محکوم را به قتل می رساندوسپس با گرفتن عکس مقتول و نشاندنش برصندلی به مردم وبه دنیا اعلام می کند که پس ازمحاکه تیرباران شده است! آیا افشاء به موقع چنین جنایاتی نمی توانست،دربیرون آمدن هرچه زودترمردم ازآن "سرمستی توده ای" وهمذات پنداری خود حاکمیت جدید، وپائین کشیدن خمینی ازماه به زمین یاری کنده باشد؟
براستی که حکمت بزرگی دراین همه رازنگهداری آقای ابراهیم یزدی وهمه هم مسلکانش نهفته است!
2008-02-20-01-12-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

*-اصل خاطره را که بصورت فیلم کوتاهی است ومتن پیاده شده آن را میزان نیوزبه مناسبات فراررسیدن 22 بهمن انتشارداد
.

Sunday, February 17, 2008

پیرامون چالش های فعالین کارگری(بخش1)

Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

خوشبختانه درطی چندسال اخیرگام هائی ولوهنوزاولیه وناکافی برای کاستن ازپراکندگی جنبش کارگری وازجمله میان"فعالین کارگری" ورابطه این فعالین بامبارزات توده های کارگری برداشته شده است که خود را درقالب کمیته ها وتجمعات مشابه آن ودراتحادعمل فی مابین آنها وکوشش مشترک وهمسو برای آنچه که تلاش برای بسترسازی جهت تشکل یابی توده ای کارگران نامیده می شود،نشان داده است.بی تردید حرکت درجهت شکل گیری همبستگی آحاد وبخش های گوناگون وبسیارگسترده طبقه مزدوحقوق بگیردربرابرطبقه بورژوازی-علیرغم اشکالات وحتی انحرافاتی که درآن دیده می شود- و دفاع ازروندهمگرائی آنها باهم و باپایه اجتماعی که خود را متعلق به آن می دانند، بایدعلی القاعده مورداستقبال مدافعان جنبش کارگری قرارگرفته و قرارگیرد. فی الواقع دفاع از اصل هدف و تلاش برای اتحاد صفوف طبقه کارگر توسط هر"فعال کارگری" وبطریق اولی هر کوشنده سوسیالیستی که درد فرقه وسودای قدرت نداشته باشد،وظیفه ای است تعطیل نشدنی وبنابراین پیوستن به آن ومشارکت درآن اجتناب ناپذیربوده وطبعا باید بعنوان اولویت نخست،معناکننده وتوضیح دهنده هرنوع فعالیت دیگری باشد که این گونه فعالین به عمل می آورند.امری که هنوز متأسفانه چنین نیست.دراین هم تردیدی نیست که دست یابی به چنین هدف سترگی،آنهم تحت شرایط استبدادسیاسی حاکم وسیاست های فلاکت آفرین نئولیبرالیستی که مستقیما برتشدید استثماروپراکنده سازی وغیرمستقرکردن کارگران استواراست،به نحوی که بخش بسیاربزرگی از مزدوحقوق بگیران را بطورعلاج ناپذیری گرفتار روزمرگی وتأمین معاش بخورونمیرکرده است، کارآسانی نیست وانتظارمعجزه هم نمی توان داشت.بااین وجود آنچه که بیش ازهرعاملی دست آوردهای سال های اخیر وحرکت روبه جلو را مورد تهدید قرارداده ومی دهدهمانا روحیه فرقه گرائی ودعوا برسرتقسیم غنائم-غنائمی که هنوز بدست نیامده است!-می باشد که این گام ها را سترون ودچاردست انداز و مناقشات بی حاصل می کند.بطوری که اگراینگونه چالش ها ازهردوسو مهارنشوند واگردرمسیراصولی وسازنده خود قرارنگیرند،باپیداکردن خصلت مجادلات فرسایشی وخودارضاکننده،بجای راه گشائی خصلت پرتاب مهمات به یکدیگررا پیدامی کنند که حاصلی جزشقه شقه کردن بیشترفعالین و صفوف طبقه کارگر،که درنزد یک فعال سوسیالیست وکوشا برای عرض اندام کارگران به مثابه یک طبقه،بایدعلی القاعده بزرگترین تراژدی تلقی شود، نخواهد داشت.واگرفعالین ومدعیان پیشروطبقه کارگردراین لحظات حساس نتوانندبااحساس مسئولیت ونشان دادن بلوغ لازم،عزم موردنیازبرای عبورازاین نوع گردنه ها را ازخود نشان بدهند،متأسفانه باید گفت که طبقه کارگرممکن است یک فرصت مهم برای کوبیدن مهرمطالبات انسانی وبحق خود برتحولات آتی و درمتن طوفان های محتمل پیشا رو را ازدست بدهد.بی شک درگره خوردگی مجادلات کنونی،هم درک های مختلفی ازتشکل وسوسیالیسم وجهت گیری ها مطرح هستند وهم بخصوص نحوه برخوردغلط به اختلافات موجود که منجربه دوقطبی وآنتاگونیستی کردن شتابان ومصنوعی آنها شده و امکان یافتن راه حل های اصولی برای برون رفت ازبحران را مسدودمی کند.نباید فراموش کنیم که همواره برخورد بابحران وچگونگی راه حل آن خودبخشی ازهدف وبرگرفته ازآن بوده وفی الواقع هرنظری به مقدارزیادی حقانیت ودرستی خود را درنحوه برخورد با آن نشان می دهد.چرا که شیوه برخورد ازخودهدف جدانبوده و دارای گوهرمشترکی هستند.بطوری که شیوه و نحوه برخورد با بحران وموازین حاکم برآن،بسهم خود،راه را نشان داده و می گوید که چگونه باید جلورفت.دراین برخوردها معلوم می شود،که معنا و ادعای پای بندی به موازین دموکراتیک،مساله تلقی ازرویکردجنبشی وغیرایدئولوژیک،فرقه گرائی و اولویت عملی دادن به منافع عمومی طبقه وده ها مساله دیگریعنی چه وتاچه اندازه این گونه ادها هاواقعیت دارند وباید آن را جدی گرفت. بهمین خاطر تأکید می شود که همانا برخورددرست بابحران درحکم آینه شفافی است برای نمایاندن محتوای رویکردها. بدلیل آنکه بحران موجود یک بعدی نیست وبدلیل درهم تنیدگی نظرات باشیوه های نادرست برخورد به آن،دراین نوشته ها ناگزیریم تا جائی که برای گشودن راه بیرون رفت ازبحران مفید است به هردو جنبه بپردازیم.گواینکه مسائل نظری وعملی حل نشده و انباشته شده وسرریزشده متجاوزازچندین دهه را قطعا نمی توان بطورضربتی وباذهن هیچ "نابغه"ای جزخردجمعی،نقدمستمروسازنده،ومهمترازهمه حرکت وجستجودربستر تغییرجهان،حل کرد.بنابراین باچنین اسلوبی راه حل ضربتی وجود ندارد. وهرکس که ادعای داشتن آن را بکند، با فراافکنی دارد صورت مساله را عوض می کند و از"حقیقت مطلقی" سخن می گوید که درانحصار فرقه وی است.اما سوای آن،مساله اصلی یافتن نقطه شروع درست حرکت است. بنابراین اگربحران را می توان تنها درحین حرکت ودرمتن تلاش مشترک برای دگرگونی واقعیت ها حل کرد ونه درقلمروجدال فرقه ها، برای اینکارباید قبل ازهرچیزازریزش آوارگونه همه مسائل دریک نقطه مقابله کرد وهرکدام رابنا به اولویت ها ودرجه مبرم بودنشان درجای بایسته ومناسب خود قرارداد وسپس وقتی ریسمان صخیم مشکلات را رشته رشته کردیم والبته با درنظرگرفتن جامعیت بحران،قادرخواهیم شد یک به یک بسود توانمندترشدن جنبش حل کنیم.همه مسائل را دریک لحظه نمی توان حل کرد،اما می توان راهی را اتخاذ کرد که منجربه حل یک به یک آنها شود.دوتکه ویا چند تکه شدن زودرس،پویه ای تخریبی است که نه فقط به رشدناموزون ومعوج منجرخواهدگردید،واین خود به معنی لگد زدن به خویشتن است،بلکه فراترازآن دریک نقطه متوقف نمانده و منجربه ریزش ها وتکه تکه شدن های بعدی وفرقه قرقه شدن های بیشترمی شود که معنائی جز بازگشت به نقطه صفرفرقه گرائی وحذف صورت مساله یعنی جهت گیری معطوف به اتحادطبقاتی ندارد.درهمین جا باید اضافه کنم که به نظرنویسنده بی تردیداختلافات واقعی وجود دارند،اما اولا هنوزبقدرکافی ازهردوسو به مرحله بلوغ وشفافیت لازم نرسیده اند و ثانیا با برخوردهای نادرست وشیوه های غیراصولی دامنه اختلافات تاحدزیادی بطورمصنوعی دو قطبی شده است.نوع گفتمان ومجادله بدان سو سوق پیدامی کند که گوئی این جدال ها مستقیما دارد بین دوقطب پرولتاریا وبورژوازی صورت می گیرد! (برمبنای این ادعا که گویا هرکس وهرطرف نماینده مطلق حقیقت ونماینده مطلق پرولتاریاست) ونه بین گرایشاتی درجبنش کارگری ویا دوستداران جنبش کارگری درباره چگونگی سازمان یابی خود!.وهمین تصادم آمیزکردن دوقطب بحران،ازدوسو موجب تکوین ناقص ومعیوب هردوگرایش می گردد وراه شفاف شدن واقعی اختلافات و ضرورت همکاری ها و اولویت بخشیدن به منافع کلی طبقه کارگر برمنافع فرقه ای را تحت الشعاع خود قرارمی دهد. بی شک آنها که تن اشان دروسط معرکه نبرد هنوزگرم است ومعمولا درچنین احوالی گوش ها ناشنوامی گردند،این نوع موضع گیری ها را وسط گیری برای آشتی دادن تلقی کرده وبی ثمرخواهند یافت.امااگرشما اختلافات را واقعی بدانید،ودرعین حال خواهان اتخاذ شیوه ای اصولی وراه گشا برای بلوغ طبیعی ونه زودرس آنها باشید وبخواهید که دامنه تنش ها درراستای منافع عمومی جنبش کانالیزه شود،تا دشمنان مستقیم ورودرروی طبقه گارگر بیش ازدوستان ومدافعان ازآن متنفع نشوند،ودرعین حال برآن باشید که گفتگوومباحثه-والبته نه پرتاب مهمات جنگی-بایدبخشی ازعملکرد اجتماعی باشد و رابطه خود را با پیکارهای طبقاتی واقعی وهم اکنون جاری نشان بدهد وگرنه به منازعات اقلیم فرقه ها وپنهان شدن حقیقت در پشت منازعات فرقه ای تبدیل می شود،ونیزبپذیرید که انسان ها درمتن گفتگوها ونقدهای سالم است که قادر به گزینش آگاهانه خواهند شد وشایسته نیست که این فرصت را ازآنها دریغ کنیم،وبالآخره اگردرنظرداشته باشید که چپ پوپولیست وفرقه گرای ایران هنوزمرحله نقد عملکردخودوتجربه یکصدسال گذشته ودرک لازم از تحولات نوین رابه سرانجام نرسانده است،آنگاه واحتمالا،اهمیت برخورد اصولی وبردبارانه با این نوع تنش ها را تصدیق خواهید کرد.دراصل، هدف این نوشته فراترازبرخوردموردی بااین یا آن چالش واین یا آن گرایش بوده وفقط مربوط به معضل پیش آمده دریک کمیته هم نیست.شاید دامنه این چالش معین دیگرازمرحله بازبینی وچاره جوئی خردورزانه گذشته وعملا جدائی صورت گرفته باشد.اما محتوای این چالش ها به یک مورد اختصاص ندارد،واگرکه راه حل اساسی برای مقابله باآنها پیدانشود،حتی اگرجدائی هم صورت گیرد،بازهم دراشکال دیگربارتولید شده ودراین جا ویا آنجا سربازخواهند کرد.
دراین نوشته ها پس از مقدمه کوتاه درمورد معنای فعال کارگری تمرکزخود راحول چندین گره گاه موجوددرمباحثات میان فعالین کارگری معطوف خواهیم کرد که عبارتنداز:ماهیت تشکل های کارگری وازجمله اتحادیه ها و نظرمارکس دراین باره، معنای رویکر فرقه ای ورویکردجنبشی،معنا واشکال مبارزه طبقاتی وضدسرمایه داری بودن مبارزه طبقه کارگر وبالاخره انتقاد به شیوه برخوردها نسبت به اختلافات ومجادلات و... موجود.

فعال کارگری یا کارگرفعال؟
درحقیقت فعالین کارگری موجود باید اززاویه یک کارگرفعال وآگاه وبعنوان بخشی ازجنبش کارگری-بانگاه ازدرون - بامسائل کارگری وازجمله مسائل خودشان که بخشی ازمسائل کارگری محسوب می شود برخوردکنند ونه اززاویه یک فعال کارگری و ازبیرون. آنها به یک اعتبار نیروئی بیرون ازطبقه وجنبش کارگری نیستند وبرای نجات طبقه نازل نشده اند.ارزش هائی چون رسالت زدگی ونجات دهندگی را بگذاریم برای همان طبقات حاکمی که تولید کننده این ارزش هاهستند. آنها-فعالین کارگری ودرست تر کارگرانی فعال وآگاه، ازخود طبقه وجنبش هستند والبته مشکلاتی چون گسست ها ورقابت های درونی طبقه وغیره را-گیرم بصورت خوویژه و ازجمله درعرصه نظری- باخود نیزبهمراه دارند.باید ازهمین منظربه خودوبه مسائل کارگری وهم زنجیرانشان بنگرند. باین معنا وقتی یک فعال کارگری وخواهان اتحاد طبقاتی کارگران، ازسازمان یابی سخن می گوید،ازسازمان یابی خود نیزسخن می گویدوخودنیزبخشی ازاین سازمان یابی است و سازماندهی خود به مثابه بخشی ازجنبش کارگری نیز،بخشی ازسازماندهی جنبش طبقه کارگرمحسوب می شود.چرا که درجامعه تحت سلطه فراگیروهمه جانبه بورژوازی که همه چیزبه کالاتبدیل شده است وخلاء ماوراء طبقاتی وبین طبقاتی وجود ندارد،هرکس وسیله گذرانی جزفروش نیروی کار و جززنجیراسارت برای ازدست دادن نداشته باشد،عضواین طبقه بزرگ وفرارونده محسوب می شود.وطبقه کارگرالبته کاستی نیست که مرزهای ورودی وخروجی خود را با دیواره های نفوذناپذیری حراست کند.اواکثریت بزرگ ودایمابزرگ شونده تحت ستم طبقاتی جامعه سرمایه داری است وقدرت اجتماعی او دربازتابانیدن همین کثرت خردکننده اوست که وقتی به درصف مشترک به حرکت درمی آید،اندام های نظام حاکم را بلرزه درمی آورد.فارغ ازخودویژگی ها وفارغ ازمکان استقرار،هرکس که علیه نظام سرمایه وستم برمی آشوبد،چه خود بداند وچه نداند،بخشی ازاین طبقه بزرگ و جنبش بزرگ محسوب می شود.درکارخانه ومزرعه،دراداره وموسسات آموزشی ،درکارخانگی وکارگاه خانگی،درصف های طولانی جستجوی کار،ودرصف های بردگی جنسی وفروش اندام وکلیه و....برای گذران زندگی،و حتی درهیبت کودکان کار،این نونهالان دستخوش تاراج سرمایه وحشی و... . البته چنین درکی ازگستره طبقه بعضا با درک ها و اذهان خوگرفته به کاربردمقولات جدامانده ازبسترپویش خود وازبسط مبارزه طبقاتی درگستره زمان،جوردرنمی آید.درک محدودنگرانه ازطبقه ومبارزه طبقاتی که بازتاب دهنده محدوده آن درمراحل انتقالی و آغازین تکوین مناسبات سرمایه داری و برگرفته از جوامع انتقالی با مناسبات وشیوه تولید چندوجهی وطبقات گوناگون است،البته با درک های معطوف به محدوده های طبقه ومقولات تعمیم یافته سرمایه داری درفازجهانی سازی وجامعه جهانی دوقطبی شده حول کار وسرمایه،که درآن همه چیزدرمسیرتبدیل شدن به کالا قرارداردو با آن صدها میلیون نفری که محکوم به گرسنگی مزمن اند و سرمایه حتی قادربه استثمارمستقیم آنان نیست، نمی تواند خوانائی داشته باشد.
وقتی ازفعالین کارگری ومعضلات آن سخن می گوئیم بدون روشن کردن نسبت این مقوله با مقوله کارگری وطبقه کارگرنهایتا قادرنخواهیم شد ازعهده گشودن کلاف سردرگم معضل رابطه آن با طبقه کارگربرآئیم.نهادن خشت اول برسرجای خود همیشه ازاهمیت زیادی برخورداراست.فعال گارگری یا کارگرفعال؟ روشنفکران بیرون ازطبقه،باانجیلی دردست وپیام آور برای طبقه که آمده اند آنان را ازگمراهی نجات دهند،یا برقراری رابطه بین بخشی ازهم زنجیران با بخشی دیگر؟ ودریک کلام برخورد فرقه ای ویا کمونیستی با خود وباطبقه ای که متعلق به آنیم؟. ازبیرون وبرفراز ویا ازدرون و برای رفع گسست؟. هرکدام ازاین ها رویکردها والزامات و بسترمتفاوتی ازحرکت را درمقابلمان می گشایند.
مارکس ونگاه مارکسی درمورد اتحادیه ها وماهیت تشکل های کارگری:
مارکس براین نظربود که سرمایه یک رابطه اجتماعی متمرکزاست وباوجود آنکه اساسی ترین شرط هستی وسلطه بورژوازی یعنی انباشت ثروت وافزایش سرمایه به کاردستمزدی وابسته است،اما سوی دیگرمعادله یعنی کارگران،به دلیل رقابت درونی میان خود(که خود ازسودجوئی وماهیت رقابت آمیزسرمایه ناشی می شود)وباوجودی که ازنیروی اکثریت اجتماعی برخوردارند،قادرنیستند موازنه طبقاتی رابسود خود بهم بزنند.پاسخ مارکس برای حل این معادله چنین بود:"بقاء کاردستمزدی فقط به رقابت میان خود کارگران متکی است-مانیفست"وکارگران می توانند "ازطریق تشکل، اتحاد انقلابی خود را جایگزین انفراد خود کنند".
چنانکه ملاحظه می کنید،مارکس(وهمراه اوانگلس) دربرنامه کمونیستی، وقتی ازتشکل پرولتاریا سخن به میان می آورد،ازمبارزه علیه کلیت کاردستمزدی به مثابه ستون برپادارنده نظام سرمایه داری سخن می گوید ونه فقط ازبهبود شرایط دستمزدی.ووقتی هم ازتشکل کارگری برای حذف رقابت درونی کارگران صحبت می کند،آن را ظرف اتحاد انقلابی کارگران باهدف آماج قراردادن نظام دستمزدی می نامد.البته مارکس چنان که خواهیم دید،نسبت به هدف فرعی ویافوری تشکل کارگری- بهبود دستمزد ها- بی تفاوت نیست.اما باهمه اهمیت، آن را وظیفه فرعی این نوع تشکل ها بشمارمی آورد(اینکه این نوع تشکل ها درمسیرتکوین خود معمولا ازمطالبات فوری وروزمره شروع می کنند وپیش می روند تغییری دراین نگرش کمونیست ها نسبت به تشکل پرولتری نمی دهد.هم چنانکه تفاوت کارکردی این نوع تشکل ها دردوره های انقلابی وغیرانقلابی نیزتغییری ماهوی،درکارکرد فوق ایجادنمی کند. کمااینکه درنظرگرفتن میزان آمادگی وهزینه ای که کارگران آماده پرداختنش هستند یانه، نیزنمی تواند این اصل بنیادی کمونیستی رامنتفی نماید.این ها فقط برنحوه وچگونگی پیشبردآن اثرگذارند ونه اصل پیوند آن دو).اودرقسمت های دیگرمانیفست نیزبخوبی روشن کرده که وقتی ازسازمان یابی پرولتری برای سرنگونی انقلابی نظام سرمایه داری سخن می گوید،هدفش اولاسازمان یابی طبقه است(ونه مثلا پیشروان طبقه) وثانیا هدف،حذف نظام کارمزدی است که می تواند فقط بتوسط پرولتاریائی که بصورت طبقه متشکل شده باشد صورت گیرد.ودرهمین رابطه است که فرقه گرائی و سوسیالیست های انتقادی-تخیلی راسخت مورد انتقادقرارداده ومی گوید درنزدآنان جای عملکرداجتماعی را کشف وشهودخودشان می گیرد،وجای تشکل تدریجی پرولتاریا به صورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی. اوهم چنین سخت کسانی را که ظرفیت های نهفته درطبقه را برای ایفای نقش تاریخی خود دستکم می گیرند وآنرا عاجز وضعیف ونیازمندناجی می دانند مورد انتقاد قرارمی دهد.
درجائی دیگرازمانیفست درباره مبارزه کارگران می گوید:پرولتاریا ازمراحل مختلف رشدمی می گذرد:مبارزه او علیه بورژوازی باموجودیتش آغازمی شود(حتی آن مبارزه کوری که بجای هدف قراردادن مناسبات تولیدی، ماشین ها را هدف قرارمیداد و کارخانه ها را آتش می زد).درابتداکارگران منفرد،بعدکارگران یک کارخانه،سپس کارگران یک شاخه صنفی دریک منطقه، علیه سرمایه داری که مستقیما استثمارشان می کند مبارزه می کنند.
بنظرمیرسد،که بداهت مبارزه ضدسرمایه داری بصورت خود انگیخته،بین کارگروسرمایه دار،بهمان اندازه بدیهی تلقی می گردد که مبارزه یک انسان اسیرو برده شده برای رهائی ازقل وزنجیرهای بسته شده به دست وپایش. اوانسان-برده است وکنش معطوف به رهائی،صرفنظرازاشکال وشدت آن،هیچ لحظه ای او را آرام نمی گذارد.خودکنشی دراشکال بسیارمتعدد ازسطح کارخانه وعلیه سلسه مراتب کاروشتاب تسمه نقاله تا اعتصاب وکم کاری و.... تاانواع نافرمانی های مدنی-اجتماعی و تاتظاهرات وشورش ها وقیام های اجتماعی، همواره وجود دارند.
وقتی مبارزه ازمرحله مبارزه افراد دربرابرکارفرماهای منفرد به مبارزه طبقه دربرابرطبقه بورژوازی فرامیروید به معنای اخص خود به یک مبارزه سیاسی تبدیل می شود."هرمبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است-مانیفست". درهرحال صرفنطرازمیزان آگاهی وخودانگیختگی،همواره در جامعه سرمایه داری یک مبارزه طبقاتی ویک جنبش تاریخی جاری دربرابرچشمان ما جریان دارد که فرقه ها وحاملین رسالت تاریخی،اصلا قادربه دیدن وپذیرفتن آن نیستند.اهمیت بزرگ مارکس را بیش ازهرچیز باید در پرده برداری تاریخی از چهره وظرفیت های نهفته در این غول نیمه خفته-نیمه بیداردانست.
پس اگرمبارزه علیه نظام کار مزدی درهیچ لحظه ای- خود انگیخته یا آگاهانه – ازمتن هستی اجتماعی بردگان وبردگی نامرئی عصرسرمایه داری رخت برنمی بندد،آیامی توان به جداکردن ویا جداسازی های نهادینه شده توسط نظام سرمایه داری ،مهر تأیید زد و به ستایش ازآن پرداخت؟
بیراهه جداسازی مطالبات روزمره(اقتصادی) وسیاسی
هیچ چیزعجیب ترازانتساب دوگانگی وجدائی ساختاری دو حوزه مطالبات اقتصادی(دستمزد) وسیاسی،(ویاخود انگیختی وآگاهانه)،وفی المثل این تصورکه گویامبارزات دستمزدی وساعات کاردراتحادیه ها(وسازمان های توده ای)جاری می شوند و مبارزات سیاسی درسطح پیشگامان و درسامانه هائی هم چون حزب ویا درسایرتشکل های اختصاصی دیگر،به مارکس وانگلس نیست.(بی شک درنزدآنها مساله حزب طبقه کارگر ووظایف آن مطرح بوده اند ولی نه براساس جدائی این دوحوزه). چراکه چنین ادعائی به وضوح با هدف اعلام شده آنها وبا همه تلاش های تئوریک وعملی آنها که برای ایجاد یگانگی بین جامعه مدنی و جامعه سیاسی وتمامی مشتقات گوناگون آن صورت می گرفته،وبا اصل خودپروری کارگران درمتن پراتیک طبقاتی،درتناقض بوده و نشاندهنده عمق بیگانگی مدافعین این ادعا با اندیشه های پایه ای آنهاست.درحقیقت این گونه جدائی ساختاری که توسط نظام سرمایه داری انجام شده و نهادینه می شودومورد تبلیغ وترویج سیستماتیک قرارمی گیرد،بایافتن خصلت بت وارگی دراذهان حتی کارگران درونی شده وبه امری بدیهی ومسلم تبدیل می شود.وحال آنکه تصدیق وتأیید آنها چیزی جزانکار خود وخلاقیت وقدرت جداشده ازخودو بیگانه ومسلط شده برخودتوسط کارگران نیست.دربینش مارکسی تصدیق چنین دوگانگی در تشکل های پرولتاریا هم آنها را مسخ می کند وهم عملکرد واقعی حزب را.اما دربینش رایج پوپولیستی پذیرش چنین یگانگی درحکم بی معناشدن معنای حزب وتعرض به حریم آن تلقی می شود واو را دچاربحران هویت ورسالت تاریخی می کند!.
خوشبختانه هم مارکس وهم انگلس نه فقط درعرصه نظری-تئوریک مواضع خود را نسبت به این نوع شکاف ها ودوگانگی های نهادینه شده جامعه طبقاتی بیان کرده اند،بلکه درعرصه برخورد مشخص با اتحادیه ها نیزبه روشنی آن را بیان داشته اند.
چنانکه مارکس درسند موسوم به" گذشته وحال وآینده اتحادیه های کارگری" ارائه شده به بین الملل اول1866 مواضع کمونیست ها درمورد اتحادیه ها را درسه بند به وضوح فرموله کرده است:
دربندالف که به گذشته اتحادیه ها وروند پیدایش آنها تازمان حال اشاره دارد می گوید،اگربه اتحادیه های کارگری درجنگ وگریزمابین کاروسرمایه(برای افزایش دستمزدوکاهش ساعات کار) احتیاج است،وجودآنها به مثابه عاملین تشکل برای رفتن به فراسوی نظام کارمزدی وحکومت سرمایه پراهمیت تراست.نکته جالب دیگردراین بند آنست که اواین دونوع مبارزه را نه دربرابرهم قرارمی دهد ونه درطول هم.ورد پای هردوی آن را پابه پای هم ازهمان آغازمبارزات ابتدائی و خودبخودی کارگران مورد تأکید قرارمی دهد.
دربندب که به وضعیت حال اختصاص دارد،عملکرد اتحادیه ها را بدلیل توجه مفرط اشان به مبارزات محلی ومقطعی(روزمره) وغفلت اشان ازهدف مهمترمبارزه علیه نظام مزدوری و بردگی مزدی وفاصله گرفتنشان ازجنبش های اجتماعی وسیاسی مورد انتقاد قرارمی دهد.(دراین بند وکل قطعنامه هم چنین محدودیت اتحادیه ها درجذب بخش های گوناگون طبقه گارگررا مورد انتقاد قرارمی دهد).
ودربندج،یعنی آینده اتحادیه های کارگری تأکید می کند جداازاهداف اولیه اشان،اتحادیه های کارگری باید بیاموزند که به عنوان مراکزتشکیلاتی طبقه کارگردرجهت منافع وسیع تروآزادی و رهائی توده های میلیونی ستمدیده عمل کنند.آنها بایدبه هرجنبش اجتماعی وسیاسی که دراین جهت عمل کنند یاری رسانند وبه مثابه مدافعان ونمایندگان کل طبقه باشند وچنین هم عمل کنند.(نقل قول بااندکی تلخیص)
خلاصه آنکه دراین سند فشرده و ارائه شده به بین الملل اول،مارکس درانطباق با نگاه خود به وظیفه اتحادانقلابی تشکل پرولتاریا درمانیفست، دربرخورد با اتحادیه های کارگری بروشنی،هم به هدف فوری وروزمره اتحادیه ها اشاره کرده و آنرا لازم ومشروع می داند وهم هدف مهمتر آنها در مبارزه علیه نظام مزدوری را خاطرنشان می کند.
موضع گیری فوق خط عمومی است وگرنه هم مارکس وهم انگلس درشرایط گوناگون رونق یا رکودی که اتحادیه های با آن مواجه بوده اند،تأکیدات متفاوتی درمورد دفاع ویاانتقاد از آن ابرازداشته اند وگاهی لحن وشدت انتقادات آنها تاحد نفی اتحادیه ها وتبدیل شدن آن به لانه اشرافیت کارگری هم پیش رفته است. مثلا مارکس درسال 1871 درکنفرانس نخستین انترناسیونال اظهارداشت:نیم قرن ازعمراتحادیه های کارگری انگلستان می گذرد وازحضوراکثریت کارگران دراین اتحادیه ها،که اقلیت اشرافی آن را تشکیل داده اند،(خبری) نیست. فقیرترین کارگران درآن جائی ندارند.توده کارگران که تحول اقتصادی آن ها را ازدهات به شهرها رانده دراین اتحادیه ها حضورنداشته اند.ومستمندترین توده طبقه کارگرهرگزبه اتحادیه راه پیدانمی کنند.همین امردرمود کارگران شرق لندن صادق است:ازهرده نفریک نفرعضو اتحادیه کارگری است.روستائیان وکارگران روزمزدهرگزبه این اجتماعات وارد نمی شوند".
نظر انگلس نیزبهمین شکل بوده است.چنانکه اودربرخورد با تجربه 60 سال مبارزه اتحادیه های انگلستان-بنام اتحادیه های کارگری- می نویسد "که شواهد زیادی وجود دارد که طبقه کارگرانگلیس،به این آگاهی رسیده است،که مدت های مدیدی درراه غلطی گام برداشته است.وجنبش کنونی که صرفا وقف دستمزدبیشتروساعت کارکمترشده،طبقه کارگر را به دایره شومی انداخته است که هیچ راه فراری ازآن وجودندارد". درقسمت دیگری ازهمین مقاله می خوانیم که وقت آن نزدیک میشود که طبقه کارگردرک کند که مبارزه اتحادیه ها درشکل کنونیشان،برای دستمزدهای بیشترخودهدف نبوده بلکه وسیله ای برای هدف غائی خود،یعنی ازبین بردن سیستم مزدبطورکلی است.اوحتی درمقاله سیستم دستمزد، درفرازی درخشان می گوید مبارزه باین شکل نه فقط به سیستم کارمزدی لطمه نمی زند،بلکه حتی آن را تثبیت می کند.
همانطورکه ملاحظه می شود، نه مارکس ونه انگلس باوجود آنکه تجربه وعملکرد نردیک به دوقرن اتحادیه را که اکنون دربرابرما قراردارد،یعنی مبارزه برای بهبود نسبی دستمزد درکنار سازش طبقاتی را دربرابرخود نداشتند، متناسب باتجربه دوران خود بدقت نقاط ضعف وقوت آن را دنبال کرده و ومواضع خود را درمورد آن بیان می کردند.برهمین اساس آنها نگاه انتقادی به عملکرد اتحادیه ها داشتند و دوگانگی موجود درآن راکه این همه برای برخی ازما چپ ها طبیعی تلقی می شود و گاهی مثل نقل ونبات بکارمی گیریم،برنمی تافتند.
محدودیت های فوق که همواره مورد انتقاد مارکس وانگلس بوده اند،درطی این مدت آیا بیشترشده اند یاکمتر؟پاسخ البته روشن است.تجربه این مدت نشان می دهد که این محدودیت ها بیشترشده و سازش این گونه نهادها با سرمایه داران نه فقط وجه غالب را تشکیل می دهند بلکه بوروکراسی شکل گرفته در اتحادیه ها به یکی ازمهمترین مسائل بحث انگیزدرمیان کارگران آگاه وصاحب نظران چپ تبدیل شده است.براساس این تجربه معلوم می شود که میل ترکیبی چنین اتحادیه هائی درکنارآمدن باقدرت طبقاتی وآشتی طبقاتی تاچه حد نیرومندبوده است.مطابق این تجربه اتحادیه درمیان کارگران عملا همان نقشی را بازی کرده است که پارلمان درعرصه سیاسی برای بورژوازی بازی کرده وبامانور صرف حول دستمزدها،که آنهم درمجموع با مماشات بسیارهمراه بوده است، هدف دوم ومهمترمورد نظرمارکس را بفراموشی کامل سپرده است.البته آنها درزمان خودنسبت به جمع کردن هردووجه این مبارزه دراین نوع تشکل ها ناامیدنبودند وتنها انحرافات آن را مورد انتقاد قرارمی دادند.(والبته درنزدآنها نقش حزب وسازمان های مکمل طبقه نافی انتقاد آن ها ازیک جانبگی این نوع سازمان های کارگری نبوده است).
این بحث را باطرح چندین ملاحظه دردفاع غیرمشروط ازاتحادیه ها وپاسخ به آنها به پایان می بریم:
دربرابراین مساله که سندیکا با توجه به محدودیت ها وکارکردتاریخی اش نمی تواند ازمنظرکمونیستها الگوی مطلوبی برای مبارزات فرارونده جاری کارگران باشد،معمولا استدلال می شود که مگردر تجربه تاکنونی تشکل دیگری توانسته اند به مثابه آلترناتیو وجای گزین آن مطرح بشوند؟صرف نظرازاینکه ابتکارات وتلاش های کارگران برای ایجاد تشکل هائی با مشخصات دیگرهمواره وجود داشته وهم اکنون هم وجود دارند(که پرداختن به آن ازحوصله این مقاله خارج است)،اما پاسخ فوق نمی تواند دفاع مستدل وقانع کننده ای ازدرستی وحقانیت این نوع تشکل ها باشد.چراکه آنچه که وجود دارد الزاما دارای حقانیت تاریخی نیست.این عملکرد وتجربه درپیوند با هدف است که مهردرستی ونادرستی رامی زند.حرکت به جلوتاریخی ازدل نقد تجربیات گذشته ونفی آنها حاصل می شود.درتجربه سوسیالیسم قرن بیستم نیزهمین مشکل بت واره شدن وضعیت راداشتیم که عده پرشماری برتکیه برسوسیالیسم هم اکنون موجود،آن را بطوراستراتژیکی وبعنوان تنها الگوی موجود درتاریخ مورد دفاع قرارمی دادند(وبعضابامنطق ترجیح بدوبدترو نه برمبنای ضرورت مبارزه برای برپاکردن جهانی دیگردربرابرجهان کهن طبقاتی).والبته بافروپاشی آن توهم،میزان اصالت آن"سوسیالیسم" ومیزان انسجام این استدلال را بخوبی دریافتیم.ضمن آنکه برای کسانیکه نه درصددسهیم شدن درجهان طبقاتی حاکم،بلکه درصدد برپاکردن جهان دیگری هستند،استناد به پایداری ساختارهای متعلق به نظام موجودنمی تواند استدلال نیرومندی باشد.برای آنها،آن چه که موجودند باید جای خویش را به آنچه که باید آفریده شوند می دهد وجان سختی اشکال کهن نیزحقانیتی برای آنها فراهم نمی کند.
نکته دوم آن است که نقد اتحادیه ومحدودیت های آن،هرگزبه معنای نفی اهمیت وبی توجهی به مطالبات جاری وصنفی نیست ونباید باشد.ولی به این معناهست که مطالبات جاری لازم نیست حتما درقالب تشکل سندیکائی- وبطورکلی آن گونه نهادهائی باشد که پایه خود را بروجود ونهادینه کردن شکاف بین دوعرصه مبارزه بنامی نهند.اینهمانی مبارزات جاری واتحادیه ها،درواقع یکی ازاشکال بت واره شده جهان موجود تحت تسلط بورژوازی است.ازقضاتجربه نشان می دهد که اگرهمبستگی واهداف فرامزدی عمل نکند،خود تکیه یک جانبه به دستمزدمی تواند،این گونه تشکل ها را، به تشکل کارگران صاحب امتیاز وعامل تفرقه درصفوف طبقه، وبه نوعی فرقه گرائی تبدیل کند.
پس تقد اصلی به اتحادیه ها، درمورد نقش کارکردی آن است(ونه کم بهادادن به اهمیت مبارزات جاری) که درجدائی نهادینه شده مبارزات صنفی وسیاسی وساختاربوروکراتیک آن نهفته است.بهمین دلیل کارگران فعال وآگاه،هم دردرون آن به رادیکالیزه کردن مبارزه کارگران می پردازند وهم دربیرون ازآن .درآنجا که اکثریت بزرگی از طبقه را دربرمی گیرد،به جای الگوقراردادن آن و نشاندنش درجایگاه تشکل فراگیروتوده ای طبقه،به تبلیغ و ترویج تشکل های مطلوب ومنطبق با مبارزات جامع تروکامل تر کارگران می پردازند. بگذاردربدترین حالت فرضی،که واقعیت هم ندارد،خود توده کارگران به تشکل های تک مضمونی ومثله شده، دخیل به بندند و کارگران آگاه وکمونیست دراین توهم ویکجانبه گرائی آنها(بدون آنکه خود را ازتجربه آنها ونقداین تجربه جداکنند)سهیم نشوند.چراکه بنیاد این موضع گیری درنزدکمونیستها، باورآنها به مبارزه طبقاتی فرارونده بعنوان یک واقعیت تاریخی وجاری درمقابل چشمانمان وپاسخ گوئی تشکل های کارگری به این مبارزه است.وازهمین منظر آنها تحت هیچ شرایطی با نفود ایدئولوژی بورژوازی درمیان کارگران همراه نمی شوند.
نکته سوم آن که گفته می شود اتحادیه ها در دوره های انقلابی تبدیل به اتحادیه ها ویا سندیکا های سرخ می شوند وبهمین دلیل باید به حمایت قاطع وهمه جانبه ازآن برخاست.
درپاسخ باید گفت که اولا تبدیل شدن آنها به سندیکا های سرخ به عنوان قاعده قطعی نیست و بستگی به شرایط وبخصوص حاکمیت نفوذ اندیشه وگفتمان سوسیالیستی ورادیکالیزه شدن مبارزه طبقاتی دارد. وقوع چنین تحولی دراین نوع تشکل ها،نه بطورطبیعی وحاصل مبارزه خود،بلکه تحت تأثیرشرایط بیرون ازخودمی تواند صورت گیرد،که مستلزم پایان دادن به شکاف بین مبارزه برای دستمزد ومبارزه علیه سیستم مزدی(یعنی غلبه برسمومات جدائی)است.. وثالثاومهمترازآن،هیچ دوره انقلابی ازدوره تدارک وپرورش ماقبل خود جدانیست. وبدون وجود چنین تدارکی کارگران اکثرا دنبال رویدادهاو جریانات بورژوائی کشانده می شوند.بنابراین مهم آنست که بدانیم اتحادیه ویا سندیکا دردوران تدارک وپرورش کارگران چه نقشی را ایفا کرده ومی کند.
وبالآخره نکته چهارم آن است که نقدعمومی عملکرداتحادیه ها درمسیربلند خویش نباید به معنی مطلق کردن آن ویکسان کردن کارکرد و سودوزیان آن درهمه مراحل ودرهمه کشورها وتحت هرشرایطی باشد.گاهی ممکن است بطورمقطعی در این یا آن بخش کارگری ودراین یا آن کشور وتحت شرایط مشخصی مزایای سندیکا برمضارآن بچربد ودرخدمت فراروی مبارزه کارگران قرارگیرد وتوجه به همین ظرایف،ضرورت درنظرگرفتن ملاحظات ویژه ای را دراتخاذ تاکتیک کمونیست ها ویا فعالین کارگری دربرابرآنها مطرح می کند(فی المثل مشابه تلاش کارگران شرکت واحد درشرایط سخت استبدادی وبی حقوقی مطلق که درچنین شرایطی معمولادیوارچینی بین مطالبات صنفی-اقتصادی وسیاسی وجودندارد). بااین همه حتی درچنین صورتی(وباتوجه به اینکه آگاهی طبقاتی-تاریخی متفاوت ازسیاسی شدن به معنای اخص است) نیزخللی به راستا و مبنای برخورد عمومی فعالین آگاه و کمونیست،که مشخصه اصلی آن دفاع ازوظیفه مهمتر است،بدون آنکه منافع فوری کارگران رانادیده بگیرند،ودرانجام وظیفه مستمرنقدیک جانبه گی و محدودیت این نوع تشکل ها واردنمی کند.
خلاصه کنیم:
می توان برخوردانتقادی به تشکل های نوع اتحادیه ای را در محورهای زیرخلاصه کرد:
1-اینکه اتحادیه ها کارگران را اساسا بعنوان فروشنده نیروی کارومبارزه برای بهبوددستمزدسازمان میدهند و به هدف مهمترمبارزه علیه نظام کارمزدی بی توجه اند.
2- محدودیت های اتحادیه وفقدان ظرفیت لازم آن برای پذیرش بخش های مختلف کارگری ازجمله کارگران فقیرتروتهیدست ترو....(که نشاندهنده ظرفیت وتنگناهای این نوع تشکل ها برای قوام دادن به مبارزات بخش های مختلف طبقه است)
3-خصلت بوروکراتیزه شدن ومیل نیرومند سازش طبقاتی.این ویژگی ها سبب شده که اتخاذ تصمیمات به نوک هرم ورهبران منتقل شده ونقش تصمیم گیری درمجامع عمومی به حداقل برسد وبورژوازی نیزبا دامن زدن به چنین تمرکزی درخرید رهبران وچانه زنی با آنها درپشت درب های بسته دست بالارا داشته باشد.
تجربه نزدیک به دوقرن درمورداین نوع تشکل ها، معایب فوق را موردتأکید قرارداده اند.
4-وبالاخره باید به تحولات ساختاری سرمایه داری درنیمه دوم قرن بیستم واوائل قرن حاضراشاره کرد که حتی کارکردتاکنونی اتحادیه ها را که تنها توانسته اند اقلیتی ازتوده های مزدبگیر را بسوی خود وبدرون خود جذب کنند وعموما درحد حفظ قدرت خرید و یاافزایش دستمزدعمل کنند،موردسؤال قرارداده است. براساس تحولات ساختاری سرمایه درفازجهانی سازی،که درآن عدم تمرکزدرمراکزبزرگ تولیدی، وافزایش جمعیت کارکنان خدمات وگسترش عظیم نیروی کارباصطلاح منعطف وغیرمستقروموقت وپیمانی و...بهمراه یک ارتش عظیم جهانی بیکارونیمه بیکار، ازمشخصات آن است،اهمیت سازماندهی بیرون ازکارخانه ومحل کار،درخیابان ومحلات وخانه ها و مدارس ومراکز آموزشی وادارات وبیمارستان ها و...را درکنارنقش جنبش های اجتماعی-طبقاتی گوناگون،که دردوران اتحادیه گرائی مورد بی توجهی قرارمی گرفتند،برجسته تر کرده است.بدیهی است که ضرورت حضور وسازمان یابی پرولتاریا به عنوان طبقه ای جهانی و با چنین گستره ای جهانی، برای دفع تعرض عمومی وسراسری سرمایه داری حیاتی است. واین کارالبته نیازمند آنچنان تشکل هائی است که بتوانند درعین دفاع ازمنافع ویژه ودست آوردهای این یا آن بخش کارگری، دربرابرتعرض همه جانبه سرمایه جهانی ودامن زدن به رقابت میان نیروی کاردرمقیاس جدید، ازمنافع عمومی و مشترک همه مزدوحقوق بگیران وبیکاران وآنان که بکارموقت ونیمه وقت مشغولندوآنهائی که حتی باوجود کارازدریافت دستمزد(کارخانگی)محرومند به دفاع برخیزد وهمبستگی لازم را درمقیاس کشوری وجهانی فراهم آورد.مثلا دفاع ازاستاندارد زندگی ودستمزدکارگران اروپائی،درعین حال مستلزم حمایت آنها ازافزایش دستمزد کارگران چینی ویا هندی درمقیاس جهانی و کارگران موقت ونیمه بیکارو...درمقیاس داخلی است.بدیهی است که ابرازهمبستگی با چنین مقیاسی را نمی توان با تکیه صرف به تشکل هائی که تنها به حفظ ویاافزایش دستمزد خودمی اندیشند فراهم ساخت.وازقضا اهمیت واقعی بحث اتحادیه ها ومیزان کارآئی آنها درجهان امروز نیزدرضرورت یافتن اشکالی متناسب با آرایش امروزی نیروی کارو برای پوشش دادن به مبارزات ومطالبات مشترک در چنین گستره ای متنوع است.
باتوجه به محدودیت های برشمرده شده دراتحادیه وتاآنجا که این نوع تشکل ها برای حفظ قدرت خرید ویا افزایش دستمزدها مبارزه می کنند(ونه مماشات) ودارای استقلال رای دربرابرکارفرماودولت هستند(که البته هنوزبه معنای استقلال طبقاتی آنها نیستند)،(بگمان من)بدیهی است حمایت کمونیست ها ازآن می تواند مشروط باشد.آنها درعین حال که ازمبارزات واعتراضات آن حمایت می کنند،امادرهمان حال محدودیت هایش را نیز مورد انتقادقرارمی دهند ودرراستای راهبردهای عمومی خود یعنی تقویت روند انتقال تصمیم گیری ها به بدنه و مجامع عمومی،تقویت دموکراسی مستقیم،کاستن ازسلسله مراتب بورکراتیک واختیارات "رهبری" ومخالفت بامذاکره درپشت درهای بسته وتبلیغ وترویج برای امرمهمتر فرارفتن از کار مزدی و....ودفاع ازسایرجنبش های طبقاتی واجتماعی ،سعی میکنند تا آنجا که می توانندازیک جانبگی این نوع تشکل هابکاهند وآنرا بیش ازآنکه درخدمت بورژوازی باشد، درخدمت منافع مبارزه طبقاتی کارگران قراردهند.
اما رویکرد اصلی کمونیست ها قاعدتاباید تقویت و دامن زدن به تشکل های ترازنوینی برای جامعیت مبارزه کارگران باشد. بدیهی است که تشکلهای توده ای را توده کارگران می توانند بیافرینند،وتشکل توده ای امری نیست که دست سازکمونیستها باشد.بهمین دلیل آنها بجای آنکه بصورت مصنوعی ودست سازوبه نیابت ازتوده کارگران تشکل بیافرینند، می توانند اولا حول مشخصات اصلی ومهم تشکل های متناسب با مبارزات کارگران، یعنی تشکل هائی که ضمن توجه به مطالبات جاری و فوری آنها،دارای ظرفیت لازم برای فراروی بسوی مطالبات ناظر به نفی نظام مزدی باشند،متمرکز شوند وآنرا تبلیغ وترویج کنند.وثانیا به ابتکارهای توده ای برای شکل دادن به چنین تشکل هائی دامن بزنند وازآن حمایت کنند وتجربیات بدست آمده درنقاط دیگر را دراختیارآنها قراردهند.وبدانند که مسیردست یابی به آنها تنها دردل مبارزات جاری و هم اکنون موجود وبربسترتجربیات کارگران می گذرد.
توجه مشترک هم به عرصه مبارزه اقتصادی(دستمزد) وهم حوزه سیاسی،توجه به خودویژگی های قشرهای گوناگون طبقه بزرگ مزدوحقوق بگیر درتشکل یابی های آنها ونیزارتش عظیم بیکاری،ولاجرم درنظرگرفتن اشکال پلورالیستی تشکل ها،بهره گیری ازتجربیات جهانی جنبش های کارگری،رویکردجنبشی دربرخوردبا تشکل یابی ها،یعنی مقابله با ساختارهای هرمی وسلسه مراتبی وتأکید برسازماندهی افقی دربرابرسازماندهی عمودی ونقش مجامع عمومی ودموکراسی مستقیم، تأکید برماهیت ونقش سخنگوئی نمایندگان تاتصمیم گیری وایفاء نقش رهبری آنها،تأکید برفراخوانی و برچرخش نمایندگان ومقابله با سنت رهبران جاخوش کرده وگزارش دهی مداوم آنها وپیشبردهمه اینها بربسترمبارزات جاری وهم اکنون موجود ازاهمیت زیادی برخورداراست.
بگمان من کمونیست ها بیش ازآنکه خود را دراین یا آن تشکل زندانی کنند،درهمه تشکل های توده ای و درراستای موازین بالاحضورفعال دارند ومی دانندکه وقتی ازسازمان یابی کلیت یک طبقه متکثروپلورالیستی سخن می گویند،باید بدون قراردادن پیش شرط های بازدارنده ومضرومتفرق کننده،ازائتلاف وهمکاری همه تشکل ها حول مطالبات مشخص، دفاع کنند ومی دانند که همه کارگران را نمی توان با یک فرمان به صف کرد و هم چون سیب زمینی دریک کیسه گونی ریخت.بهمین دلیل است که ارتشکل ِ تشکل ها وازجنبش ِ جنبش ها سخن می گویند وتأکید دارندکه ازفروافتادن دردام چاله منازعات اساسنامه ای وتشکل سازی وتشکیلات سازی ازبالا وپلاتفرم های آنچنانی،بجای دادن خصلت فروم گونه وتکیه برگفتگوواقناع وتوافق وهمکاری واتحاد، باید پرهیزکرد. برای کمونیست ها –همانطورکه مارکس دربرنامه گوتا می گوید-یک گام عملی درپیشبرد جنبش به ده ها برنامه (تفرقه بر انگیز)برتری دارد.آنها ازجاری شدن گفتمان تمامیت گرا وتخطئه گرایانه ودشمن تراشی های مصنوعی درصفوف کارگران وفعالین بیزارند.آنها شأن وجودیشان و هنرشان درمقابله با تفرقه افکنی وکانالیزه کردن اختلافات ازطریق همکاری-انتقاد وپراتیک-اندیشه،برای پیوستن به شط بزرگی بنام پرولتاریا به مثابه یک طبقه متکثر وپلورالیستی است.آنها براستی ازاین همه آوازه گری که "حقیقت مطلق" نزدمن است،بشتابید تارستگارشویدبیزارند.پرسیدنی است که چه کسی به این خودبرگماردگان ومتولیان پرولتری چنین رسالتی را که ازسوی طبقه سخن بگویند ارزانی داشته است؟ اگراین رسالت زدگی ها ازجنس اشراقات والهامات آسمانی نیست پس ازجنس چیست؟ راه الهام شده ای وجود ندارد. اگر خود را بخشی ازطبقه بدانیم ودرداتحاد طبقه داشته باشیم وبدانیم که دیالتیک ارتقاء آگاهی به مثابه یک روند است ونقطه عزیمت همان نقطه پایان نیست، واگرقصد تغییرجهان وواقعیت های تلخ را داریم، واگر عزم غلبه بررقابت های درونی طبقه را داریم آنگاه روشن می شودباید مشترکا برای تغییرجهان اقدام کنیم ودرحین جستجو با مشارکت خودِکارگران پاسخ های لازم را پیداکنیم. درغیراینصورت فقط نقش وکلای تسخیری پرولتاریا را ایفاء می کنیم!.
برمبنای این رویکرد،بهمان اندازه که تأکید برجدائی مبارزات صنفی وسیاسی یک رویکرد نادرست وفرقه ای است،بهمان اندازه برخورد سیخکی ویک جانبه باسندیکاو باکارگرانی که خواهان آن هستند،ویا ایجاد تشکل های دست ساز،عدم تحمل پلورالیسم کارگری وامتناع ازسیاست همکاری-نقد،ایدئولوژیک ویا پرنسیپی کردن زودرس اختلافات و...همه همه ازمظاهرفرقه گرائی ونبردبرسرقدرت وکسب فرادستی توسط این یا آن فرقه واین یا آن گرایش است. ناتمام

بخش دوم این نوشته به " فرقه گرائی، معضلی بزرگ برای سازمان یابی طبقاتی" اختصاص دارد.

17.02.08 -28-11-86
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com